خبرگزاری کار ایران

ساعتی در کنار آوارگان غزه؛ اینجا آخر دنیا است

ساعتی در کنار آوارگان غزه؛ اینجا آخر دنیا است
کد خبر : ۱۵۲۹۴۷۶

تا چشم کار می‌کند خرابه است و ویرانی، هیچ دیواری که بتواند مأوا و پناهگاهی باشد، باقی نمانده است؛ می‌گوید تمامی دارایی و زندگی‌اش به باد رفته و از فامیل‌ها و آشنایان هم کسی نیست که به او و خانواده‌اش پناه بدهد، چرا که آن‌اه هم آواره شده‌اند.

«تنها چیزی که برایمان باقی مانده یک اتاق در مرکز اسکان موقت یا در مدرسه یا تکه زمینی است که بتوان در ان چادر زد»؛ «احمد نضال» پدر 3 فرزند که تا همین یک سال پیش خانه خوبی در شمال غزه داشت؛ با روایت داستان خود، در واقع حال‌وروز تمامی ساکنان غزه را بازگو کرد.خبرنگار الجزیره میان ساکنان یک مرکز اسکان آوارگان در شمال غزه رفته و با ساکنان به گفت‌و‌گو نشسته است.به گزارش الجزیره، مردم غزه در شرایطی فعلی به مکانی که بوی مرگ ندهد و بمب‌های اسرائیل بر سرشان فرود نیاید راضی هستند، اما مراکز و مدارس نیز به هدف اسرائیل تبدیل شده‌اند، با این همه، فلسطینی‌ها چاره‌ای جز ادامه حضور در این اماکن ندارند. خبرنگار الجزیره در میان کوچه‌های یکی از مراکز اسکان در شمال غزه گشت‌وگذار کرد، به صدای مادران آواره‌ای گوش داد که سعی می‌کنند زندگی روزمره خود را اداره کنند و به نگاه‌ها و حرف‌های کودکان گوش داد که از نان، لباس و کفش محروم شده‌اند.

چادرهایی که جای خانه‌ها را گرفته‌اند

در یکی از بزرگترین مراکز اسکان در جبالیا در شمال غزه، در سمت چپ مدرسه جبالیا و در مقابل آن، چادرهایی بی‌نهایت گسترده شده‌اند. دلیل این امر پر بودن مدرسه آوارگان است. چادرها با پارچه‌های نایلونی ساخته شده‌ و در زیر آفتاب سوزان کشیده شده‌اند. در انتهای چادرها صف طولانی از آوارگان در انتظار نوبت خود برای پر کردن آب آشامیدنی کشیده شده است.در حین قدم زدن در میان چادرها، خبرنگار الجزیره با زنی روبرو شد که در ورودی چادرش روی زمین نشسته و برای ورود هوا، سوراخی در سقف چادر ایجاد کرده بود. «وقتی از او پرسیدیم "حالت چطور است؟" "ام خلیل" با صدایی بغض‌آلود انگار آتشفشان غم از دهانش فوران کرده است، با احساس غم و اندوه گفت: «آیا این زندگی است؟ آیا این زندگی است؟»ده ماه از وقتی که چادر، خانه او شده است، می‌گذرد. او با دخترش، دو عروس بیوه‌اش و فرزندان آنها زندگی می‌کند. او می‌گوید: «من غمگین هستم. الان از   حمام نوه‌ام که بعد از شهادت پدرش به دنیا آمده است برگشته‌ام، قلبم برای او و   تنهایی‌اش شکسته است».خبرنگار الجزیره در ادامه نوشت: «وقتی وارد چادر می‌شویم، از توانایی مادران در چینش آن همه وسیله در چادر شگفت‌زده می‌شویم. آنها در گوشه‌وکنار چادر، برای همه چیز فضا می‌سازند، تشک‌ها و پتوها را انباشته کرده‌اند. روی قفسه‌هایی که به چوب‌های چادر وصل شده‌اند، لباس‌ها را مرتب کرده‌اند. در آن طرف، ظرف‌هایی را می‌بینیم که شعلهٔ آتش، آنها را سیاه کرده و پایه‌ی آنها ذوب شده است. پرده‌هایی از پارچه که مقابل توالت کشیده شده و همچنین سطل‌های آب که برای دوش‌گرفتن کنار گذاشته شده‌اند».

