بازخوانی ماجرای آذر ۶۳ از زبان بازمانده شهدای خیبر
وقتی میخواهند یک مسئولی را عوض کنند، آن فرد یا مرتبطین که منافع و برنامههایشان به خطر میافتد، شروع به مظلومنمایی میکنند، مخالفان را آشوبگر نشان میدهند و تغییر را باب میل دشمنان عنوان می کنند. به نوعی تاکتیکی است که میتوان نامش را «امنیتی کردن موضوع» گذاشت. وقتی نقد و اعتراضی را امنیتی شد، آن به این سمت می رود که «این حرکت مخالفت با اسلام و رهبری و امنیت ملی است». در اینجا آن نقاد و معترضی که مثلا میخواهد قانون ومقررات وعملکردی را اصلاح کند، دیگر منزوی و طرد میشود.
در این قضیه اینها چون نمیتوانستند حرف را از تاثیر بیندازند و یا پاسخ دهند، نویسندگان را شرور و بیقانون خواندند. البته کسانیکه این بحث را طراحی کردند برای کشور شناخته شده اند و دیگر ضرورتی ندارد که من آنان را اینجا طرح کنم ،درآخرین جلسه با آقای هاشمی رفسنجانی دوماه بعد از تحویل نامه ، ایشان از بهمنی ورستگار اجازه خواست تا نامه را برای آقامحسن هم بفرستد ولی بدون امضاء و گفت چون اذیتتان خواهند کرد،بچه ها گفتند اعتبار این نوشته ها به امضاء کننده های آن است وتاثیر گذارتر است. آنها با این فتنه میخواستند با منتقدین برخورد شود و حتی شنیده می شد برنامهی دستگیری این افراد را نیزداشتند و امام خمینی در آن پیام فرمودند با آنها تحبیب و مدارا کنید. امام مانع از برخورد قضایی با این بچهها شدند؛ کار بعدی که این پیام حضرت امام انجام داد این بود که همه را مجددا به سمت دفاع مقدس گسیل داشت وآقای هاشمی را حساس تر وارد جنگ کرد. در نهایت بچهها رفتند و افرادی مثل حسین اسکندرلو، کاظم رستگار، حسن بهمنی و بهمن نجفی در پاسداری از انقلاب شهید شدند و بقیه هم تقریبا مجروح یا صدمهدیدهی جنگ تا پایان در دفاع مقدس پایدار بودند.
خبرنگار: در آن فایل صوتی اشاره شده عدهای اصلا باهدف تغییر در سپاه پاسداران کارها و برنامههایی از جمله حذف برخی افراد را پی گرفتهاند.
ابوترابی: در هر تغییر فرمانده یا رئیس، ریزشهایی ممکن است و آنچه که اینجا اشاره میشود درواقع به معنی کنار گذاشتن از مسئولیت است؛ کسانی را که ولایت و اطاعت از آقا محسن را قبول نداشتند کنار میگذاشتند. بگذارید مقداری در خصوص اتفاقاتی بگویم که دلیل و منشاء نقد و اعتراض بود، ما در عملیات خیبر با اینکه بسیار عملیات گستردهای بود و تلاش بسیاری در کسب موفقیت آن شده بود، اما به خاطر کوتاهیهایی، در این عملیات بزرگ شکست خوردیم. گوشهای از این اتفاق ها را شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی در یک فایل صوتی که در مورد خصوصیات حاج همت است بیان میکند. (پخش صوت وتصویر) همانطور که شنیدید ایشان میگوید ابتدا در عملیات ده هزار نفر در لشگر زیرنظر حاج همت بودند. یک لشگر در خیبر با ۱۰ هزار نیرو آنقدر عملیات کرد تا خود را از مسیر جبهه طلائیه به جزایر مجنون برساند و این ممکن نشد با اینکه بارها وبارها به دشمن حمله شد. تا ازلشکر یک گردان باقی ماند وآن را از طلایه منتقل کرد به جزیره مجنون جنوبی و در تهاجم به دشمن آن هم تبدیل به یک دسته شد؛ قریب به ۴۰ نفر. حاج همت فرمانده یک لشکر ده هزار نفره پایتخت بود اما آنقدر جنگ سخت وپر تلفات شد که یک دسته نیرو برایش باقی ماند. در این لحظات در جزیره مجنون بودم که شهید همت به قرارگاه کاظم رستگار آمد، صحبتی با ایشان کردند. بعد من بعنوان راننده موتور، آن دو را رساندم به نقطهای که شهید همت با گردانی که اشاره میشود باید وارد عملیات می شدند و شاید چند ساعت بعد هم شهید شدند.من این خاطره تلخ وحرف های حاج همت را در کتاب مردان رستگار آورده ام ،حاج کاظم یک روز قبل از شهادتش به من گفت، اگر همت شهید نشده بود همین نامه آسیب شناسی جنگ را می نوشت که ما نوشتیم . حاج کاظم یکسال بعد از همت به شهادت رسید .
این فقط چند کلمه نیست که «۱۰ هزار نفر جوان رسید به ۴۰ نفر و آن ۴۰ نفر هم در حفظ جزایر مجنون تمام شد»، اینها تنها کلمه نیست؛ این خون دل و درد برای آنها که باقی ماندند بجا گذاشت که چرا یک لشگر باید تبدیل شود به یک گردان و یک گردان تبدیل شود به یک دسته و آن دسته هم با فرماندهاش شهید شوند؟! این چراها بعد از خیبر جمع شد و آسیبشناسی شد و در نامه ۹۲ صفحهای برای مسئولین هم فرستاده شد. در کتابم این مسائل را آسیبشناسی کردم و حدود ۳۰ چرا و سوال وجود داشت. متاسفانه فرد ناآگاه دیگری که مطمئنم در این جایگاه اطمینان بخش نبودهاند که آقا محسن نامه بچهها را به او بدهد بخواند تا حداقل با علم و آگاهی حرف بزند، گفته است اگر کشور به حرف نویسندگان نامه گوش می کرد شش میلیون شهید میدادیم. پاسخ این حرفها بماند با خدای شاهد که فرموده است ان الله یدافع عن الذین آمنوا، بزودی عاقبت بخیرشدگان و مردان رستگار معلوم خواهند شد، این عناصر صدمه خورده از رشادت و صداقت و معرفت آن بچههای جنگ، پشت سر آنها دو حرف بی ربط زدند، یکی اینکه آنها ادامه جنگ را قبول نداشتند و خسته بودند و دیگر اینکه امام را قبول نداشتند. دو وصلهای که نامه و شهادت و فداکاری آنها ثابت کرد که به این بزرگواران نمیچسبید.
در مقدمهی نامهی آن شهیدان آمده که پیروزی در جنگ یعنی پیروزی انقلاب اسلامی بر تمامی ابرقدرتها و مینویسند «برای ما بالاتر از همهچیز رضایتمندی امام امت است که رضایت خدا در آن است» و «از آنجا که امام جنگ را مسئلهی اصلی تعیین فرمودهاندو ما به وضوح در صحنهی عملیات مشاهده میکنیم که برای گردانندگان جنگ در محور اجرایی، جنگ به عنوان مسئلهی اصلی مطرح نیست؛ به همین خاطر وظیفهی شرعی خود یافتهایم که مطالبی را برای معرفی مدیریت حاکم بر جنگ ارائه نماییم تا شاید به خواست خدا به گوشهای از تکلیف خود عمل نموده باشیم».
ادامه می دهند: «اگر امروز کسانی هستند که میگویند نمیشود جنگید همان کسانی هستند که به بنبست رسیدهاند، والا عمده نیروی سپاه که بار سنگین انقلاب و جنگ و درگیریهای کردستان را به دوش کشیدهاند، میگویند که باید جنگید و سرنوشت جنگ را در میدان جنگ تعیین نمود.» نگاه بچهها نگاه آسیب شناسی جنگ بود و آنچه ارائه کردند در راستای تقویت مدیریت و اداره جنگ بود. آنها روی نحوه اداره جنگ حرف داشتند نه ادامه جنگ، هرچند با فرسایشی شدن جنگ و بازی با جنگ و منافع ملی مشکل داشتند. متاسفانه در این موضوع آقا محسن یک مقدار عجله کرد و بازی خورد و مسئله را علیه خودش احساس کرد.
این را بعد از رفتن از سپاه متوجه شد وقتی پیکر حاج کاظم رستگار را آوردند، ۱۳ سال پس از شهادتش، آقا محسن اصرار داشت در مراسم او باشد، بچهها راضی نبودند چون هم میترسیدند که کسی به ایشان توهینی کند و هم اینکه صنمی نداشت و به هرحال کاظم رستگار به شکلی از مسئولیت کنارگذاشته شده و بعدا مثل یک بسیجی رفته و شهید شده بود. اما ایشان آمد و آنجا از کاظم رستگار قدرشناسی سنگینی انجام داد و گفت «من سه نوع فرمانده داشتم، عاصی، ترسو و آزاده. بهترین فرماندهان من آزادهها بودند آنها هم در جنگ شرکت داشتند و کمک میکردند و هم انتقاد میکردند و به من اعتراض میکردند و گوشزد میکردند. کاظم رستگار سرور آزادگان سپاه بود». برای بچههای تهران این حرفی که آقا محسن زده بود حجتی بود بر اینکه او درک کرده که این بچهها دلسوز بودند.
در موضوع حذف که اشاره کردید، منظور کنار گذاشتن از مسئولیت بود. ما در تهران شهید محمد بروجردی را داشتیم که وقتی شهید شد در مسئولیت نبود، شهید ناصر کاظمی، شهید پیچک، شهید داود کریمی، شهید حسن بهمنی، شهید اصغر رنجبران، شهید بهمن نجفی و شهید کاظم رستگار در مسئولیت نبودند وقتی که شهید شدند. این کنار گذاشتنها هم به این خاطر بود که نگاه آقا محسن این بود که افراد باید اطاعت محض داشته باشند و آن موقع تحمل نقد و اعتراض را نداشت، حتی از صیاد شیرازی.
موضوعی را که ضروری میدانم به آن اشاره کنم آن چیزی است که به آن پاسخ داده نشد و به نوعی بهانهای شد برای اینکه گویندگان و نویسندگان نامه طرد شده و به عنوان «معترض به امام و ناراضی از جنگ» معرفی شوند و سالهای سال به زنده و شهیدشان ظلم و اجحاف شود، طرحها و خواستههای آنها در راستای این بود که کشور را از بنبست سست شدن مسئولین و از اولویت خارج شدن جنگ نجات دهند و جلوی بازی با جنگ را بگیرند. این موارد در فتنهها گم شد. یکی از آنها ضرورت تشکیل «ستاد کل نیروهای مسلح» بود که به این علت بود که نیروهای مسلح وحدت رویه نداشتند، در خاطرات آقای هاشمی میتوانید بخوانید که آقا محسن و شهید صیاد مدام با هم بحث و اختلاف داشتند و در نهایت هم آقا محسن موفق میشود شهید صیاد را از فرماندهی نیروی زمینی بدلیل ناهماهنگی بردارد؛ البته اواخر جنگ این ستاد تشکیل شد ولی نوش دارو بعد مرگ سهراب بود.
مورد دیگر «ضرورت تشکیل نیرویی سیاسی-نظامی برای کار در عقبههای دشمن با نیروهای مستعد عراقی و افغانستانی و لبنانی که در اختیار انقلاب اسلامی» بودند، یعنی همان طرح نیروی قدس را آن موقع مطرح میکنند.
مورد سوم «تعیین فرماندهی اجرایی جنگ» بود. متاسفانه ما تا انتهای جنگ یک فرمانده مشخص نداشتیم که در اواخر جنگ آقای هاشمی منصوب شد و عناصر تمامیتخواه با رئیس جمهور و رئیس شورای عالی دفاع، شهید صیاد شیرای و آقای هاشمی صادقانه رفتار نمیکردند و دنبال استرتژی تحمیلی خودشان به کشور و جنگ بودند.
مورد چهارم هم «ضرورت حضور دولت به عنوان بزرگترین ستاد جنگ در صحنه» بود. جنگ تقریبا فقط بردوش بخشی از سپاه و ارتش گذاشته شده بود، امکانات برای جبههها نمیرسید و نیروها که از کارخانهها و دانشگاهها و مدارس بسیج میشدند و میآمدند، سیستم با آنها هماهنگ نبود؛ مثلا بچههایی که از جنگ برمیگشتند را در مدرسه یا دانشگاه راه نمیدادند یا از کارخانه اخراج میکردند؛ که بعدا بحث پشتیبانی به مقدار زیادی اصلاح شد و در هر وازرتخانهای معاون دفاعی گذاشته شد و این اصلاح سیستم وروش پشتیبانی ادامه داشت تا اواخر جنگ که آقای موسوی نخست وزیر بعنوان مسئول ستاد نیروهای مسلح مسئولیت گرفت که البته دیگر ۳-۴ ماه از جنگ مانده بود و تقریبا کار تمام شده بود و فرصتها از دست رفته بود.
