در کانال تلگرامی مطرح شد؛
خاطره مخفیشدن موسویخوئینیها و شهید بهشتی در منزل برادر کارمند ساواک
آیتالله سید محمد موسوی خوئینیها در کانال تلگرامی خود به یادآوری بخشی از خاطرات خود پرداخت.
به گزارش ایلنا، آیتالله سید محمد موسوی خوئینیها در کانال تلگرامی خود به یادآوری بخشی از خاطرات خود پرداخت و نوشت:
در مطلب روز یکشنبه، بخشی از خاطراتم دربارۀ شهید بهشتی را به عرض رساندم و وعده کردم امروز بقیهٔ آن را بگویم. اکنون ادامهٔ مطلب را بخوانید:
روزی شهید دکتر بهشتی به من گفتند بعضیها آمدهاند نزد من و نسبت به بحثهای تفسیری شما حرفهایی دارند و به قول ما طلبهها «ان قلت، قلت» دارند. عرض کردم اشکالی ندارد، دستور بفرمایید نوارهای این بحثها را بیاورند و جنابعالی گوش کنید؛ بعد، هر اشکالی به نظرتان رسید با هم صحبت میکنیم. بلافاصله ایشان با تأکید گفتند نه، نه، من اشکال ندارم، دیگران آمدهاند و آنها هم هیچ مطلب مستندی نگفتهاند؛ من فقط خواستم این حرفها را به اطلاع شما برسانم.
روزی شهید بهشتی گفتند که به نظرم رسیده است که باید مبارزات مردم، بهویژه اقشار مذهبی، سامانی بگیرد و نظاممند شود و لازم است ابتدا برای این کار اساسنامهای نوشته شود. نظر بنده را خواستند. من، در حد تجربیاتم، هم از الزامات این کار و هم از مشکلات آن حرف زدم و سرانجام قرار شد کار تدوین اساسنامه را آغاز کنیم. نوشتن این اساسنامه در جلساتی با حضور ثابت مرحوم شهید دکتر باهنر، که خداوند او را با شهیدان اسلام محشور فرماید، و با حضور جناب آقای دکتر پیمان، در پارهای از جلسات، انجام میشد و پس از آنکه یک یا چند ماده به تصویب میرسید، آقای باهنر آن موارد را میبردند منزلشان و ویرایش میکردند و پاکنویس آن را در جلسۀ بعد قرائت میکردند؛ اگر مشکلی نداشت به بررسی مواد دیگر پرداخته میشد. همزمان با این کار نهضت مردم هم روزبهروز بیشتر اوج میگرفت و شهید بهشتی باید به مسائل مختلف مبارزاتی مردم هم میرسید و مشورت میداد، راهنمایی میکرد و در جلسات روحانیت مبارز شرکت میکرد و... گفتنی است در ایامی که این اساسنامه تدوین میشد، مرحوم آیتالله سید حسن طاهری خرمآبادی رحمتالله علیه، از سفر عتبات عالیات برگشتند و از دیدارشان با حضرت امام در نجف نقل کردند که ایشان گفتهاند به کارهایتان تشکیلات بدهید تا وقتی یک کلمهای گفته شد، فوراً به سراسر کشور منتقل شود. این پیامِ حضرت امام ما را در تهیۀ این اساسنامه و ایجاد تشکیلات بیش از گذشته مصممتر کرد.
از خاطرات جالبمان این بود که رژیم شاه، در پی اقداماتی که برای خاموشکردن صدای مردم انجام میداد، شروع کرد به دستگیری افرادی که آنان را در هدایت مبارزات مردم مؤثر میدانست. اما این دستگیریها، برخلاف گذشته، بیشتر به آدمربایی شباهت داشت تا دستگیری و بازداشت، زیرا وقتی مردم یا بستگانِ فردِ بازداشتشده به مراجع انتظامیامنیتی مراجعه میکردند، آن مراجع منکر میشدند و اظهار میکردند ما این فرد را دستگیر نکردهایم. دوستان مرحوم شهید بهشتی به ایشان هشدار دادند که ممکن است برای شما هم چنین اتفاقی رخ دهد و در آنصورت، علاوه بر خطری که شما را تهدید میکند، در این شرایط که ما به وجود شما نیاز فراوانی داریم، دست ما هم از شما کوتاه میشود. در پی این هشدار، آقای بهشتی با بنده مشورت کرد که چه کار بکنیم و نظرشان این بود که مدتی در جایی مخفی باشیم. گفتم تهیۀ این مکان با من. با یکی از دوستانِ اهل مسجد جوزستان تماس گرفتم و او آمد و موضوع را با وی در میان گذاشتم. او هم، که خداوند غریق رحمتش فرماید، بلافاصله منزل خود را پیشنهاد داد و ما بدون اتلاف وقت به منزل ایشان رفتیم و در خاطرم نیست چه مدتی در آن منزل بودیم اما، در آن مدت، همسر آن مرحوم نیز در پذیرایی از این دو میهمانِ احتمالاً دردسرآفرین هیچگونه کوتاهی نکرد. خداوند هر دوی آنان را با اهلبیت پیامبر (ص) محشور فرماید. پس از مدتی، مرحوم بهشتی گفتند بهتر است اگر بتوانیم، محل اختفا را عوض کنیم؛ هم به این خانواده بیش از این زحمت ندهیم و هم شاید این مکان لو برود. با پیشنهادِ خود ایشان، پس از رایزنی لازم، به منزل مرحوم شفیق که از بازاریان محترم و علاقهمند به نهضت بود نقل مکان کردیم.
علت اینکه من نام آن دوست مرحوم و فداکار را نبردم چیزی است که میخواهم به این خاطره اضافه کنم: روزی پس از پیروزی انقلاب، فردی به منزل ما مراجعه کرد که من برادر آقای [...] هستم (یعنی برادر همان کسی که مدتی من و شهید بهشتی در منزل او زندگی نیمهمخفی داشتیم!) و اضافه کرد که من کارمند ساواک بودم و اکنون تحت تعقیب هستم؛ شما کاری برایم بکنید و نجاتم بدهید، چون من، در آن ایامی که شما و آقای بهشتی منزل برادر من مخفی بودید، اطلاع داشتم و میتوانستم به ساواک اطلاع دهم ولی این کار را نکردم؛ شما هم امروز دست مرا بگیرید!
بیاختیار رفتم به آن روزها و اینکه آقای بهشتی به من اطمینان کرد و من ایشان را بردم به جایی که اگر میخواستم ایشان دستگیر شود، احتمالاً بهتر از آنجا نمیتوانستم پیدا کنم!