اشک سرخ بچه تمساح قاتل!
یادمون نره، ما انسانها فقط ۱ بار قراره بمیریم ، پس تا وقتی نمردیم اینقدر روزمره خودمون رو نکشیم و زندگی کنیم.
به گزارش ایلنا، ساعت ۱۲:۰۰ ظهر به وقت محلی بود. ۱۶ مسافر پرواز L-۴۱۰ هواپیمایی شرکت فیلر درفرودگاه شهر کینشاسا پایتخت جمهوری دموکراتیک کنگو سوار هواپیما شدن.
موتورهای هواپیما محصول کشور جمهوری چک و سال ساخت هواپیما هم ۱۹۹۱ میلادی بود.
وضعیت آب و هوا، آفتابی و مساعد برای پرواز بود.
موتورهای هواپیما بدون نقص کار میکردن، وزش باد موافق بود، ارتباطات رادیویی هواپیما بی نقص و خلبانهای هواپیما که بریتانیایی و بلژیکی بودن، کاملا مسلط و با تجربه بودن.
هواپیما از زمین بلند شد ، ۱ کیلومتر از فرودگاه دور شد، و ناگهان سقوط کرد.
تمام سر نشینان به جز ۱ نفر کشته شدن.
تحقیقات ملی و بین المللی شروع شد، همه چی چک شد، و هیچ مشکلی از نظر فنی، کمبود سوخت، عدم قابلیت کنترل توسط خلبان ، وجود نداشت.
همه تعجب کردن و انجمن بین المللی بررسی حوادث هوایی یه تیم تحقیقاتی خبره برای بررسی حادثه ارسال کرد.
بعد از اینکه از همه ی ابزارهای تکنولوژیکی نا امید شدن، تنها امیدشون مسافری بود که توی این حادثه آسیب دیده بود و در بیمارستان بستری بود.
رفتن سراغ مسافر باقی مونده و ازش پرسیدن که آیا میتونه کمک کنه و بگه چرا هواپیما سقوط کرد؟
مسافر گفت: دلیل سقوط هواپیما یه بچه تمساح بود!
بچه تمساح؟ یعنی چی؟
مسافر توضیح داد: یکی از مسافرهای هواپیما کارش قاچاق تمساح بوده و همیشه بچه تمساح ها رو داخل کیف دستیش میزاشته و با خودش میاورده تو هواپیما تا بتونه به شهرهای دیگه ببره و به توریستها و شرکتها بفروشه.
وقتی کیفش رو میزاره زیر پاش،ظاهرا یادش میره زیپ کیفش رو ببنده و وقت اوج گرفتن هواپیما، بچه تمساح از کیف سر میخوره و میره زیر صندلی مسافرا.
مسافرا با دیدن به بچه تمساح تو هوایپما حسابی میترسن، جیغ و داد میکنن، و همه از جاشون بلند میشن و میرن به سمت کابین خلبان.
با اضافه شدن بیش از ۱۰۰۰ کیلو وزن به دماغه ی هواپیما، سر هواپیما به سمت پایین میاد، بچه تمساح باز سر میخوره و میره به سمت جمعیت.
جمعیت با دیدن بچه تمساحی که به سمتشون میومده بیشتر میترسن و همه میرن داخل کابین خلبان.
خلبانهای هواپیما هر کاری میکنن تا هواپیما رو دوباره بلند کنن ،به خاطر از بین رفتن تعادل، متاسفانه هوایپما سقوط میکنه.
به محض شنیدن این حرف، تیم جستجو دوباره منطقه رو به دقت میگرده و جنازه ی بچه تمساح رو پیدا میکنه.
از مسافر میپرسن: تو چطوری زنده موندی؟
میگه: من آخر هواپیما نشسته بودم، وقتی سایز بچه تمساح رو دیدم، فهمیدم این خیلی کوچکتر از اونه که بخواد به من آسیب برسونه، برای همین روی صندلیم نشستم و وقتی دیدم هواپیما داره سقوط میکنه، با رعایت موارد ایمنی که تو هر پرواز آموزش میدن، تونستم سرم رو بپوشونم و فقط بدنم آسیب دید.
بعد از خوندن این حادثه ی عجیب هوایی به خودم گفتم:
ترس دیدن بچه تمساح، از خود بچه تمساح خطرناک تر بوده!
بعد به زندگی نگاه کردم و دیدم نه فقط توی اون هواپیما این واقعیت تلخ وجود داشته، بلکه تو تمام مراحل زندگی ممکنه این اتفاق رخ بده.
واقعیت اینه که برای هر مشکل و هر وضعیت خطرناکی نه تنها ۱ راه حل بلکه چندین راه حل وجود داره.
اما تا به امروز هیچ راه حل و دارویی برای ترس از خطر، کشف نشده.
در واقع مردم اکثرا به خاطر ترس از خطر میمیرن نه به خاطر خود خطر.
سکته هایی که بر اثر فکر کردن و ترس از مشکلات رخ میده ، هیچ وقت در مواجه ی واقعی با مشکلات رخ نمیده!
ایرانی جماعت هم استاد ترس از مشکلات هستن واقعا.
خیلی از ما فقط به خاطر ترس از عدم موفقیت، کاری که آرزوشو داریم شروع نمیکنیم.
خیلی از ما از ترس آینده حاضر نیستیم به آیندمون فکر کنیم.
خودمون تصمیم میگیریم که با کوچکترین خبرها بدترین نتیجهگیریهایی که ممکنه هیچ وقت به واقعیت تبدیل نشه رو بگیریم و خودمون هم از نتیجه ای که گرفتیم به وحشت میفتیم و همین وحشت و ترس روز به روز عمیق تر میشه و ما بیشتر گرفتار میشیم.
متاسفانه مردمان امروز ما مثل مسافرین پرواز L۴۱۰ با دیدن کوچکترین مشکلات بدترین عکس العملها رو از خودشون نشون میدن و همگی به سمت دهنه ی هواپیما فرار میکنن و باعث سقوطش میشن.
کاش ما هم مثل مسافری که با دیدن بچه تمساح منطقی فکر کرد و فهمید که این بچه تمساح نمیتونه آسیبی به کسی برسونه، بفهمیم که هر مشکلی که بوجود میاد قرار نیست همه ی ما رو از بین ببره و خیلی وقتها مشکلات با تصمیم گیری درست و حفظ آرامش به راحتی قابل حله.
یادمون نره، ما انسانها فقط ۱ بار قراره بمیریم ، پس تا وقتی نمردیم اینقدر روزمره خودمون رو نکشیم و زندگی کنیم.
ولی کاری که جامعه ی ما این روزا با خودش میکنه واقعا جای تاسف داره.
نه فقط بچه تمساح بلکه، با دیدن یه مارمولک هم دست و پامونو گم میکنیم و دستی دستی خودمون رو به کشتن میدیم.