شادمان شکروی و انتقاد به واکنش علیه صادق هدایت:
امیدوارم مراسم سوزاندن بوف کور صحت نداشته باشد
معترضین به هر شخص هم میبایست مرزهای اعتراض خود را شفاف کنند. در این مسئله تحقیق که نکردهام اما شنیدم زمانی مراسم سوزاندن بوف کور گذاشته بودند. امیدوارم صحت نداشته باشد.
ایلنا: آثار صادق هدایت؛ نویسندهی فقید و بزرگ معاصر همواره در داخل و خارج از کشورمان ازجملهی پرفروشها بوده و هست. آنچنانکه داستانهای این نویسندهی ایرانی به ۲۴ زبان خارجی ترجمه شده و کمپانیهای معتبری همچون آمازون، انتشار و توزیع آنها را عهدهدار شده است. اما چندیست دشنام به این نویسنده و آثارش، در نشستها و مراسمهایی که هیچ موضوعیتی با هدایت ندارد، باب شده؛ آنچنانکه برائت جستن از این نویسنده و آثارش، معیاری شده برای رسانهای شدن افرادی که در برخی نقاط اصلا شخصیت ادبی نیستند.
یه گزارش خیرنگار ایلنا؛ در این راستا، گفتوگویی داشتیم با شادمان شکروی که سالهاست در حوزهی داستان کوتاه فعال است و نقدهای متعددی در اینباره نوشته که متن این گفتگو به شرح زیر است:
• نظر کلی شما درمورد صادق هدایت و آثارش چیست؟
درمورد زندهیاد هدایت قضاوتها متناقض است. فکر میکنم به طور عمده روی جهانبینی و اعتراضهای او اختلاف وجود دارد. من ترجیح میدهم در این حوزه ورود نکنم چون نه جامعهشناس ادبیات هستم و نه متخصص الهیات. در همین حد کلی و شاید بسیار کلی اشاره کنم که بیتردید اظهارنظرهای تند وگاه بیش از حد تند وی، برای عده زیادی قابل پذیرش نیست. ایشان شخصیت ادبی هدایت را از دریچه جهان بینی او مینگرند. برعکس علاقمندان ادبیات خلاقه، شخصیت ادبی و هنری او را مورد توجه قرار میدهند. مواقعی این دو با هم اختلاط پیدا میکند و مشکل ساز میشود. این روزها نویسندهها تخصصیتر کار میکنند و حتی المقدور از ورود در حوزههایی که نیاز به دانش تخصصی دارد؛ پرهیز میکنند. الهیات، ادیان، جامعهشناسی، روانشناسی و نظیر این. اما در گذشته نویسندگان به نوعی حکمای جامعه بودند و لاجرم حوزه اظهارنظرهای آنها وسیعتر بود. اکثریت خوانندگان هم به دنبال حاشیههای نویسندگی بودند تا نفس نوشتهها. این روزها تمایل جهانی بیشتر به اثر نویسنده است و شخصیت او چندان مورد توجه عموم نیست یا حداقل در ترازهای بعدی مورد توجه قرار میگیرد.
