جان کرازینسکی از فیلم کمدی- درام «هولارها» میگوید
جان کرازینسکی امریکایی در مقام یک بازیگر با حضور در سریال تلویزیونی پرطرفدار «اداره» در سالهای نخستین دهه 2000 معروف شد ولی او به این اکتفا نکرد و کوشید با کارگردانی فیلم «مصاحبههای کوتاه با آدمهای پنهانی» براساس رمانی از دیوید فاستر در سال 2009 تصویری تازه و متفاوت را از خود ارائه بدهد و سه سال بعد از آن سناریوی فیلم «سرزمین وعده داده شده» را هم به اتفاق مت دیمون نوشت.
به گزارش ایلنا به نقل از ایران؛ کرازینسکی حالا با فیلم جدیدش به نام «هولارها» به صندلی کارگردانی برگشته و این یک کار کمدی- درام است که در آن کرازینسکی بازی هم میکند و البته نقش اصلی را که یک هنرمند اهل نیویورک به نام جان هولار است، به خود اختصاص داده است.
وی بعد از ابتلای مادرش سالی (مارگومارتین دیل) به عارضه تومور مغزی به شهر زادگاهش بر میگردد و با اینکه این موضوع یک تم تیره نشان میدهد اما جان در این شهر با حرکات عجیب و خندهدار برادر بزرگش ران (شارلتو کوپلی) که قادر به زندگی بدون مادرش نیست، به سوی شیرینیهای زندگی هم کشیده میشود.
ببینیم خود کرازینسکی درباره این موارد چه میگوید.
جیم استراس که سناریوی این فیلم را نوشته، معمولاً مضامینی از این دست را خودش کارگردانی میکند. چه شد که این امر را به شما سپرد؟
قراردادی هم که در ابتدا با من بسته شد، تنها برای بازیگری بود و قرار بود فقط جان هولار باشم، شرایط خانواده به هم ریخته او به کلی متفاوت با ویژگیهای خانواده منسجم من است اما به نوعی خودم را یکی از آنها تلقی کردم. چند سالی در ساخت فیلم تأخیر افتاد و وقتی دوباره با من تماس گرفتند، به دلیل گرفتاریهای شغلیای که برای جیم استراس بهوجود آمده بود کارگردانی را هم به من پیشنهاد دادند و من نیز پذیرفتم. در هر حال من فیلمهای قبلی استراس مثل «گریس رفته است» و «فصل پیروزی یار» را بسیار پسندیده بودم.
آیا در زمانی که قرار بود استراس فیلم را کارگردانی کند، برسر کیفیت سناریو با او چانهزنی کرده بودید؟
سناریو آن قدر خوب بود که نیازی به ترمیم اساسی نداشت و فقط در تکههای کوچکی از آن دست بردم.
اکثر قهرمانان داستانهای جیم استراس یک شکل هستند. آنها معمولاً بهکارهای هنری مشغولند و یکی دو دختر دارند و شما با قرار گرفتن در چنان قالبی عملاً فرق زیادی باکاراکترهای جان کوزاک، ژرمن کلهمان و برخی بازیگران فیلمهای دیگر او ندارید.
شاید همینطور باشد اما او طوری بین لایههای مشترک کمدی و درام مانور میدهد که کمتر هنرمند دیگری در امریکای شمالی و اروپا طی سالهای اخیر بدان همت گماشته است. سناریوها و داستانهای استراس واقعی است و رؤیای صرف نیست و مثلاً او تأکید میکند که زندگی یک انسان نمیتواند همیشه مناسب و موفق باشد. پیام نهایی او برای دردمندان ایناست که به اعتقادات ارزشمند پایبند بمانید و به خانوادههای سالم خود تکیه کنید.
* کاراکتر چارلیدی پس از ورود به ماجراها با کارهای ویژهاش بسیاری از چیزها را عوض میکند.
بله، ولی من این نقش را نسبت به سناریوی اولیه عوض نکردم و این خود چارلی بود که برخی نکات جالب را به فیلم وشخصیتش افزود. وقتی ابتدا با او تماس گرفتم و گفتم مایلم این نقش را بازی کند. گفت آیا واقعاً مطمئنی. بعداً او با درآوردن نقش محوله به شکل و روالی که من براساس قصه میطلبیدم، صحت انتخاب مرا نشان داد.
آیا وقتی نقش اول را برای خودتان در نظر گرفتهاید، برای انتخاب سایر هنرپیشههای فیلم به مشکل برخورد نمیکنید؟
ابتدا باید توضیح بدهم که براساس اهمیت کاراکتر اول این قصه خاص و اشراف بیشتری که نسبت به سایرین بر موضوع داشتم، لازم بود نقش اول را خودم بازی کنم. گاهی باید در ذهنتان شبیهسازی کنید و خانواده خیالی موردنظرتان را براساس خانواده خودتان در ذهن یا روی تخته سیاه و بواقع در «استوری بورد» پیاده کنید و سپس قطعه به قطعه در آن تغییرات لازم را اعمال کنید تا تبدیل به چیزی بشود که در قصه آمده است. بحث انتخاب بازیگران یک چیز است و سروکلهزدن با آنها به قصد ایفای بهتر نقشها در هر یک از روزهای فیلمبرداری، مسألهای دیگر. از نظر من قسمت دوم مهمتر است و من هر روز آنقدر با آنها چانهزنی میکنم تا به آن چه میخواهم، برسم.
جیسن بیتمن هم مثل شما معتقد است اگر در فیلم کارگردانی شده توسط خودش ایفای نقش هم بکند، بهتر است. آیا تقابل عملی با سایر بازیگران در صحنه فیلمبرداری بیلان کاری شما و آنها را بالاتر میبرد؟
بله، سطح کار بالاتر میرود و اصولاً تقابل رخ به رخ سبب میشود هر دو گروه کاملتر در چارچوب وظایف خود فرو بروند. این امر برای فیلمهای دراماتیک بیشتر صدق میکند زیرا در این جور موارد باید حتماً حس و اندیشه بازیگران به یکدیگر نزدیک شود و در مسیری که در قصه آمده است، همپا با یکدیگر حرکت کنند. حسن کارگردانی که در فیلم بازی هم میکند، همین مسأله است. منظورم برقراری ارتباط حسی و فکری بین هنرپیشههای اصلی به قصد فرورفتن در قالبهای مورد نظر است.
اگر طرحهای بزرگتر از این را بر عهده بگیرید، دیگر کنترلی را به موضوع فیلم و شکل ساخت آن نخواهید داشت و مجبورید به خواسته سران استودیوها حرکت کنید. آیا جز این است؟
در همه حال تا یک سناریوی قوی را در دست نگیرید فیلمتان جواب نخواهد داد و بزرگ و کوچک بودن آن تفاوتی در قضیه ایجاد نخواهد کرد. من به این نکته که یکفیلم را کمپانیهای بزرگ یا کوچک تولید میکنند، اهمیتی نمیدهم و زمانی آن را میپذیرم که احساس کنم همه چیز در آن سرجایش است و اگر به این احساس رسیدم امکان ندارد به مدیران استودیوها اجازه دخالت در امور را بدهم. امثال دیوید اوراسل و دیوید فینچر نیز همین راه را رفتهاند و مغلوب تهیهکنندگان نشدهاند. نکته دیگر اینکه در سناریوی جیم استراس بهگونهای اشاره و تأکید شده که محل مورد نظر ایالت ایندیانای امریکا است اما حرف من این است که این اتفاقات خاص میتواند در هر جا و استانی روی بدهد، تلاش من در این راستا بود که بینندگان حس کنند این اتفاقات قابل تحقق در خانه و ایالت آنها هم هست.