لازم به یادآوری است که چهار سال قبل از این اتفاق ناگوار جزوه ۹۰ صفحهای که برای پیشگیری از این شکستها نوشته شده بود به هفت نفر بزرگان نظام یعنی آقای منتظری، آقا سیداحمد خمینی ، آقای خامنهای رئیس جمهور، آقای هاشمی رئیس مجلس، آقای صانعی دادستان، آقای موسوی اردبیلی رئیس شورایعالی قضایی و آقای موسوی نخست وزیر تقدیم گردید. از موضوعات دیگری که در نامه مطرح شده بود، ضرورت قرار گرفتن جنگ در صدر امور کشور بود. اینکه کشور جنگ را مسئلهی اصلی خود بداند و واقعا به آن بپردازد. درک همهجانبه بودن جنگ برای کشور یعنی توجه به ابعاد سیاسی، اقتصادی و… در کنار ابعاد نظامی امنیتی آن و به جنگ به عنوان عملیات نظامی صرف نگاه نکردن و همه جانبه بودن جنگ درک شود و ضرورت پرهیز از فرسایشی شدن جنگ و رها شدن دشمنی که یک دنیای بیرحم برای تقویت او بسیج شده، ضرورت تدوین استراتژی مشخصی برای جنگ که تا آخر جنگ تهیه و اجرا نشد یعنی آقای هاشمی میگفت« جنگ جنگ تا یک پیروزی قاطع»، آقامحسن میگفت «جنگ جنگ تا پیروزی» و آقای رفیق دوست هم مشوق «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم» بودند. مورد دیگر ضرورت ساختن انواع موشکهای زمین به زمین بود برای پاسخگویی در شروع جنگ شهرها که بزودی توسط دشمن تجهیز شده اجرا خواهد شد. ضرورت پرداختن به پدافند هوایی خصوصا پدافند غیر عامل در برابر هواپیماهای تهاجمی مدرنی که شرق و غرب به دشمن دادهاند. ضرورت رعایت اصول جنگ و بهرهبرداری از آموزههای جنگ نوین برای موفقیت حتمی در جنگ و موارد دیگری که به فکرمان رسیده بود و در جزوه موجود است و در کتاب مردان رستگار به آنها پرداختهام .
خبرنگار: در نوار از پروندهسازی برای افراد –چه برای برخی فرماندهان و چه برای آقای منتطری- حرف زده میشود؛ یعنی گویی که برای این حذفیات برنامهریزی شده است؟
ابوترابی: بنده به ادعای افراد نمیتوانم پاسخگو باشم. یکی از اشتباهات طراحان در آن جلسه این بود که یک فراخوان عام داده شد و ما از ترس اینکه نکند در جلسه اغتشاش شود از جبهه به تهران آمدیم چون میدانستیم جریاناتی هستند که بدنبال این کارند. همه میتوانند در یک جلسه ادعا کنند. من نمیتوانم پاسخگوی سر و صداهای آن جلسه باشم اما میتوان گفت که موضوع آقای منتظری هم واقعا دغدغهی بچههای حزب الله، سپاه و جنگ بود. آنها از طرف حضرت امام و یاران بزرگ ایشان به محبت و توجه به آقای منتظری ترغیب شده بودند، با اینکه هنوز قائم مقام امام نبودند.
این هم به این خاطر بود که از قبل انقلاب جریانهایی در کشور و حوزههای علمیه وجود داشت که با تفکر امام و شهید مطهری و آقای منتظری مقابله داشتند. این موضوع در فکر بچهها بود که یکسری جریاناتی اتفاق میافتد که مثلا آقای منتظری از جایگاهی که در منظر امام وانقلابیون دارند پایین کشیده شود. نفوذ این تفکر آنموقع بعنوان کودتای خزندهای که بسیار آرام و نا÷محسوس علیه تفکر حضرت امام و یارانش در جریان بود مطرح شد. در نوار میبینیم که آقا محسن درمورد آیتالله منتظری قول می دهد و میگوید من نه تنها مقابله نمیکنم بلکه پابوس آقای منتظری هستم. این جایگاه آقای منتظری را در آن زمان نشان میدهد که فرمانده سپاه چنین میگوید.
خبرنگار: البته اگر اشتباه نکنم این ماجرای پروندهسازی و بعدا نفوذی که در آن جلسه با عناوینی مثل کلاسهای آقای راستی یا تاثیرات اقای مصباح و… به آن پرداخته میشود از سوی یکی از معترضین –آقای کوچک محسنی یا آقای بهمنی- مطرح میشود.
ابوترابی: نه از طرف نویسندگان نامه مطرح نمیشود! آنها کودتای خزنده را هم مطرح میکنند ولی این «پروندهسازی» را یکی از بچههای دفتر عقیدتی-سیاسی سپاه مطرح میکند. فردی که اتفاقا از عناصر مورد عنایت و تند جناح راست مجاهدین انقلاب بود و بااینکه تازه به سپاه وارد شده بود بدون پایان دوره و با رانت ارتقاء یافته بود و حضورش در تجمع و بیان حرفهای تند مشکوک بود. ارتباط ما بیشتر با مباحث آموزش نظامی و جنگ بود. ایشان چون در عقیدتی- سیاسی بوده ارتباطش با بخشهای آموزشی عقیدتی سیاسی سپاه بود که مجموعهها و طلبههایی که در مرکز آموزش در قم تربیت میکردند را به این کلاسها میبردند. چون دعوت طراحان برای تجمع عام بود افراد مختلفی آمدند، کسانی بودند که در همین جلسه مشکلات پرسنلی بچهها را مطرح میکردند. کسانی بودند مشکلات عقیدتی را طرح میکردند. این افراد هیچ ارتباطی با نویسندگان نامه ندارند. نویسندگان نامه مشخص هستند. اما به هرحال چون جلسه عمومی بود او هم یک بحثی را مطرح میکند، حال اینکه پاسخ گرفته یا نگرفته را نمیدانم. از نوع سوال و نوع پاسخها و تحرکاتی که در حاشیه تجمع رخ میداد کاملا مشهود بود که تجمع برای تخریب بچههای منتقد شکل گرفته و یکی ازهنرهای شهید بهمنی این بود که تریبون را بدست گرفت و با راهنمایی بچهها اجازه درگیری و توهین به آقامحسن را نداد و فتنهگران در این مرحله به اهدافشان نرسیدند.