ساعتی در کنار آوارگان غزه؛ اینجا آخر دنیا است

«گرمای داخل چادر غیر قابل تحمل است. برای ادامه مصاحبه، از چادر بیرون می‌رویم و در میان کوچه‌ها می‌نشینیم. چند زن روی صندلی‌هایی مقابل چادرهایشان نشسته‌اند و می‌گویند: "گرما ما را خفه می‌کند". حتی کارهای خود را در کوچه‌های بین چادرها انجام می‌دهند. یکی برگ‌های ملوخیه را از ساقه جدا می‌کند، دیگری لباس‌هایش را می‌شوید و دیگری موهای دخترش را شانه می‌کند. صحبت‌هایشان قطع نمی‌شود. غم و اندوه، مثل خطوط چهره‌هایشان ، در سخنانشان منعکس می‌شود. یکی از آن‌ها از ما می‌خواهد به چهره‌هایشان نگاه کنیم و می‌گوید: "به چهره‌های سوزان ما نگاه کن، به چهره‌هایمان نگاه کن که چطور   تغییر  کرده است."ام‌مالک از وجود موش و حشرات در چادرها شکایت می‌کند؛ او به خبرنگار الجزیره گفت: «شب‌ها از ترس سوسک‌های پرنده که روی بدن فرزندانم راه می‌روند، خواب ندارم، باید حشرات را برانم تا بچه‌هایم را نیش نزنند».زندگی در چادرها به‌ویژه با انباشتگی زباله و ورود فاضلاب به اطراف چادرها باعث شیوع آلرژی و بیماری‌های پوستی-عفونی به طور گسترده در میان کودکان شیوع یافته است».

نه غذایی وجود دارد نه لباس

فریاد یک کودک ما را به چادر کناری هدایت می‌کند. مادرش او را در آغوش گرفته و در حال تکان‌دادن او است، ولی کودک آرام نمی‌گیرد و در نهایت از آغوش مادرش جدا می‌شود؛  از مادر برای ورود به چادر اجازه  گرفتیم. قبل از آنکه سؤالی بپرسیم، گفت: «دخترم گرسنه است. غذای کنسروی نمی‌خورد، به بدنش نگاه کن، یک سال دارد اما به‌شدت وزن کم کرده است».

ساعتی در کنار آوارگان غزه؛ اینجا آخر دنیا است

او با حس یاس و ناچاری می‌گوید: «نه سبزی و میوه‌ای وجود دارد، نه گوشت یا حتی فرنی برای کودکان؛ اگر هم پیدا شود، پول خریدش را ندارم».؛ حال او حال بسیاری از مادران غزه است، آن‌ها به چشم خود آب شدن گوشت تن بچه‌هایشان را می‌بینند و هیچ کاری نمی‌توانند بکنند.«ام‌الحسن» از ابتدای جنگ 24 کیلو وزن کم کرده است، او به الجزیره گفت: «یک سال است که چیزی به جز کنسرو و نان خشک به دهانمان نرفته است، از کمبود تغذیه، حتی توانایی انجام وظایف و کارهای خودم را هم نداریم».او درباره کمبود دارو و درمان مورد نیازشان هم می‌گوید: من فشار خون و دیابت دارم. داروهای فشار خونم در غزه تمام شده است اگر از بمباران کشته نشویم، از بیماری خواهیم مرد».

دخترکی به نام فرح

کودکان با اشتیاق گروه فیلم‌برداری را دنبال می‌کنند، چشمانشان برق می‌زند، فرح دخترک 8 ساله‌ای است که کفش ندارد، از او می‌پرسم «زمین داغ است، کفش‌هایت کجاست دخترم؟» جواب می‌دهد: «کفش ندارم مجبورم با پای برهنه راه بروم».مادربزرگش حرف او را قطع می‌کند تا برای ما توضیح دهد: «پول نداریم که کفش بخریم. اگر هم داشته باشیم، قطعاً برای خرید غذا خرج خواهیم کرد».

ساعتی در کنار آوارگان غزه؛ اینجا آخر دنیا است

خبرنگار الجزیره از او می‌پرسد: «کفش می‌خواهی؟ فرح فورا پاسخ می‌دهد: «می‌خواهم پدرم را ببینم. از زمان شروع جنگ او را ندیده‌ام، در جنوب غزه گیر افتاده و نتوانسته برگردد». گویا این حرف‌ها بهانه‌ای شده تا مقابل یک غریبه درد و دل کند، پس هق‌هق‌کنان اشک‌هایش فرومی‌ریزد و به سیل اشک تبدیل می‌شود؛ دخترک دل‌تنگ پدرش است؛ پدربزرگش او را در آغوش می‌گیرد و می‌گوید: «اشکالی ندارد، بگو: حسبی الله و نعم الوکیل. فرح هم پشت سر او تکرار می‌کند و اشک‌هایش را که از آتش شعله‌ور درونش خبر می‌دهند، پاک می‌کند. در ورودی چادر، کودکان دیگری با لباس‌های پاره و اکثر آنها با پای برهنه ایستاده‌اند. یکی از آن‌ها به سمت می‌چرخد و می‌گوید: «دو ماه است که با پای برهنه راه می‌رویم. پاهایمان درد می‌کند، در حال مرگ هستیم، اما چاره چیست؟ باید راه برویم!».

منبع فارس
انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز