گفتگو با زنی که دزد حرفهای بود
آن چه در ادامه میخوانید، نتیجه گفتگو با یک دزد حرفهای است.
به گزارش ایلنا، بررسی دوربینهای مداربسته نشان میداد که سارقان دو نفر هستند. آنها در مناطق مختلف شهر به خودروهای داخل پارکینگ مجتمعهای مسکونی دستبرد میزدند و به راحتی از محل فرار میکردند. ساکنان مجتمعهای مسکونی زمانی متوجه میشدند در پارکینگ را روی سارقان گشوده اند که دیگر اثری از آنها نبود! در پی شکایتهای زیادی که به پلیس رسید، نیروهای تجسس کلانتری قاسم آباد مشهد وارد عمل شدند و با بررسیهای تخصصی به اطلاعاتی دست یافتند که نشان میداد یک زن و مرد جوان، به قطعات و محتویات داخل خودروها دستبرد میزنند.
در همین حال، با شناسایی خودروی سارقان در منطقه قاسم آباد، این زوج در یک عملیات غافلگیرانه دستگیر و به کلانتری هدایت شدند. دو سارق که مدعی هستند از مدتی قبل با یکدیگر ازدواج کرده اند، در بازجوییهای فنی نیروهای تجسس که با نظارت مستقیم سرهنگ معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) صورت گرفت، به سرقت قطعات ۲۱ خودرو در مناطق قاسمآباد، ایثارگران وعبدالمطلب اعتراف کردند و مدعی شدند که اموال سرقتی را در جمعه بازار محله سیس آباد به فروش میرساندند.
گزارش ها حاکی است، در حالی که تعدادی از مال باختگان اموال خود را در میان لوازم کشف شده از سارقان شناسایی کرده بودند و لبخند رضایت بر لبان شان جاری بود، زن جوان به تشریح سرگذشت خود پرداخت و به چند سوال ما پاسخ داد. آن چه در پی میآید، نتیجه گفتگو با این دزد حرفهای است.
نامت چیست؟ مرا «سحر» صدا میزنند، اما نام واقعی ام نیست! به «سحر» معروف شده ام.
چند سال داری؟ ۲۵ ساله هستم.
تا کلاس چندم تحصیل کردی؟ در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم.
چرا؟ نامادری ام نمیگذاشت درس بخوانم و از من متنفر بود.
مگر فرزند طلاق هستی؟ بله! من یک سال بیشتر نداشتم که پدر و مادرم از هم جدا شدند و پدرم مدتی بعد ازدواج کرد. من هم نزد پدرم ماندم.
با مادرت رابطهای نداری؟ نه! از همان دوران کودکی دیگر مادرم را ندیدم. در واقع او بعد از طلاق دیگر سراغی از من نگرفت.
دوست داشتی درس بخوانی؟ بله! آرزویم این بود که در رشته معماری درس بخوانم و روزی مهندس شوم، اما افسوس که...
بعد از ترک تحصیل چه کردی؟ مدتی کنار نامادری ام زندگی میکردم تا این که در ۱۵ سالگی ازدواج کردم.
عاشق شدی؟ نه، نامادری ام برای آن که از شر من خلاص شود، مرا برای پسر یکی از دوستانش عقد کرد که ۱۲ سال از من بزرگتر بود.
این جوانی که دستگیر شده، همان فردی است که در ۱۵ سالگی با او ازدواج کردی؟ نه! او بیماری عصبی داشت. با «وحید» مدت زیادی زندگی نکردم. همیشه در جنگ و جدل بودیم، چند بار مرا مجبور کرد جنینم را سقط کنم.
چرا؟ گفتم که مشکل عصبی داشت و نمیگذاشت باردار شوم.
به همین دلیل از او جدا شدی؟ نه! یک زن هر سختی را در زندگی تحمل میکند، اما زیر بار «خیانت» نمیرود. او به من «خیانت» میکرد، به همین دلیل طلاق گرفتم.
معتادی؟ بله! از همان زمانی که مجبور به سقط جنین میشدم، مصرف مواد مخدر را هم آغاز کردم، چون اطرافیان و دوستانم برای تسکین درد پیشنهاد میدادند که مواد مصرف کنم! عجب اشتباه بزرگی! شما را به خدا به زنان جوان بگویید فریب این حرفهای مزخرف را نخورند. لذت و تسکین همه مقطعی است، زمانی که معتاد شدید، دیگر راه بازگشتی نیست! من هم مانند خیلی از افراد دیگر هزینههای سنگین دارو و درمان را بهانه میکردم تا مواد مخدر مصرف کنم و این گونه خودم را نابود کردم.
مهریه هم از همسرت گرفتی؟ نه! همه چیز را بخشیدم، فقط میخواستم شاهد خیانتهای او نباشم!
پس هزینههای زندگی را چگونه تامین میکردی؟ مدتی به منزل یکی از دوستانم رفتم و در آن جا گلدوزی میکردم، ولی آنها وقتی در جریان خلافکاری هایم قرار گرفتند، مرا بیرون کردند. من هم برای آن که مخارج اعتیادم را تامین کنم، به سرقت روی آوردم.
سرقت را چگونه آغاز کردی؟ از اتوبوسهای شهری! با یک بلیت سوار اتوبوس میشدم و با تیغ بند کیف زنان را میبریدم. گاهی نیز به آرامی داخل کیف را خالی میکردم و در ایستگاه بعدی پیاده میشدم.
سابقه داری؟ بله! برای اولین بار به جرم کیف زنی به زندان افتادم.
با این همسرت (متهم) چگونه آشنا شدی؟ با او از طریق یکی از دوستانم آشنا شدم و باهم به صورت غیررسمی ازدواج کردیم، چون دیگر از تنهایی خسته شده بودم!
او هم سارق است؟ بله! تاکنون شش بار به جرم سرقت در زندان بوده.
کجا زندگی میکنید؟ در خانه مادرشوهرم زندگی میکنیم. اگرچه او نیز مرا دوست ندارد، اما از پسرش خیلی میترسد، به همین دلیل هم جرئت نمیکند به من چیزی بگوید.
چه شد که تصمیم گرفتید با هم سرقت کنید؟ همسرم دزد قطعات خودرو بود. به خاطر این که کسی به ما مشکوک نشود، من هم به همراه همسرم میرفتم.
با چه شگردی سرقت میکردید؟ ابتدا یک خودرو سرقت میکردیم و با آن به مجتمعهای مسکونی میرفتیم. همسرم داخل خودرو مینشست و من به عنوان مهمان یکی از واحدها، زنگ منازل را میزدم و از آنها میخواستم در پارکینگ را باز کنند. چون زن بودم، کسی مشکوک نمیشد و بلافاصله کلید آیفون را میزدند. در این هنگام همسرم پیاده میشد و با هم اموال داخل خودروهای پارک شده را میربودیم و در جمعه بازار میفروختیم.
پشیمانی؟ خیلی.
چه نوع موادی مصرف میکنی؟ هشت سال شیره و تریاک کشیدم، اما الان شیشه و کریستال مصرف میکنم.
اگر زمان به عقب بازگردد چه میکنی؟ با نامادری ام میسازم، چون الان که فکر میکنم، من هم او را خیلی اذیت میکردم.
منبع: خراسان