خبرنگار: منظور از «کودتای خزنده» که در نامه به آن اشاره میشود را بیشتر توضیح دهید؟
ابوترابی: هرچند از بحث آسیب شناسی جنگ دور میشویم ولی توضیحی مختصر خواهم داد. میان مخالفین خطرناک حضرت امام و انقلاب مجموعههایی بودند که در جریانات دینی هم عقبه داشتند. اینها کسانی بودند که وقتی یاران امام درگیر زندان و مبارزه و فرار بودند، درس خوانده و قدرت علمی پیدا کرده و فقیه و مجتهد شده بودند. حالا انقلاب شده بود و در جایگاههایی مثلا خبرگان یا قوه قضاییه باید از درس خواندهها و مجتهدین استفاده میشد. اینجا بسیاری از یاران حضرت امام یکطرف بودند و بخش دیگری که محورش تفکرات اسلام امریکایی، انگلیسی مثل انجمن حجتیه و… بود طرف مقابل. امام بارها از آنها باعنوان مقدسنماهای جاهل نام میبردند یا همان عالمان متهتک و جاهلان متمسک که رسول خدا صلوات الله علیه فرمود کمر مرا این دو دسته شکستند. اینها کینههای زیادی ازحضرت امام و یارانش داشتند. آنها میخواستند کمر انقلاب و امام را بشکنند. امام تا آنجایی که توانست اجازه نداد اینها به صورت سازمانی وارد حاکمیت شوند ولی بهصورت غیرسازمانی چون درس خوانده بودند و امکان عبور از آزمونها را داشتند وارد مجموعهها شدند. کودتای خزندهای که اینجا بحث میشود درواقع تفکر اسلام آمریکایی و ضدامام و ضد انقلاب است. گروهی از این دشمنان امام و یارانش آن موقع که پاسداران انقلاب ضعیف بودند توانستند دست به اسلحه ببرند و آقای هاشمی، آقای مفتح، آقای خامنهای، آقای مطهری، آقای بهشتی و آقای منتظری آقایان شهدای محراب که سرداران امام بودند را هدف قرار دادند. آنهایی را هم که نتوانستند بزنند با نفوذ آرام و دسیسه و طراحی فتنههای کوچک و بزرگ رفتند سمت درگیر کردن و از اعتبار ساقط کردن، مثل آقای منتظری و دیگران، ببینید در این مقطع هنوز آقای منتظری به قائم مقامی رهبری انتخاب نشده و هنوز محبوب امام و انقلابیون هستند زیرا مباحث اختلافی با حضرت امام شروع نشده است و هنوز سوءاستفادهها واختلاف افکنیهای مهدی هاشمی معدوم شروع نشده است.
خبرنگار: ما تا یکوقتی چیزی داشتیم به اسم شورای فرماندهی سپاه، از زمانی به بعد بدون هیچ خبر و هیچ اطلاعی شورای فرماندهی سپاه ناپدید میشود و تمام فرماندهان سپاه را آقای محسن رضایی انتخاب میکند؛ همگی را هم اتفاقا از طیف جنوبیها و گروه منصورون سازمان مجاهدین انقلاب. تمام کسانی که در این سیستم بالا میآیند جنوبی بودند و در دورهای در گروه منصورون با آقای رضایی همراه بودند. از جایی به بعد دیگر اسمی از شورای فرماندهی نمیآید و خبری هم از انحلالش نیست.
ابوترابی: آقا محسن نگاه سازمانی قویای داشتند و آدمها را نسبت به خود میسنجیدند و در نتیجه ناخودآگاه اجازهی سازماندهی گستردهی جنگ را نمیدادند در حالی که ما راهی جز یارگیری گسترده و مردمی نداشتیم. در جنگ عراق با ایران، عراق با حدود ۱۲ لشگر و چیزی حدود ۲۰ تیپ به ما حمله کرد و در آخر جنگ باتوجه به اینکه ما تقریبا در همین حدود از عراق کشته و زخمی و اسیر گرفتیم، خود را رساند به بیش از ۵۶ لشگر. اما ما که کشوری بزرگ بودیم که باید عملیات میکردیم و دوبرابر طرف مقابل نیرو آماده میکردیم، نمیتوانستیم سازمانمان را گسترش دهیم و برای جنگ نیروگیری کنیم، کار بزرگ انجام دادن یارگیری بزرگ نیاز دارد. یکی از دلایل آن همین نگاه محدود و سازمانی آقا محسن و اطرافیانش بود که حتما باید آدمها را با ضوابط خودشان تایید میکردند. هر چند انسانهای بزرگی از قبیل حاج احمد متوسلیان،حاج همت، حاج قاسم سلیمانی و حاج حسین خرازی بودند که قدرت فرماندهی و محبوبیت استانی آنان بقای آنان را در فرماندهی یگان تضمین کرده بود اما این نگاه محدود به وسع جنگ صدمه زد. البته آقا محسن آخر جنگ در نامه قبل از قطعنامه درخواست میکند که من ۱۱۷ لشکر پیاده (۳۵۰ تیپ) ۱۸ لشکر زرهی (۲۵۰۰ تانک) و ۳۰۰۰ قبضه توپ و ۳۰۰ هواپیمای جنگی و ۳۰۰ هلی کوپتر و لیزر و…. میخواهم تا پیروز شوم؛ ولی آیا ما آمادگی داشتن چنین نیرویی را ایجاد کرده بودیم یا باز هم میخواستیم خودمان را به افراد خاص و مرتبط محدود کنیم؟
خبرنگار: شاید بحث کودتای خزنده بیشتر ناظر به این موضوع بوده است؛ یعنی یکسری بچههای قدیمی سپاه حس میکنند که این نوعی کودتاست.