• تحلیل شما از داستانهای کوتاه هدایت که بخش عمدهای از آثارش را تشکیل داده چیست؟
البته هدایت مقاله نویس، محقق و مترجم قابلی هم بوده است. در مواردی بسیار قابل به نحوی که جنبه غیرداستانی کار او ممکن است در جاهایی بر جنبه داستانیاش چربش داشته باشد. اما به طور کلی بلی درست است. بیشتر او را به عنوان داستان نویس و آن هم کوتاه نویس میشناسند. با وجود این به این بعد او به طور انتزاعی کمتر هم توجه شده است. بگویم بسیار کمتر. آنقدر بیوگرافی و معمای هستی و جهان بینی و اعتراضها و خودکشی مرحوم هدایت مورد توجه بوده که کمتر کسی به خود آثار به طور مجزا و انتزاعی و البته تحلیلی نگاه کرده است. اما در پاسخ شما… مسئله زمان مسئله مهمی است. داستان کوتاه در زمانی که صادق هدایت آثار خود را منتشر میکرد برای مردم ایران ناشناخته بود. هنوز هم مردم ایران به داستان کوتاه چندان جدی نگاه نمیکنند چه برسد به آن زمان که کاملا با آن بیگانه بودند. به طور بدیهی نمیشد میان صادق هدایت و مثلا مرحوم جمالزاده هم مقایسه کرد چون اختلاف بسیار زیاد است. پیشگامان شایسته هر نواوری البته بیشتر در معرض تهدید هستند. از این نظر دشواریهای زیادی پیش روی وی قرار داشت. هنوز هم سوای جوشش و استعداد درونی، عدم گرایش هدایت به نوشتن رمان، حداقل محض خالی نبودن عریضه و هنرنمایی برای جلب نظر مخاطب عام و خاص، برای من تحسین برانگیز است. داستان کوتاه برای جامعه ایرانی آن هم با حال و هوای برگرفته از آرتور شنیستلر و فرانتس کافکا و آنتوان چخوف و ژآن پل سارتر و… آن هم در آن زمان! هرچند خوب البته برای خود او حداقل در جامعه ایرانی نوعی خودکشی ادبی محسوب میشده است. ارزیابی کلی داستانها دشوار است و من درحال حاضر روی کلیت داستانهای او اشراف ندارم. اما آنچه فعلا به نظرم میرسد… داستانهایی مانند آخرین لبخند، دون ژوان کرج، داش آکل، تجلی، زنی که مردش را گم کرد، هوسباز و سامپینگه، داستانهایی هستند که امروزه هم در گروه داستانهای بسیار خوب و فاخر قرار میگیرند. همینطور که کوتاه کوتاههایی مانند مادلن. فکر میکنم داستانهای دیگر او مانند عروسک پشت پرده(سوای شکوه بازسازی منظومه پیگمالیون که برای ادبیات ایران نواورانه است)، شبهای ورامین، سگ ولگرد، سه قطره خون، اسیر فرانسوی، محلل و شاید چند داستان دیگر، در زمان خود داستانهای بسیار خوبی بودهاند. امروز هم هستند ولی نسبت به جریان امروز داستان کوتاه در جهان، قدری اعتبار خود را از دست دادهاند. همانطور که داستانهایی مانند تاریکخانه که البته شخص هدایت آن را از داستانهای شاخص خود میدانست. اما اینها در زمان خود و در جغرافیای آن روز ایران بواقع شاهکار محسوب میشدهاند. داستانهایی هم هستند مانند حاجی مراد که البته در زمان خود شاید خوب بودهاند ولی امروز چندان محمل توجه نیستند. داستانهای کوتاه – بلند مرحوم هدایت مانند علویه خانم و تا حدی حاجی آقا، بسیار خوب هستند. در گذشته بودهاند و امروزه هم هستند. بخصوص حاجی آقا که البته ازنظر تکنیکی به حدی نیست که ازنظر شکوه موضوعی و درونمایهای. خیلی کلی گفتم و خواستم اتودی زده باشم. فکر میکنم میبایست داستانهای هدایت را به صورت یک طیف درنظر گرفت و به طور منطقی طبقه بندی کرد. به این شکل البته کار علمیتر میشود.
• شما مقالاتی در مورد نثر صادق هدایت نوشتهاید. فضای داستانی، نثر او را چگونه ارزیابی میکنید؟
فوقالعاده. برترین ویژگی هنراو حتی بالاتر از تخیل و قدرت دید و خیلی چیزهای دیگر که یک نویسنده باید داشته باشد، همین ویژگی است. نثر یک هنرمند خلاق به معنی واقعی. فردی که ذاتا نویسنده است. خوب من سالها تدریس نویسندگی کردهام و تا حدی میتوانم به دور از شعارها و اسمها، وزن هر نوشته را تشخیص دهم. البته تا حدی. نثر هدایت آمیختهای است از دقت نظر، سیلان اندیشه، شاعرانگی، محاوره و فرهنگ عامه. اینها در هم طوری تنیده است که نمیتوانی یکی را از دیگر جدا کنی. به همان اندازه که از تعابیر شاعرانه استفاده میکند از محاوره استفاده میکند و به همان اندازه که بینش عمیق دارد، قدرت توصیف عالیای دارد. باز به زمان اشاره کنم. او استادی نداشته است. خودآموزی کرده است اما بیتردید استاد همه نویسندگان بعداز خود بوده است. هنگامی که نثر او در بوف کور و یا برخی داستانهای کوتاهش را میخوانی، از استعداد این فرد هم لذت میبری و هم البته حسرت میخوری. ای کاش چنین فردی چنین سرانجامی پیدا نمیکرد وای کاش وارد برخی حوزهها نمیشد و بیشتر روی هنر خلاق خود متمرکز میگشت.
