/ بررسی اوضاع مجالس ملی - ۵ /
یعقوب لیثپشت دروازههای شهر
مجلسی که رئیسش عبدالله ریاضی به این مباهات میکرد تنها منویات ملوکانه را برآورده میکند؛ منویاتی که یکی یافتن لقب برای پادشاه بود و «علم» کلی ادیب و ادبیاتی را مامور کرده بود به این کار.
ایلنا: مجلس نوزدهم بود که قانون «از کجا آوردهای» در آن تصویب شد؛ این قانون به اینجا ختم شد که مردم نامش را بگذارند بر ایستگاه اتوبوسی کنار ساختمان بزرگ سرلشکر حاجعلی کیا(فرمانده مهندسی ارتش) که گویا از راه مقاطعه کاریهای مشکوک ساخته بود.
ارائه تفاسیر مطلوب
قانون اساسی در سالهای مجلس فرمایشی بارها تغییر کرد؛ زمانی رضاشاه بر سر ازدواج محمد رضا و فوزیه خواهر ملک فاروق(پادشاه مصر) مجلس را واداشت تفسیری مطلوب از ترکیب مادر ایرانی الاصل برای ولایتعهدی نوهاش بدهد و زمانی هم بر سر سن قانونی ولیعهد و انتخاب شهبانو نائب السلطنه عوض شد.
عدهای سن را هجده میگفتند و عدهای نوزده و عدهای بیست و دو و بیست و پنج و عاقبت بیست سال تصویب شد تا یک روز مجلس به این کار صرف شود اما کسی حتی کلامی از شرط لیاقت نگفت.
برآوردن منویات ملوکانه
مجلسیان هم خوشحال که چنین تغییراتی در عصر آنها و در سایه همایونی رخ میدهد؛ مجلسی که رئیسش عبدالله ریاضی به این مباهات میکرد تنها منویات ملوکانه را برآورده میکند؛ منویاتی که یکی یافتن لقب برای پادشاه بود و «علم» کلی ادیب و ادبیاتی را مامور کرده بود به این کار.
از این میان، پیشنهاد رضازاده شفق بر دل شاه نشست و لقب آریامهر انتخاب شد و آن هنگام که برای تصویب در مجلس خوانده میشد، رضا علوی نماینده دانشگاهیان در کنگره آزادمردان و آزادزنان مخالفت کرد تا مجلس و رئیس مجلس را دل تَرَک کند؛ آنگاه که گفت: مگر در شاه دوستی ما شک بوده که لقب آریامهر انتخاب شده؟ آریامهر نور سرزمین آریاست و من پیشنهاد میکنم لقب جهان مهر انتخاب شود. عبدالله ریاضی نفس راحتی کشید و گفت این لقب پیش از این به تصویب دربار رسیده و نیازی به بحثاضافی ندارد!
عاقبت در خواب رفتگان
تا انقلاب، بیست و چهار مجلس آمد و رفت و محمدرضاشاه آنقدر زنده ماند تا ببیند سرنوشتش با آن پادشاه که مجلس را نمیخواست و به توپ بست و آن یکی که فرمایشیاش کرد، یکی است؛ عاقبت ناخوش پادشاهانی که در خواب خوش رفتند.
گفتهاند: «وقتی محمدبن طاهر حاکم خراسان در کاخ «شادیاخ» نیشابور خفته بود، یکی از دوستداران او از راه رسید و به دربان گفت با امیر کار دارم و کارم فوری است؛ باید حضوراً صحبت کنم.
دربان اجازه نداد و گفت فعلا امیر خواب است و نمیشود او را بیدار کرد. آن شخص از در بیرون میرفت، سوار بر اسبش میشد و گفت: من رفتم ولی کسی میآید که امیر را از خواب بیدار کند؛ احمدبن فضل راست میگفت. آمده بود خبر بدهد یعقوب لیثبه پشت دروازه نیشابور رسیده و یعقوب چه زود شهر را گرفت».
فرهاد فرزاد