ابوترابی: کسانیکه این موضوع را در آن تجمع طرح میکنند میگویند که در آموزش و پرورش هم دارد این اتفاق میافتد، آموزش و پرورش که دیگر دست آقامحسن نبوده است. یعنی اینجور نبود که کودتای خزنده تنها در سپاه مطرح باشد کودتای خزنده یعنی رفتن محتوی و ماندن ظاهر، این همان تذکری بود که حضرت امام در تذکرات و وصیت نامه خودشان که حدود همان سالها نوشته شده بود یادآور میشوند که نگذارید نامحرمان و نااهلان حاکم شوند. نااهلتر و خبیثتر از کسانی که در حوزه عکسهای امام را پاره میکردند و دهان او و فرزندانش را نجس میدانستند مگر هست، اینها همان اشرار هستند که پیامبر اکرم که درود خدا بر او باد فرمود اگر امر به معروف و نهی از منکر نکنید اشرار بر شما حاکم خواهند گردید. شهدا شهید شدند تا راه نفوذ اشرار به حاکمیت بسته شود.
خبرنگار : این اعتراضات وقتی بالا میرود به آقای منتظری که میرسد واکنش همدلانهای میگیرد؛ وقتی به آیت الله خمینی میرسد واکنش سنگینی میگیرد و میگوید که درصورت ادامه اصلا شما را مخالف اسلام معرفی میکنم؛ چه کسانی حامی شدید رضایی در ردهی بالای حکومت بودند؟ چون احتمالا آیت الله خمینی که به تنهایی به این نتیجه نرسیده و افرادی در این نتیجهگیری تاثیرگذار بودند.
ابوترابی: همانطور که می دانید آقای منتظری هیچ زمانی از هیچ اغتشاش و آشوبگری حمایت نکردند؛ قبلا گفتم برخورد حضرت امام با اوباشگری و اغتشاش بود، حتی ایشان به احمد آقا میفرمایند هماهنگ کنید نویسندگان بیایند و حرفشان را بزنند و آقای موسوی نماینده امام در منطقه ده به حسن بهمنی گفت آماده باشید به دیدار بروید ولی اهل مصلحت نمیگذارند این دیدار انجام شود. جابجا کردن فرمانده برای حضرت امام در آن زمان ممکن نبود. یکی از دلایلش هم این بود که آقا محسن نگذاشته بود کسی در این سطح در سپاه بماند که جایگزین شود. زمانی که آقا محسن جایگزین شد ۶-۷ نفر گزینهی دیگر وجود داشت که به قول آقای رفیق دوست آقای رضایی نفر دوم سوم بود. ولی در آن زمان سپاه دیگر کسی را نداشت. چیزی که حضرت امام با بصیرت الهی به آن پرداخت این بود که اغتشاشها را رفع کند، آن اغتشاش و به کوچه و خیابان کشیدن نقد و اعتراض را برای جنگ مضر دانستند. امام آمدند جلوی فتنهای که طرحریزی شده بود که مرحلهی اول آن را در پادگان ولیعصر گذاشتند و مرحله دوم را در همین جلسه منطقه ده گذاشتند و ممکن بود مرحله سوم را به جماران ببرند را خنثی کردند. مگر میشود نیروهای نظامی فرمانده را سین جین کنند و بعد او را سنگ بزنند؟ و حرکتشان محکوم نشود. این حرکت فتنهای بود که نویسندگان آن نامه را دچار مشکل کنند، بعدها حتی خیلی از فرماندهان هم که از اتفاقاتی که افتاده بود خبر نداشتند و کتاب مردان رستگار را خوانده بودند با حلالیت خواهی میگفتند ما فکر میکردیم به خاطر اغتشاشهایی که آن زمان شده بود با شما برخورد شد. تسنیم مگر آن صوت را منتشر نکرد، این نامه آسیب شناسی را هم منتشر کند.
بنابراین کسی نبود که جایگزین آقا محسن شود، آقا محسن اینگونه تیم خود را چیده بود. تیمی جز تیم آقا محسن وجود نداشت که کشور بخواهد انتخابی جز آقا محسن داشته باشد. آقا محسن سال ۷۶ هم که میخواستند بروند حضرت آیت الله خامنهای به ایشان فرمودند «هزینهی فرمانده شدن شما خیلی بالا بوده، بمانید». اما او قبول نکرد و از سپاه رفت. به نظرم اگر روزی کشور و نظام بخواهد برای کنار گذاشتن این تفکر پر هزینه تصمیم بگیرد به تکاپو خواهند افتاد تا خود و افکار پوسیدهاشان را به نظام تحمیل کنند.
خبرنگار: جایی خواندم که بعد از نشست لشگر ۱۰، حفاظت برخوردهایی با معترضان کرده بود. این درست است؟ و اینکه فرماندهی حفاظت آن زمان چه کسی بود؟
ابوترابی: برخوردی مثل دستگیری نبود یا من اطلاع ندارم، اما از مسئولیت کنار گذاشته شدند و بعضا اجازه داده نشد دومرتبه به جنگ بروند؛ با عنوانهای دیگر به جنگ رفتند. بین بچهها شایع شده بود که تا ۱۰۰ نفر از بچههای تهران در لیست دستگیری هستند و میگفتند فرماندهای که قرار بود بعنوان فرمانده منطقه ۱۰ معرفی شود مخالفت کرده و گفته بود «شما منطقه را بهم میریزید و یگانها را بهم میریزید، من این افراد را میشناسم، نیازی به این برخورد نیست». ولی با پیام حضرت امام در نهایت با این افراد برخورد نشد. بعضی به یگان خودشان میروند و بعضیها هم مثل شهید بهمنی و شهید رستگار که به پادگان امام حسین (ع) میروند و از آنجا به جنگ میروند و سه ماه بعد از جلسه شهید میشوند. با این حال سایهی این جلسه همیشه با بچههای تهران بود و مثلا وقتی میخواستند به آنها مسئولیتی بدهند میگفتند اینها بچههای لشگر ۱۰ هستند. یا وقتی میخواستند درجه بدهند به یک شکلی دیگر، اما دستگیری اتفاق نیافتاد.
