خبرگزاری کار ایران

تازه‌های ققنوس به بازار آمد

تازه‌های ققنوس به بازار آمد
کد خبر : ۱۴۶۸۲۸

امروز چیزی ننوشتم، هوپاتیا، اختیار و عصب زیست‌شناسی، دسیدریوس اراسموس و سنگ و سایه‌ها، از جمله‌تازه‌های نشر ققنوس است که به تازگی منتشر و به بازارهای کتاب آمده.

ایلنا؛ ‌امروز چیزی ننوشتم، هوپاتیا، اختیار و عصب زیست‌شناسی، دسیدریوس اراسموس و سنگ و سایه‌ها، از جمله‌تازه‌های نشر ققنوس است که به تازگی منتشر و به بازارهای کتاب آمده.

به گزارش خبرنگار ایلنا، عناوین و توضیح این کتاب‌ها را در ادامه می‌خوانید:

• اختیار و عصب زیست‌شناسی

این کتاب با عنوان فرعی «تاملی درباره اراده آزاد، زبان و قدرت سیاست» نوشته‌ی جان سرل است که با ترجمه‌ی محمد یوسفی در نشر ققنوس به چاپ رسیده است.

در توضیح پشت جلد این کتاب آمده است: «در کتاب حاضر دو سخنرانی چاپ شده است؛ یکی در باره مسئله اراده آزاد و عصب زیست‌شناسی و دیگری در باره زبان؛ هستی‌شناسی اجتماعی و قدرت سیاسی موضوعاتی که به ظاهر ارتباطی با هم ندارند. البته در یک سطح یعنی سطح نیت مو لف به واقع هم هیچ ارتباطی با هم ندارند. هنگام تهیه آن‌ها هرگز به ذهنم خطور نکرده بود که زمانی آن‌ها یک جا با هم چاپ؛ خواهند شدا و با این حال هر دوی آنئ‌ها بخش‌هایی ازیک اقدام فلسفی بسیار عظیم‌تر هستند و توضیح آن می‌تواند ارزشمند باشد؛ چه درک خوانند زا از آنچه در تلاشم تا در این سخنرانی‌ها به انجام برسانم؛ عمق می‌بخشد؛ در این کتاب برخی از موضوعات فلسفی مهم را به صورت مختصر و فشرده مورد بحثقرار داده‌ام.»

• امروز چیزی ننوشتم

گزیده داستان‌ها و نوشته‌های دانیل خارمس، با ترجمه‌ی رضا مرتضوی در قالب کتابی ۱۳۰ صفحه‌ای توسط ققنوس منتشر شد.

در پشت جلد این کتاب، درمورد خارمس آمده است: «دانیل خارمس؛ نویسنده و شاعر و نمایشنامه‌نویس روس؛ پدیده‌ای غیر عادی در تاریخ ادبیات جهان به شمار می‌رود. داستانهای عجیب او گاهی پیش از ان که آغاز شوند پایان می‌یابند. مخاطب داستان‌های خارمسغ در دالان بی‌لنتهای حیرت حاصل از آن‌ها؛ حتی لحظه‌ای از یورش شوخ طبعی بی‌رحمانه او در امان نیست. استاد بلامنازع قالبی که ما اکنون آن را با نام مایکروفیکشن می‌شناسیم چره دستانه عناصر سوررئال و ابزورد را در هم می‌آمیزد و گونه خاصی از ادبیات و ‌آوانگارد پدید می‌آورد که حتی با گذشت بیش از هفتاد سال از در گذشت نویسنده‌اش جذابیت ادبی خود را حفظ کرده است.»

• هوپاتیا

«هوپاتیا» نوشته‌ی سندی دونوان یکی از تازه‌های نشر ققنوس است که توسط فاطمه شاداب ترجمه شده و در مجموعه‌ی شخصیت‌های تاثیرگذار، به چاپ رسیده است. هوپاتیا؛ ریاضی‌دان، مخترع و فیلسوف قرن چهارم و پنجم یونان است.

در توضیح پشت جلد کتاب می‌خوانیم: «حدود ۲۵۰۰ سال پیش در یونان باستان دگرگونی‌ها فرهنگی و سیاسی رخ داد و این کشور وارد عصر طلایی تاریخ حود شد که طی آن بنیان دموکراسی و سرچشمه‌های پژوهش دانشگاهی شکل گرفت، گام‌هایی بزرگ در زمینه پزشکی و علم برداشته شد معماری پیشرفت کرد و نمایشنامه‌ها و اشعاری حماسی خلق شده

هوپاتیافیلسوف و ریاضیداتی تیز هوش بود که در اواخرقرن چهارم و اوایل قرن پنجم میلادی می‌زیست؛ یعنی زمانی که مسیحیان با کافران دشمنی خونی داشتند. او فرزند آخرین مدیر کتاخانه اسکندریه بود و بنابراین همه علوم را فرا گرفت. هوپاتیا به خاطر زیبایی و هوشش شهره بود و شاگردان کافر و مسیحی را در خانه خودش آزار می‌داد و جون به او لقب کافر دادند هف حمله عده‌ای مسیحی خشمگین قرار گرفت و به شهیدی کافر بدل شد.»

• دسیدریوس اراسموس

دسیدریوس اراسموس، نوشته‌ی فران‌ریس که توسط پرستو رادمهر ترجمه شده، نویسنده‌ و اومانیست مسیحی است که مجموعه‌ی شخصیت‌های تاثیرگذار ققنوس، به آن پرداخته است.

پشت جلد این کتاب می‌خوانیم: «تحولات در قرن شانزدهم سرتاسر اروپا را در نوردید. قاره‌ای که کلیسای کاتولیک آن را متحد کرده بود خود را دستخوش آشوب می‌دید. اصلاحات دینی پروتستان که پایی در قرون وسطی و پایی در رنسانس داشت، کلیسا، دین و خود جهان را متحول کرد.
رؤیای اراسموس نوشتن بود، اما افکار او بنیان جنبشی شد که اومانیسم مسیحی نامیده شد. اراسموس پس از سالیان سال تلاش برای تامین معاش خویش، با فروش کتاب‌هایش مردی توانگر و مشهور شد. مردم در سرتاسر اروپا آثارش را می‌خواندند و از آموزه‌های دینی‌اش پیروی می‌کردند. افکار او منادی اصلاح فردی بود و زمینه را برای نهضت اصلاح دین مهیا کرد.»

• سنگ و سایه‌ها

«سنگ و سایه‌ها»، عنوان رمانی‌ست که توسط محمدرضا صفدری که پیش از این «من ببر نیستم»، پیچیده به بالای خود تاکم «و» تیله آبی «را به رشته‌ی قلم درآورده، به انتشار رسیده. این رمان ۱۴۴ صفحه دارد و به عنوان صد و ششمین رمان از مجموعه‌ی داستان ایرانی در نشر ققنوس به چاپ رسیده است.

در بخشی از این رمان آمده است:» شولو هم به اسب نزدیک شد: «سوارت زنده است. چه باک که چل‌مرد است. خودم خم می‌شوم تا پا بگذارد به شانه‌ام سوارت بشود. سوار که شد، می‌دانی چه سواری است! اسب دشمن به گرد شما هم نمی‌رسد. شوخی نیست، سوارت مردامرد است.»

ارسال نظر
پیشنهاد امروز