• آیا ادبیات به اصطلاح سیاه را که صادق هدایت در مواردی روی آن تاکید داشت؛ برای جامعه ایرانی مفید میدانید؟
راستش از من سن و سالی گذشته است و احساسات من چندان با منفی بافی و نوشتههای سیاه تحریک نمیشود. ضمن اینکه نوشتههای متعددی از اندیشمندان بدبین را خوانده و تحلیل کردهام. اما بسیاری مانند من نیستند. هنوز ادبیات اعتراضی از نوع ادبیات سیاه، با سیاه نمایی در کشور ما یکسان گرفته میشود و این است که به تبع شرایط، بذر ناامیدی و یاس پاشیدن تلقی میشود. شخصیت صادق هدایت با چنین ادبیاتی کاملا جور میآمده است. به گمانم او هیچگاه نمیتوانسته آنطور که مخالفین او انتظار دارند، خوشبین باشد. همانطور که چنین انتظاری از امثال فرانتس کافکا و ابوالعلا معری هم بیهوده است. امروزه کتابهای زیادی منتشر میشود که میکوشد به انسانها امید و دلگرمی بدهد. انسانها البته محتاج امید و دلگرمی هستند و در این تردیدی نیست اما فکر نمیکنم آنهایی که به چنین چیزهایی نیاز دارند حداقل در برخی داستانهای هدایت به آن برسند. کمااینکه در داستانهای چوبک هم چنین است. در بسیاری دیگر هم چنین است. تصور من این است که در این میان عدهای هم هستند که میخواهند با غرزدن و نق زدن و اعتراضهای کور، خودنمایی کنند اما به واقع شخصیت صادق هدایت با خودنمایی جور درنمیآمده است. همین بوده که نموده است. برای همین هم دچار صدمات زیادی شده است. از برخی نوشتههای او فریاد حق گویی تلخی شنیده میشود. ازجمله صحنه گفتگوی منادی الحق با حاجی آقا در کتاب حاجی آقا ولی چندان هم اصرار نداشته که حقگو باشد. اگر جامعه ایرانی مانند جامعه فرانسه یا آمریکا، از نظر فرهنگی به معنی واقعی چند صدایی بود و هرکس میتوانست صدای خود را فریاد بزند، البته بخشی هم به فریادهای بیصدای مرحوم هدایت اختصاص داشت. اما خوب جامعه ایرانی در هیچ برهه زمانی به جامعهای مثل فرانسه قابل قیاس نبوده است. از هرچه بگذریم ما شرقی هستیم. این مسئله مهمی است. ضمن اینکه وضعیت جغرافیایی، ژئوپلتیک، فلسفه سیاسی و تاریخی ما هم در مقطع فعلی با بسیاری کشورهای دیگر متفاوت است. اینکه میبایست در شرایط فعلی ادبیات اعتراضی از نوع ادبیات سیاه داشته باشیم یا باتوجه به شرایط خاص تاریخی و اجتماعی کشور، فعلا به صلاح نیست میبایست در اتاقهای فکر و به صورت مستدل و کارشناسانه مورد ارزیابی قرار گیرد. اگر به این نتیجه رسیدیم که میتواند ضربه زننده و شوک آور و مفید باشد گرتهبرداری از اندیشه هدایت مفید است و اگر نه، میتوان از کشف و شهودهای هنری او استفاده کرد و به وجوه دیگر خلاقیت او توجه کرد.