خبرنگار:این برداشت سیاسی که در مستند به آن پرداخته شده که با هدف اثرگذاری سیاسی برخی کارها در سپاه انجام میشده واقعا در میان سپاهیان در آن زمان وجود داشت؟
ابوترابی: نگاه بچههای ما آن زمان این بود که آقا محسن و اطرافیان با نگاه برگشت به سیاست دارند کار میکنند، ولی طرحشان این بود که سیاستی مدنظر ماست که درخدمت جنگ باشد. مثلا در انتخاب آقای میرحسین در دور دوم نخست وزیری آقا محسن خیلی موثر بود. اما در نگاه سازمانی، اگر افراد چنین نگاهی داشته باشند، جنگ بهترین نقطه برای ورود به قدرت در آینده است. یعنی اگر کسانی در جنگ موفق باشند حتما در سیاست هم موفق خواهند شد؛ در فرانسه دوگل، در انگلیس چرچیل و در امریکا آیزن هاور این راه را رفتهاند ولی در کشور ما این موضوع جواب نداده و مردم ما نظامیان را خصوصا فرماندهانی که یک روز سابقه رزمی ندارند را در سیاست قبول ندارند. شاید اگر حاج قاسم بود مورد اطمینان قرار میگرفت. هر چندخودم سال ۹۰ با نگرانی از ایشان پرسیدم، برادرم برخی در نظر دارند شما را به سیاست بکشند ایشان گفتند، «هرگز، آدم سیاسی تاریخ مصرف دارد، فقط سرباز ملت است که میماند و من این افتخار را با چیزی عوض نمیکنم».
انصاف نیوز: این صحبتهای آقای مهدی هاشمی است. اعتراضات آن جلسه چه دربارهی فرماندهی جنگ و چه نگرانیهای سیاسی محل اثری نشد؛ باتوجه به اشارات شما به نگاه سازمانی آقای رضایی و اعتراضات طرح شده در این جلسه و در کنار آن صحبتهای آقای مهدی هاشمی، فکر میکنید واقعا خطی و روندی برای تغییر ساختار سیاسی دنبال میشده که بخشی از آن هم در سپاه و زمان جنگ فعال بوده؟
صنیع خانی: آقای هاشمی چیز اضافهای نگفت، این حرفها گفته شده بود. در سپاه اصفهان یک خط مخالف آقای منتظری بود. اما تا سال ۶۷ آقای روحانی مسئول نمایندهی ولی فقیه در اصفهان بود و به آقای طاهری وصل بود. آنچه که از سوی امام میآمد مورد مخالفت سپاه نبود؛ در کل سپاه مخالفتی با آقای منتظری نداشت. تا زمان نامهی امام با آقای منتظری، عکس آقای منتظری در همهجای سپاه بود. حالا در یک جاهایی مثل اصفهان هم ممکن است مخالفتهایی میشد.
زمانی سال ۵۹ یکی از این بچههای اصفهان گفت «هرکه با ماست باشد و هرکه با ما نیست نباشد» من گفتم «اگر حق باشد چه؟» گفت اگرچه حق باشد!
ابوترابی: مهدی هاشمی ونواری که شما پخش کردید ربطی به جلسه ما ندارد و اخلاق حرفهای حکم میکرد با مصاحبه شوندگان هماهنگ میشد ولی در این تفکیک توضیحی لازم است. او یکی از بهترین رفقای آقا محسن بود. هردو کار اطلاعاتی میکردند. یعنی کارهای مشترک میکردند و مورد وثوق هم بودند. گاه در برخی مواردی که اختلافات و نارضایتیهایی از طرف آقای منتظری پیش آمده بود و نگاه منفی بر عملکرد آقا محسن میگذاشت، آقا محسن سید مهدی را واسطه میکرد نزد آقای منتظری شفیعش شود. این صحبتها [صدای سیدمهدی هاشمی] مقدمهی اختلافات و مباحثی است که بعدا پیش آمد و رفتند به این سمت که مهدی هاشمی دیگر در مجموعهی سپاه و نهضتها نباشد؛ آنهم نه بخاطر حرفهایی که مهدی هاشمی میزد، در اینجا هم حرفهای مهدی هاشمی که خط امام و روحانیت مبارز و مجاهد و فقیه علیقدر نباید حذف شود و پرهیز از درگیریهای سازمانها در سپاه بد نبود و او به خاطر این صحبتهایش دچار مشکل نشد. بلکه به خاطر عملکردش با او برخورد کردند. به خاطر اینکه تسلیحاتی را مخفی کرده بود و دخالتی که در قضیه مک فارلین و برهم زدن سیاست مدبرانه جداسازی امریکا از پشتیبانی عراق در کشور اتخاذ شده بود که پرونده او پروندهای جداست و خوب است در جایی به آن پرداخته شود. یا در چند ترور قبل از انقلاب نقش داشت؛ یعنی چنین نبود که بخاطر دفاع از آقای منتظری با او برخورد شده باشد. عملکرد او اصلا قابل دفاع نبود؛ بنوعی خودمختاری در مجموعهی نهضتها و عملکرد اعلام کرده بود؛ خود او هم به خاطر تخلفات قانونی عذرخواهی کرد و به اشتباهاتش اعتراف کرد. اما درمورد جلسهی ۶۳؛ کل آن جلسه، جلسهی تخریب بود؛ چون فقط بحث بچهها در نامه آسیبشناسی کشور درجنگ بود. آنها نمیخواستند حضرت امام جام زهر را بنوشد و میخواستند از تمام امکانات کشور برای جنگ استفاده شود حرفهایی که در انتهای جنگ توسط خیلیها زده شد ولی دیگر کار از کار گذشته بود. امام حتی بهترین فرماندهی خود یعنی شهیدصیاد شیرازی را که از کردستان پای امام و انقلاب ایستاده بود به خاطر گرفتن بهانه از آقا محسن جابجا کرد و اصلا پای سپاه را آقای صیاد شیرازی به فرماندهی جنگ باز کرد و تمام تجهیزات را در اختیار سپاه گذاشت که آن عملیاتهای بزرگ طریقالقدس ،ثامن الائمه، فتح مبین و بیت المقدس به موفقیت رسید؛ هنوز آقا محسن فرمانده نشده بود صیاد فرماندهی نیروی زمینی بود، اما حضرت امام برای اینکه کمک کند به انجام وظیفهی آقا محسن، فرماندهی محبوب خود، آقای صیاد شیرازی را از نیروی زمینی برداشت.
سوال اینجاست با این همه امکانات که در خدمتتان گذاشتند، تجهیزات ارتش و سپاه و همه چیز را و هرموقع نیرو میخواستید حضرت امام اعلام میکرد که مردم جبههها را خالی نکنند و مردم سرازیر میشدند، شما چرا این وسع را ایجاد نکردید تا رسیدیم به انتهای جنگ؟ مگر به شما گفته نشده بود؟ مگر در سال ۶۳ آسیبشناسی نشده بود؟!
