سه کتاب تازه از انتشارات جهان کتاب
انتشارات جهان کتاب، دو کتاب از مجموعة نقاب با عنوان " مگره و جسد بیسر " و " با دلباختگی " و مجموعه داستان " دیدار در ونیز " را منتشر کرد.
ایلنا: کتاب " با دلباختگی " نوشته پییر بوالو و توماس نارسژاک با ترجمة عباس آگاهی منتشر شد.
به گزارش ایلنا، نویسندگان این کتاب، نامهایی شناخته شده برای علاقهمندان ژانر پلیسی هستند و در «مجموعة نقاب» آثار شاخصی از آنها منتشر شده است. در این کتاب نیز، به شیوة معمول نویسندگانش، با تحلیلهای روانیِ شخصیتی بیثبات و شکننده روبهرو هستیم که از بد روزگار دلباختة زنی به غایت مغرور و بااراده میشود. این دلباختگی به فرجام تأثرانگیزی میانجامد و میبینیم که قربانیان واقعی، همگی، حاملِ عاملِ سقوط اخلاقی و نابودی خویشاند.
از با دلباختگی فیلمی به کارگردانی سینماگر مشهور فرانسوی، اتیین پریه، با نام «قتل با چهل و پنج دور» ساخته شده که در زمان خود با توفیق بسیار روبهرو بوده است.
در این کتاب میخوانیم:
«هوا تاریک روشن بود که مثل یک دزد راهش را گرفت و رفت. وارد آپارتمان خودش شد، در اتاق قدم زد تا اینکه از فرط خستگی به روی تختخوابش افتاد. نمیخواست بخوابد، اوّل میبایست راه حلّی پیدا کند. ولی آیا راه حلّی وجود داشت؟ فوژر، با همة قدرتش، بیهوده آن را جستوجو کرده بود. و از اِوا شفا نیافته بود. اِوا بود که همه چیز را پیچیده میکرد. با عادت عجیبی که برای حکم کردن، برای تصمیم گرفتن داشت: این خوب است، این بد است. لوپرا از جا بلند شد. به تقویم نگاه کرد. پنجشنبه. هنوز چهار روز دیگر وقت داشت، البته با این فرض که حق با اِوا باشد. بسیار خوب، به دَرَک! باشد. اِوا بگوید: «ژان آدم بیارزشییه!» بالاخره، بهتر است آزادانه زندگی کنی و از دیدِ بعضیها… آدم بیارزشی باشی. آدمی بیارزش، باشد! وانگهی او آن قدرها هم بیارزش نبود… یک بار دیگر پشت پیانو نشست و ترانه را برای جمع کردن خاطر خودش نواخت. ترانة بینظیری بود! و بعد هم ترانههای دیگری خواهد آمد. چمدانش را از پستو بیرون کشید. بیشتر از یک سرباز، لوازم شخصی نداشت. جمع کردن وسایلاش وقت زیادی نمیطلبید. ناگهان شتاب داشت به همه چیز خاتمه دهد تا دیگر فکر نکند، تا از سِحرِ ملالآورِ تردید رهایی یابد. آه! ساعت شماطّهدار، شانه… بعد هم باید چند خطی برای بِلِش بفرستد و خبردارش کند که بیمار است… نامه را بیوقفه نوشت و امضا کرد. بسیار خوب، تمام شد. کنسرت هم تمام شد. صفحهای برگردانده شد. به این میگویند قطع رابطه. به همان سادگیِ تکاندن خردههای نان از روی لباس. نگاه دیگری به اتاقش انداخت. جای تأسفی نبود؟ نه، جای تأسفی نبود.»
کتاب دوم نشر جهان کتاب، مِگرِه و جسدِ بیسر نوشته ژرژ سیمنون با ترجمة عباس آگاهی است.