• شده است در جایی مدافع و در جایی منتقد صادق هدایت باشید؟
در دانشگاه سعی میکنیم منطقی تجریه و تحلیل کنیم. بیشتر برای آموزش است. در حد بضاعت خود نقاط قوت را ذکر میکنیم و در حد بضاعت خود، نقاط ضعف را هم مورد توجه قرار میدهیم. همانطور که گفتم میکوشیم تا حد امکان منطقی و علمی باشد. گاهی هم مسائلی پیش میآید. یک بار آقایی که عقاید تند مذهبی داشت در جلسات ما شرکت کرد و در انتها هم ما را به کفر و الحاد متهم کرد. اگر درست به خاطر داشته باشم داستانی از دروتی پارکر را میخواندیم. جوان بسیار خوبی بود. بسیار هم پاکدل بود. در ابتدا عقیده داشت که اینها همه کفر است و ما داریم ذهنها را آلوده میکنیم. قدری گفتگو کردیم و او هم عذرخواهی کرد و پذیرفت که شاید قدری تندروی کرده است. جلسه بعد با یکی از دوستانش شرکت کرده بود که مثل خودش عقاید تند داشت. داستان داش آکل صادق هدایت را آورده بودم. به محض دیدن نام هدایت، دوستش بلند شد و از جلسه خارج شد. او هم، هرچند با کمی شرمندگی عذرخواهی کرد و خارج شد. اما به واقع من داستان را برای او آورده بودم. تعمدا.
• چرا تعمدا؟
باید قدری در داستان دقیق شویم. داش آکل لوطیای بوده است با آزادی کامل. بدون اعتنا به مال دنیا، بدون اعتنا به هرچه آدم را گیر میاندازد و اسیر زندگی میکند. بالای دست همه جای داشته است. همه از او میترسیدهاند و در عین حال به او احترام میگذاشتهاند. ضمن اینکه از قلب مهربانی برخوردار بوده و ضعیفان را در برابر زورگویان بالادست حمایت میکرده است. خوب روزگار شومی خود را نشان میدهد و چنین شخصیتی به دلیل وصیت یک نفر به قول خودش زیر دین مرده میرود. این زیر دین رفتن برای او بسیار گران تمام میشود. آزادیاش را که هسته اصلی وجودیاش بوده از دست میدهد. تهمتهای مدام به او میزنند. مجبور میشود حساب و کتاب دیگران را ذره ذره نگاه دارد، دل و دماغش را از دست میدهد و از بخت بد عاشق میشود. این عشق او را میسوزاند. تصور کنید. اگر آدم دیگری بود، اگر داش آکل نبود، اگر یک آدم معمولی و به اصطلاح عاقل و شاید به اصطلاح همینگوی معقول بود چرا باید چنین میکرد. از ابتدا دین مرده و این چیزها را به مسخره میگرفت و شانه خالی میکرد. اگر هم قبول میکرد به حد مشروع و مجاز بابت زحمتی که کشیده بود مزدش را برمیداشت. اگر چنین میکرد چه کسی به او خرده میگرفت؟ از همه مهمتر آنطور که در داستان آمده اگر لبتر میکرد دختر را به او میدادند ولی نمک به حرامی میدانست که در مال وصی دست ببرد. تازه فکر میکرد دختر بلکه او را نخواهد و شوهر جوانتر و خوشگلتر پیدا کند. آیا خودخواهی عمده انسانها، اجازه میدهد اینطور فکر کنند؟ بعد هم که دختر شوهر پیدا کرد ولی هزار بار پیرتر و بد قیافهتر. داش آکل مجلس عروسی را هم برگزار کرد و با خانواده وصی اتمام حجت کرد. نه سال آزگار در بند افتاده بود و تحمل کرده بود. همه چیز را به اضافه مراسم عروسی از جیب خودش داده بود و دیگر خلاص. چرا این کار را کرده بود؟ چرا از جیب خودش خرج کرده بود؟ آیا عقل سلیم اجازه میدهد که زندگیات را برای یک خانواده که نمیشناسی برای وصیت یک نفر که فقط یک سفر کازرون او را دیدهای بسوزانی و تازه همه هزینههای آنها را هم برعهده بگیری؟ بهرحال بعد هم که دلشکسته و مجروج از مجلس عروسی بیرون آمد و در نزاع با کاکا رستم به نامردی کشته شد. جایی که البته به زعم علاقهمندان ادبیات نظری، تراژدی کامل گردید. اما واقعا چرا بار اول که کاکا رستم به سمتش حمله کرد و با ضدحمله او قمه از دستش پرید و بیسلاح و ضعیف ماند، داش آکل به او رحم کرد؟ به آن آدم شیطان صفت کلک باز هفت خط؟ میتوانست براحتی او را بکشد ولی به او رحم کرد. با اینکه میتوانست دق و دلی همه چیز را سراو خالی کند. با اینکه میدانست اگر کاکا رستم و امثال او بودند هیچ به او رحم نمیکردند. بعد هم که همین کاکا رستم وقتی سر داش آکل به سنگ خورد و بیحال شد جوانمردی او را تلافی کرد. قمه را برداشت و بیمعطلی تا نیمه در پهلوی او فرو کرد… به واقع در این داستان مجموعهای از چراها هست که آدم را به فکر فرو میبرد. من میخواستم این چراها را با آن دوست جوان دانشجو مطرح کنم. اگر داش آکل نمودی از یک انسان اسطورهای نباشد پس انسان اسطورهای کیست؟ اگر آن کس که به خاطر مسئولیتی که پذیرفته، به خاطر یک تعهد اخلاقی که امروزه آن را بسیار سست و ضعیف و مسخره و حتی دن کیشوتی و از مد افتاده ارزیابی میکنند، مدام با خود درگیر شود، اجازه دهد مورد تهمت و افترا قرار گیرد، مالش را از دست بدهد، حیثیتش را از دست بدهد، عشقش را از دست بدهد و بعد به دست ناجوانمردترین آدم روزگار کشته شود، یک ابرانسان نیست پس ابرانسان کیست؟ … آیا انسانهای خیلی خیلی بزرگ که بسیار هم نادر هستند و از روح متعالی برخوردار به همین سبب جاودانه نیستند؟ خوب وقتی داش آکل مرد همه اهل شیراز برایش گریه کردند. او هم که از قبل مرده بود. از زمانی که زیر دین مرده رفت و زندگی معمول خود را با همه خوشیهایش به پای تعهدش ریخت و بازی شوم سرنوشت را که میتوانست عاقبت آن را پیشبینی کند پذیرفت… خوب من میخواستم برای آن دانشجوی جوان نشان دهم که چنین بن مایهای در این داستان هست و بعد با هم صحبت کنیم که براستی مومن واقعی و قلبی چه ویژگیهایی دارد و انسان در چه مواقعی میبایست ایمان خود را به امتحان بگذارد. به نظر من که داش آکل به معنی واقعی خود را به آزمون سخت طبیعت گذاشت. شکست هم خورد ولی در عین حال در میان آدمهای معمولی اطراف خود، آدمهای تنگ نظر، اهل حساب و کتاب، اهل دخل و خرج، اهل ایمان به شرط بهشت و نظیر این، به عنوان یک انسان منحصر بفرد درخشید… حال به صرف اینکه این داستان از صادق هدایت است باید جلسه را ترک کنیم؟ کمی بیانصافی نیست؟ من مدافع بیمنطق صادق هدایت نبودم. میخواستم بگویم که در قضاوت میبایست محتاط بود و کل نگری نکرد. هرچند خیلی دیگر کلیشهای شده است اما هنوز هم باید ببینیم چه میگوید نه اینکه که میگوید.