به اعتقاد من ما امروز هم این مشکلات را داریم. امروز هم همانها که زمان جنگ، با جنگ بازی کردند، بازهم دارند با وضعیت معارضهای که بین ما و آمریکا شکل گرفته بازی میکنند، باید از تجربهی جنگ درس بگیریم. باید کاسبان جنگ و معارضه را بشناسیم، ما میتوانستیم با استفاده از نقاط قوتمان به آقای هاشمی کمک کنیم تا یک پیروزی خوب بدست بیاوریم که دشمن حاضر شود با ما پای مذاکره بنشیند و دنیای ظالم حقمان را بدهد اما به اعتراف آقا محسن در کتاب «اسرار مکتوم جنگ» ایشان و دوستانش نشستند و استراتژی ابهام را ریختند به اسم اینکه شاید جنگ طول بکشد توانها را در حد نیاز در اختیار فرمانده جنگ قرار ندادند و با جانشین امام و جنگ بازی کردند، ما باید از تجربههای تلخ و تجربه شدههای زهر در دست حذر کنیم. اینها حتی آقای هاشمی را از تاریخ جنگ حذف کردهاند و تمامیتخواهی دوران جنگ را در تاریخنگاری جنگ هم ادامه دادهاند. امروز هم میبینیم که کمکاری میشود، توانها سمت داخل خرج میشود و در داخل تهدیدتراشی میکنند و وحدت ملی و مشارکت ملی را به خطر میاندازند.
یک جنگ برای ۳۰۰-۴۰۰ سال یک کشور کافی است، با قدرت نمایی نباید اجازه تکرار داد. در دفاع مقدس خصوصا با ازخود گذشتگی حضرت امام در پایان جنگ، حتی یک وجب از خاک کشورمان را از دست ندادیم. در حالی که از ۲۰۰ سال قبل گرجستان، ارمنستان، آذربایجان، ترکمنستان، افغانستان و بخشهای زیادی از ازبکستان و پاکستان امروزی تا بحرین در چهار سال قبل از انقلاب از ایران جدا شده بودند. باید امروز بدانیم که جنگ هیچ برندهای نخواهد داشت اما این دوری و پرهیز از جنگ نباید با ذلت باشد، باید با قدرت بازدارندگی که دوبال دارد تحت رهبری داهیانه انجام شود و با داشتن نیروهای مسلح مقتدر و محبوب ملت و وحدت ملی که زاییدهی مشارکت ملی در تعیین سرنوشت کشور میباشد تحقق یابد تا هیچ دشمنی هوس رسیدن به اهداف خود از راهکار نظامی را به ذهنش راه ندهد.
خبرنگار: در ابتدای بحث به مورد اجحاف قرار گرفتن فرماندهان اشاره کردید [خطاب به صنیعخانی] که کارهای بزرگی کردند. یکی از این افراد هم غیر از آقای بهمنی و رستگار و… آقای داود کریمی بود؛ در پایان کمی بیشتر در اینباره توضیح دهید؟
صنیعخانی: ارتباط من با حاجداوود به سنه ۴۴ بازمیگردد، هم محل بودیم. کسی بود که روی اعتقادش کار میکرد. یکی از دلایلی که بچههای تهران خیلی شیفتهی او بودند این بود که هیچوقت چیزی را برای خودش نخواست و بهرهمندیاش از امکانات همیشه کمتر از افراد زیر دستش بود. ذهن باز و توان جذب خیلی خوبی داشت.
البته اختلاف داوود با محسن اختلاف فجر اسلام با منصورون بود. این اختلاف، اختلاف سلیقه بود. خیلی در حق داوود جفا شد. او میتوانست کار کند، بچههای تهران او را درحد فرمانده کل سپاه میدیدند؛ وقتی داوود به فرماندهی سپاه تهران آمد احساس خطر کردند و او را به منطقه ۷ فرستادند. او میخواست برای پیروزی در جنگ کاری کند؛ بچههای آنجا مثل حسن بهمنی و اینها میگفتند که محور اصلی جنگ را باید به اینجا [غرب ایران] بیاورید و ما باید اینجا با دشمن طرف شویم؛ نشد و داوود هم که دید پشتیبانی نمیکنند رها کرد و رفت به کمیته و در حوزه مبارزه با قاچاق مواد مخدر خیلی خوب هم کار کرد. او کسی نبود که از نظام بریده باشد؛ رفت و کار کرد. داوود، داوود ماند.
بعد از اینکه او را گرفتند خیلی در زندان اذیتش کردند. آقای خامنهای بعد از اینکه متوجه شد بشدت ناراحت بود؛ بعد از اینکه آزاد شد آقای خامنهای او را خواست و حدود سه ساعت با هم نشستند تا او را آرام کند و از دل او در بیاورد چون در زندان خیلی به داوود جفا کردند. من نمیتوانم بگویم که آن آدمهای تنگنظر ارتباطی با محسن داشتند، یا نه؛ آنهایی بودند که در مقابل آقای منتظری بودند. آقای خامنهای به سپاه گفته بود داوود را به کار بگیرند. یکروزی حسین دهقان به من گفت میخواهیم ۵۰۰۰ واحد مسکونی بسازیم و با داوود صحبت کنیم که بیاید مدیر این مجموعه باشد؛ داوود جواب داد «مگر من بنا هستم؟! پدر خانم من معمار است، او برود این کار را بکند، من که اینکاره نیستم». اهانتی بود به داوود. آقا هم منظورش از بکار گرفتن این نبود، داوود نظامی بود و در مسائل نظامی صاحب نظر بود و اهانتی بود که برود ساختمانسازی انجام دهد. او هم رفت کارگاهش را راه انداخت و تا آخر هم همانجا بود. داوود نخواست از جنگ دور شود؛ حسن بهمنی و سایرین هم نخواستند و هیچکدام از بچههای لشگر ۱۰ رها نکردند و تا آخر ماندند. برخی ممکن است در لشکر ۱۰ نماندند و رفتند به لشکر ۲۷ زخمی یا شهید شدند.
البته وضعیت داوود از بهمنی و رستگار بهتر است، بیشتر مطرح شده است. اما حسن بهمنی و بچههای دیگر نه؛ من درخواستم از شما این است که این بچهها را مطرح و برجسته کنید، جفاست که اینها شناخته نشوند. اینها باید معرفی شوند و ویژگیهایشان گفته شود. فرماندهان گردانها و همهی جوانها باید این بچهها را بشناسند و بدانند چه جفایی به آنها شده است، از این به بعد به آنها که خدمتی میکنند جفا نکنند. آنها کسانی بودند که میخواستند خدمت کنند و مظلوم بودند. باید آنها را از این مظلومیت درآورد.