کشف جسد مردی در میان گل و لای کفِ آببند رودخانه که محل عبور کشتیهای باری است سربازرس مِگرِه را به ماجراهایی عجیب و رازآمیز میکشاند. تشخیص هویّتِ مردِ بیسر، با دشواری بسیار و از راههایی دور از ذهن میسّر میشود و مِگرِه در ادامة تحقیقات خود سر از کافهای در بارانداز در میآورد. ورود به این مکان آغازگر ماجراهایی است که ریشه در سالهایی دراز پیش از این، و روستایی کیلومترها دور از پاریس دارد. قهرمانان داستان شخصیّتهایی پیچیدهاند که در پشت ظاهر آرام خود، اسرار بسیاری را پنهان کردهاند. مِگرِه در این داستان همچون دیگر ماجراهایش نخست سعی دارد جوّ محیط را دریابد و سپس به تحلیل روانشناختی افراد درگیر در ماجرا بپردازد. از اینرو همدلی یا همدردی مِگرِه با گناهکارانی که خود قربانی اجتماع و محیط زندگی خویشاند برای خواننده عجیب به نظر نمیرسد.
در کتاب میخوانیم:
«در حقیقت مِگرِه هنوز نمیدانست میخواهد با این زن چه کند. احتمالاً اگر با قاضی بازپرس دیگری سروکار داشت، آنگونه که تاکنون عمل کرده بود، عمل نمیکرد و ملاحظهکاری را کنار میگذاشت. با کامیلو چنین کاری خطرناک بود. نه تنها این قاضی خُردهبین بود و در بند رعایت ظواهر و دلواپس افکار عمومی و واکنش حکومت، بلکه همیشه از شیوههای مِگرِه احتراز میجست و آنها را اصولی نمیدانست. این دو مرد چندینبار در گذشته با هم سرشاخ شده بودند.
مِگرِه میدانست که قاضی او را زیر ذرّهبین گرفته و آماده است تا مسئولیت کوچکترین خطا یا بیاحتیاطی را به گردن او بیندازد.
مِگرِه از ته دل ترجیح میداد مادام کالاس را در بارانداز والِمی رها کند، تا آنکه خودش به نظر مشخصی دربارة خصوصیات اخلاقی این زن و نقشی که ایفا کرده، برسد.
او میتوانست یک یا دو مأمور را در نزدیکی کافه بگذارد تا کشیک بدهند. ولی آیا مأمورِ ژول موفق شده بود مانع گریختن آنتوان از ساختمان کوچة سن مارتن شود؟ حال آنکه بالاخره آنتوان پسرکی بیش نبود و بیشتر از یک نوجوان سیزده ساله عقل و منطق نداشت. اما مادام کالاس از خمیرة دیگری بود… بیآنکه سرش را به طرف زن برگرداند، از گوشة چشم او را زیر نظر گرفته بود… زن با وقار تمام، صاف روی صندلی نشسته بود و در نحوة نگاه کردنش به شهر نوعی کنجکاوی مشهود بود.»
دیدار در ونیز؛ مجموعه داستانی از کارستن کلمان و ولف برومل با ترجمة ناصر زاهدی است که ازسوی جهان کتاب منتشر شده است.
این کتاب پنجمین جلد از کتابهای «قتل در پنج دقیقه» است که هر جلد آن در برگیرندة ۲۰ داستان کوتاه پلیسی و معمایی است. کارستن کلمان و ولف برومل دو نویسنده و روزنامهنگار آلمانیاند که در هامبورگ، وین و لندن فعالیت دارند. آنها علاوه بر نوشتن داستانهای جنایی، دستی در سفرنامهنویسی هم دارند. کلمان و برومل در این مجموعه، علاوه بر داستانهای کوتاه خود، آثار جمعی از داستاننویسان آلمانی را گرد آوردهاند: مجموعهای از داستانهای هیجانانگیز، با قصههایی ناب و کوتاه.
عناوین این داستانها عبارتنداز: چشمانداز به خانة همسایه / هانس یاسپر؛ شاهدی از آن دنیا / فیلیپ آلزن؛ یک جیببُری ساده / ویکتور اشپرل؛ خانوادة سه نفره / تویو تاناکا؛ دردسرهای پاول / لئونارد کوپ؛ دیدار در ونیز / کای پتری؛ آرامش آب را برهم نزن! / کارستن کلمان؛ مرگ تِنورها / تویو تاناکا؛ طبقة هفتم / فیلیپ آلزن.