• این روزها صادق هدایت مورد هجمه بیشتر قرار گرفته است. تصور شما در این مورد چیست؟
نمیتوانم به آنهایی که نگرش هدایت را نمیپسندند احترام نگذارم. فکر میکنم آنها این وجه از شخصیت هدایت را نمیپسندند وگرنه با ترجمهها یا تحقیقهای او در مورد زبانشناسی و ادبیات و نظیر این کاری ندارند. همانطور که گفتم هدایت در برخی زمینهها اعتراضهایی کرده است که به اعتراضهای کور شبیه است. خوب به طور طبیعی این سبب رنجش جامعه مذهبی میشود. تردیدی نیست که عقاید انسانها بسیار محترم است و تردیدی نیست که رکن رکین فلسفه حکومتی و سیاسی ما در حال حاضر دین باوری است. بهای بسیار سنگینی هم برای چنین انتخابی پرداختهایم و خونهای زیادی ریخته شده است. بنابراین طبیعی است که حساسیت در این خصوص بالا باشد. اما از سوی دیگر فکر میکنم معترضین به هر شخص هم میبایست مرزهای اعتراض خود را شفاف کنند. در این مسئله تحقیق که نکردهام اما شنیدم زمانی مراسم سوزاندن بوف کور گذاشته بودند. امیدوارم صحت نداشته باشد. بوف کور بدون اغراق از نمونههای نثر عالی در زبان فارسی است که ظرفیتهای زیادی برای آیندگان فراهم کرد. من که هیچوقت در بند معماهای آن نبودهام. برایم مهم نبوده است که لکاته و پیرمرد خنزرپنزری و گزمه و عسس و غیره و ذلک چه بوده و نظر به چه داشتهاند. هیچگاه هم در دانشگاه روی این مسائل بحثی نکردهایم. اما همیشه مجذوب نثر فوقالعاده این نوشته شدهام. تجلی ناب ادبیات مدرن فاخر فارسی. خوب چنین کتابی برای چه باید سوزانده شود؟ میتوان اعتراض را به شکلهای منطقی ارائه کرد و موارد خبط و خطاهای نویسنده را توضیح داد و به جوانان راهنمایی کرد که این موارد ممکن است آنها را به بیراهه بکشاند. ضمن اینکه البته نقاط قوت را هم ذکر کرد و جوانان را به تعمق در آن واداشت. این رویه منطقیتر است و بیشتر در دلها تاثیر میکند. ضمن اینکه موجبات لج بازی دیگران را هم فراهم نمیکند. چرا با این رویکرد کار را دنبال نکنیم. برخی نقدهاست که آثار هدایت را کاملا و کلیتا «ضعیف و منفی قلمداد میکند. به نوعی خواسته با حمله به کارهای او، شخصیت او را تخریب کنند. به نظرم کار صحیحی نمیآید. به همان اندازه ناصحیح است که به هدایت مقام قداست بدهیم و همه آثار او را فاخر قلمداد کنیم. معلوم است که همه آثار وی هم خوب و به یاد ماندنی نیستند. تصور میکنم نهادهای فرهنگی و دانشگاهها میبایست در این میان، نوعی قاضی عادل باشند و با رعایت انصاف، مسیر را به سمت و سوی درست بکشانند. چه کسی ما را مجبور کرده است که از جهان بینی صادق هدایت پیروی کنیم؟ در نویسندگی البته میتوان از او درسهایی گرفت. ما بازی فوتبال را هم از اروپاییها میآموزیم. فیزیک و شیمی و زیستشناسی را هم همینطور. آیا با افکار و عقاید آنها موافق هستیم؟ اینترنت و موبایل و دیگر وسائل ارتباط جمعی، حاصل تکاپوهای علمی و تکنولوژیک غرب است. ما هم استفاده میکنیم. میبایست از جنبههای مثبت آن استفاده کنیم. خوب این روزها زندگی ما به اینترنت گره خورده است. جامعه ما دارد جامعه الکترونیک میشود. چه اشکالی دارد؟ آیا ما میدانیم که به عنوان مثال ادیسون، گراهام بل، بولتزمان، پوانکاره، گالوا، لامارک، داستایوسکی، تولستوی، شوپنهاور، چخوف و دیگران چه جهان بینیای داشتهاند؟ اگر هم بدانیم برایمان اهمیتی دارد؟ مباحثات فارابی و ابوعلی سینا ظاهرا معروف است. همینطور رباعیات خیام و گفتههای شمس تبریزی. آیا مورد پذیرش همه هستند؟ منطقیاش را که فکر کنیم نه. به همان اندازه که جهان بینی بیل گیتس و استیو جابز برایمان اهمیت چندانی نداشته و ندارد.