کودکان کارآفرین
یک پسر پنج ساله، که او را آرش مینامیم، از معلم مهدکودکش خوشش نمیآید. سر کلاس به حرفهای او گوش نمیدهد و حتی برای اعتراض پاهایش را روی میز میگذارد. یک بار هم صراحتا به معلم گفته: تو هیچی بلد نیستی.
جواد رنجبر درخشی لر-مشاور کارآفرینی و صادرات با این مقدمه در جهان اقتصاد نوشت: به طور کلی سه دیدگاهها را میتوان درباره این پسر و راه حل مشکل او مطرح کرد:
گروه اول راه حل را مراجعه به روانشناس میدانند. از دید آنان آرش دچار برخی ناهنجاریهای رفتاری شده است که عموما هم برای کودکان این سن طبیعی است و روانشناسان به راحتی میتوانند رفتارهای او را اصلاح کنند. این دیدگاه صرفا مشکل را میبیند و درباره ابعاد و زمینههای آن نمیاندیشد. همچنین این دیدگاه کاری به فرصتهایی که در درون این به ظاهر تهدید نهفته است ندارد، چرا که بر مبنای گزارههایی چون «مهد کودک خوب است» یا «دانش آموز باید مطیع معلم باشد» شکل گرفته است.
گروه دوم بر تغییر مهد کودک یا معلم و به کار گرفتن شیوههای تنبیه و تشویق تاکید میکنند. این گروه معتقدند آرش ممکن است به علت قرار گرفتن در محیطی که برایش مطلوب نیست چنین رفتارهایی را بروز میدهد. در این بین برخی دلیل رفتارهای او را در محیط خانوادگی جستجو میکنند. یعنی ممکن است آرش به علت برخی تاثیرات نامطلوب از محیط خانوادگی سرکشی و طغیان را در مهد کودک بروز میدهد. البته این مورد با توضیح مادر آرش به کلی منتفی شد. این دیدگاه نیز با اینکه فعالانهتر از دیدگاه اول مورد آرش را بررسی میکند اما در نهایت مطلوبش قرار دادن او به عنوان بخشی از پروسه آموزشی مهد کودک، حالا مهد کودک بهتر، است. یعنی در این راه حل آرش به جایی که دوستتر دارد منتقل میشود. اما طرفداران این عقیده به این سوال پاسخ نمیدهند که اگر آرش در مهد کودک دوم نیز جا نیفتاد چه باید کرد؟
گروه سوم معتقد است بدون پیچیده کردن موضوع باید به راحتی پذیرفت که آرش از محیط مهد کودک، به عنوان یک ساختار، و یا مشخصا از معلم خود، به عنوان نفر بالادستی، خوشش نمیآید و او را در حد وشان خود نمیبیند. رفتارهای سرکشانه او نیز علتی جز خود برتربینی ندارد. البته این خود برتر بینی شکل بیمارگونه و غیرطبیعی ندارد. او از همسالان خود در مهد کودک اطلاعات بیشتری دارد. الفبا را بلد است. هر شب در خانه برایش کتاب میخوانند و در محیط خانه همواره صدای موسیقی کلاسیک میشنود. پدر و مادرش اهل مطالعه هستند و او به اخبار و برخی برنامههای علمی و جدی تلویزیون علاقمند است. همچنین آرش پسر مودبی است و اصلا زورگو، لوس و یا پرخاشگر نیست. پس او خود را برتر از محیطی که در آن قرار دارد میداند و این موضوع را به راحتی بروز میدهد. نکته جالبتر اینکه او وقتی از معلم خود خسته میشود نزد مدیر مهد کودک میرود و پیش او مینشیند. یعنی او چندان از محیط دل زده نیست و فقط معلم را نمیپسندد.
حال اگر دیدگاه گروه سوم را بپذیریم نمیتوانیم راه حلهای دو گروه اول را مبنی بر مراجعه به روانشناس، تشویق و تنبیه و یا عوض کردن مکان چندان جدی بگیریم. با توجه به مجموعه استعدادهای آرش میتوان او را فردی جسور و با استعداد دانست که میخواهد برتری واقعی ذهنی، نه زور بازو، خود را ثابت کند. بنابراین راه حلهای جدیدی باید جستجو کرد.
به نظر میرسد یکی از راه حلهای جدید تغییر نگاه تربیتی و روان شاختی به نگاه کارآفرینی و رهبری است. شاید کمی عجیب به نظر برسد اما نگاهی که ابتدا یک ناهنجاری رفتاری را میبیند با مبنا قرار دادن نظریات کارآفرینی میتواند اصلاح شده و فرصتهای نهفته در این رفتار را ببیند. با نگاه اصلاح شده میتوانیم به استعدادهای پیش گفته آرش توجه کنیم و او را برای یک زندگی جدید و خارج از ساختارهای پیروی آماده کنیم.
فارغ از هر نوع تئوری، که کارآفرینی را ذاتی یا اکتسابی بداند، جهت دادن به زندگی کودکان و نوجوانان به سمت کارآفرینی و مدیریت و رهبری میتواند آینده درخشانی را برای کارآفرینی ایجاد نماید.
کودکانی که بارقههایی از جسارت و خلاقیت را دارند میتوانند با کمک خانواده و معلمان و سیستم آموزشی مناسب راه کارآفرینی و خلاقیت را سریعتر و راحتتر بپیمایند. کودکانی چون آرش اگر در آینده دچار سرکوبهای خانوادگی و اجتماعی نشوند، مطیع معلم کم دانش و استاد دانشگاه کم تحقیق و رییس بیکفایت نخواهند شد.
آنها میتوانند در آینده با افزایش سن و کسب مهارتهای اجتماعی در برابر چنین افرادی به نیروی محرکه تغییر در سازمانها تبدیل شوند. اهمیت موضوع زمانی درک میشود که بدانیم رکود سازمانها، به طور مشخص کارخانهها، عامل اصلی و بسیار مهمی در کاهش بهره وری، نوآوری و در نهایت کاهش سود و اضمحلال سازمان هاست.
تغییرات نیز بیش از هر چیز به نیروی انسانی خلاق و جسور نیاز دارد که هم تغییرات را درک و هم به مرحله اجرا در آورد. تربیت چنین افرادی میتواند در آینده علاوه بر کارآفرینان مستقل نیروهای انسانی جسوری که به مهارتهای اجتماعی و ادب و ظرایف انتقاد نیز مجهز شدهاند را وارد کارخانهها نماید و بزرگترین سرمایه کارخانهها را که نیروی انسانی حساس و دقیق و منتقد و جسور است فراهم نماید. این افراد میتوانند با مهارتهایی که دارند دانستههای خود را به راحتی در اختیار کارفرما قرار دهند.
شاید اهمیت این موضوع کمتر از تکنولوژی روز آمد یا حتی سرمایه مالی هنگفت نباشد. سرمایه و تکنولوژی قابلیت تامین از بیرون کارخانه را نیز دارد اما نیروی انسانی سرمایهای است که به دست آوردنش نیازمند سالها ممارست میباشد.
بنابراین میتوان گفت جای مدارس کارآفرینی از دوره ابتدایی در کشور ما خالی است. مدارسی که کودکان واجد شرایط را جذب و با آموزشهای علمی و عملی آنان را برای آینده سازی، به دور از شعار و هیجان، آماده کنند. این پروژه خود میتواند کارآفرینی ارزشمندی باشد.