ظلم شد به داوود اما روزهای آخر همه آمدند؛ داوود میگفت من حتی با بعضی از اینها سلام و علیک هم ندارم؛ از شمخانی و محسن رضایی و…، همه آمدند. اما رحیم [صفوی] خیلی متفاوت بود با محسن؛ چندبار وقتی داوود مریض بود به رحیم کاغذی نوشتم که او مریض است و بیا عیادت، نیامد؛ دوباره نوشتم و گفتم بد است که داوود در خانه است و عیادت نمیآید (رحیم فرمانده خط دارخوین بود داوود اورا آورد فرمانده جبهه سپاه در جنوب کرد)، خلاصه در مشهد رحیم را دیدم و گفتم «چرا نیامدی سری بزنی، محسن هم آمده خانه و هم بیمارستان رفته عیادت»، گفت: «محسن سیاسی است!» این حرف است؟ داوودی که این همه زحمت کشید، داوود از سپاه جدا شدنی نیست و تو فرمانده سپاه هستی. داوود با سپاه تعریف شده است. در نهایت آمد. ولی آقا درباره داوود نظرشان غیراینها بود.
باید کسانی که ایفای نقش کردند را معرفی کنیم. آنچه در توانشان بود را انجام دادند و کمترین اثری از اسم و روششان نیست. فقط خواص بهمنی و رستگار را میشناسند. بهمنی و رستگار و ساربان و همهی کسانی که جانشان را در این راه گذاشتند زحمت کشیدهاند. داوود کریمی سابقهی مبارزهی بیشتری داشته ولی نمیتوانیم بین حاج داوود و رستگار فاصله بیاندازیم همه یک مجموعه بودند.
اینکه حتی اجازه ندادند جنازهی رستگار در پادگان خودش تشییع شود باید جبران شود. کسانی که با اینها بودند وظیفه دارند اطلاعرسانی کنند؛ حداقل اجازه دهند کتاب آقای ابوترابی که تقدیر از این شهداست تجدید چاپ شود.
ابوترابی: اگر کشور بخواهد چندتا از اخلاقیترین فرماندهان خود را معرفی کند، قطعا یکی از آنها شهید داوود کریمی است. هیچ عتاب و خطابی نتوانست او را از راه پاسداری از انقلاب که در پیش گرفته بود بازدارد. اجحافهای بسیاری در حق او شد ولی تا انتها پای کار ایستاد. جاذبه بالا و دافعه بسیار اندکی داشت، من در مناطق عملیاتی با ایشان بودم؛ کمتر کسی را دیدم که مثل ایشان بتواند مباحث خود را بهصورت معیاری و اصولی در چارچوب مشخص مطرح کند، خیلی از بزرگان سپاه و دفاع مقدس افرادی هستند که او کشف کرد، تربیت کرد و به آنها مسئولیت سپرد مثل فرماندهان کردستان از جمله حاج احمد در مریوان و حاج همت در پاوه و خیلی از فرماندهان سپاه در کردستان قبل از جنگ، شهید حسن باقری،شهید وزوایی، شهید حسن بهمنی، شهید اویسی و فرماندهان دفاع مقدس در خطوط دفاعی خوزستان در ابتدای تجاوز ناجوانمردانه حزب بعث و دهها فرمانده شهید دیگر. افرادی مثل شهید داوود کریمی که سرمایههای کشور بودند؛ صدمه خوردهی تنگ نظری و تمامیتخواهی و عدم توجه به دو منکر نهی شده در کشور هستند یکی سازمانی ماندن عناصر نظامی شده و دیگری دخالت در سیاست .
حضرت امام برای پاسداری از پاسداری دو نهی بزرگ ابلاغ فرمودند که راه نجات سپاه بوده، هست و خواهد بود که در برهههایی از زمان مغفول مانده است. یکی اینکه نیروهای مسلح حق ندارند سازمانی و حزبی باشند و افراد را به سازمان خودی و غیر خودی تقسیم کنند، نباید عرق و وابستگی سازمانی داشته باشد. یکی از انتقادات این بود که چرا نگاه سازمانی به افراد دارید و هنوز ادامه نگاه سازمانی قبلی خود را دنبال میکنید؟ فرق ندارد این نگاه مجاهدین انقلاب باشد یا هیئت موتلفه یا به قول شهید محلاتی باندهای قدرت هم در این نهی مورد نظر است.
منع بعدی حضرت امام دخالت سپاه و نظامیان در سیاست بود، این هم قانون است و هم تدبیر حضرت امام؛ اینکه فردی بخواهد از جایگاه قدرت، اهداف سیاسی خود را دنبال کند بسیار خطرناک است که متاسفانه در مواقعی این اتفاقات افتاده است و افرادی قدرت طلب صدماتی را بر اعتبار و آبروی سپاه و بسیج وارد کردهاند، هرچند بزرگی و عظمت سپاه و بسیج به حدی است که باید گفت عرض خود میبری و زحمت ما میدارید. به حقیقت دخالت در اقتصاد و سیاست منعهایی است که باید فرماندهان رعایت کنند تا ان شاءالله این نهاد پاسدار انقلاب، برای همیشه پاسدار انقلاب و دست آوردهای آن و خار در چشم دشمنان داخلی و خارجی باقی بماند تا مثلث فساد نتواند با آبرو و بقای انقلاب و نظام بازی کند؛ مثلث شوم قانون فروشان، قانون گریزان و توصیه کنندگان به بیقانونی و شر که همه نارضایتیها و ناکارآمدیها را تولید میکنند. لازم به ذکر است چندی پیش با بررسی پروندههای فساد در شهرداری تهران متوجه شدیم در بحث فساد و سوءاستفاده و رانتخواری هم چپیها هستند و هم راستیها، لذا به این دیدگاه رسیدم که در کشور دو حزب بیشتر وجود ندارد حزب بیشرفها که بیقانونی را به کشور تحمیل میکنند و حزب باشرفها که مجری و پاسدار قوانین اساسی و موضوعه در کشور هستند و یقینا جایگاه سپاه و بسیج باید در صدر حزب باشرفها که همان حزب الله است باشد که این شرط بقا و پیروزی است که خدای قادر فرمود: فان حزب الله هم الغالبون
منبع: انصاف نیوز