یادداشتی از «اسلاوی ژیژک»:
همه باید از آسانژ دفاع کنیم!
نباید از وضعیت چین تعجب کنیم، آن هم وقتی که خودمان نیز مقررات مشابهی را پذیرفتهایم و باور داریم که از آزادی کامل برخورداریم و رسانههایمان رسیدن به این هدف را تسریع میکنند. در چین دستکم مردم میدانند که کاملا تحت کنترل [دولت] قرار دارند.
به گزارش ایلنا به نقل از پایگاه اینترنتی روزنامه ایندپندنت، «اسلاوی ژیژک»، فیلسوف و نظریهپرداز اسلوونیایی، در یادداشتی به دستگیری «جولیان آسانژ»، بنیانگذار پایگاه افشاگر ویکیلیکس، پرداخته است:
بالاخره اتفاق افتاد. جولیان آسانژ از سفارت اکوادور در لندن بیرون کشیده و دستگیر شد. تعجبی هم نداشت؛ بسیاری نشانهها دال بر این بود که این اتفاق خواهد افتاد.
یکی دو هفته پیش، ویکیلیکس این اتفاق را پیشبینی کرده بود و اکنون میدانیم که پاسخ وزارت خارجه اکوادور به این خبر دروغی بیش نبود. دستگیری دوباره «چلسی منینگ» افشاگر اطلاعات طبقهبندیشده ارتش آمریکا (که بیشتر رسانهها به آن بیتوجه بودند)، یکی از عناصر این بازی بود. دستگیری وی که هدفی نداشت جز مجبور کردنش به افشای جزئیات ارتباطش با ویکیلیکس، بخشی است از پیگردی که (چنانچه) آسانژ پایش به آمریکا برسد انتظارش را میکشد.
در کارزار درازمدت و برنامهریزیشدهای که برای نابودی شخصیت آسانژ به راه افتاده بود نیز سرنخهایی به چشم میخورد؛ کارزاری که چند ماه پیش به وقیحانهترین سطح ممکن رسید و به شایعاتی دامن زد که براساس آن اکوادوریها میخواستند بهخاطر بوی بد آسانژ و لباسهای کثیفش از شرش خلاص شوند.
در نخستین مرحله از حملهها علیه آسانژ، دوست و همکار سابقش مدعی شد که ویکیلیکس از مسیر اصلی خود فاصله گرفته و گرفتار جهتگیریهای سیاسی آسانژ شده است (مخالفتش با هیلاری کلینتون، ارتباط مشکوکش با روسیه...). افتراهای شخصیتر نیز به دنبال آمد؛ اینکه آسانژ آدمی است پارانوئیک، خودبزرگبین و مفتون قدرت و کنترل.
آسانژ پارانوئیک است؟ وقتی دائم در خانهای زندگی کنی که از بالا تا پایینش شنود کار گذاشته شده و مدام تحت مراقبت سرویسهای امنیتی باشی، مگر میشود پارانوئیک نبود؟ وقتی رئیس پیشین اداره اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) میگوید که دستگیریات اولویت اولش است، آیا بدان معنا نیست که دست کم برای برخی تهدیدی «بزرگ» به حساب میآیی؟ میگویند آسانژ مثل رئیس یک سازمان جاسوسی رفتار میکند! ویکیلیکس یک سازمان جاسوسی است، اما سازمانی که برای مردم کار میکند و آنها را در جریان ماوقع پشت پرده میگذارد.
بیایید پرسشی اساسی را مطرح کنیم: چرا حالا آسانژ را گرفتهاند؟ پاسخ در یک نام نهفته است: کمبریج آنالیتیکا [یک شرکت دادهکاوی که در فرآیندهای انتخاباتی و سیاسی شرکت دارد. «استیو بنن»، مشاور پیشین رئیسجمهوری آمریکا، نیز زمانی معاونت این شرکت را برعهده داشت]؛ نامی که بیانگر تمام چیزهایی است که آسانژ از آن حمایت میکند، در برابرش میجنگد و ارتباط میان شرکتهای بزرگ خصوصی و آژانسهای دولتی را شرح میدهد.
یادتان هست پرونده دخالت روسیه در انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۶ آمریکا چه بازخورد گستردهای داشت؟ اکنون میدانیم که این هکرهای روس (و همچنین آسانژ) نبودند که مردم را به سوی «دونالد ترامپ»، رئیسجمهوری آمریکا، سوق دادند؛ این آژانسهای دادهکاوی خودمان بودند که با پیوستن به نیروهای سیاسی این اتفاق را رقم زدند.
البته این بدان معنا نیست که روسیه و همپیمانانش بیتقصیرند: آنان نیز احتمالا کوشیدند بر نتیجه این دادهکاویها تاثیر بگذارند، همانگونه که آمریکا در دیگر کشورها چنین میکند (البته در این مورد نامش را کمک به دموکراسی میگذارند). معنیاش این است که گرگ بزرگ و بدی که دموکراسیمان را تهدید میکند همینجاست، نه در کرملین؛ این درست همان چیزی است که آسانژ تمام این مدت میگفت.
اما این گرگ بزرگ و بد دقیقا کجاست؟ برای درک گستره تماموکمال این شکل از کنترل و دغلکاری، باید از ارتباط میان شرکتهای خصوصی و احزاب سیاسی (مانند مورد کمبریج آنالیتیکا) فراتر رفت و از تعامل شرکتهای تحلیل اطلاعات، مانند گوگل و فیسبوک، و آژانسهای امنیتی دولتی سخن به میان آورد.
نباید از وضعیت چین تعجب کنیم، آن هم وقتی که خودمان نیز مقررات مشابهی را پذیرفتهایم و باور داریم که از آزادی کامل برخورداریم و رسانههایمان رسیدن به این هدف را تسریع میکنند. در چین دست کم مردم میدانند که کاملا تحت کنترل [دولت] قرار دارند.
تصویری که از این میان سر برمیآورد، به همراه آنچه از ارتباط میان جدیدترین پیشرفتها در بیوژنتیک میدانیم (مانند مدلسازی مغز انسان و غیره)، توصیفی بسنده و ترسناک از شکلهای جدید کنترل پیش میکشد که باعث میشود «تمامیتخواهی» قرن ۲۰، در برابر این شکل نوین از سرکوب، ماشین کنترل بدوی و دستوپاچلفتیای به نظر برسد.
بزرگترین دستاورد این مجموعه که به حوزه علوم شناختی و نظامی تعلق دارد، این است که دیگر نیازی به سرکوب آشکار و مستقیم نیست: زمانی که مردم خود را عاملهایی آزاد و خودمختار در زندگیشان تصور کنند، بهتر میتوان کنترلشان کرد و به سمت موردنظر «سوق»شان داد.
این یکی دیگر از درسهای اساسی ویکیلیکس است: «ناآزادی» زمانی خطرناکترین شکل را به خود میگیرد که همچو میانجی «آزادی»مان انگاشته شود: چه چیزی آزادانهتر از گردش دائم و پایدار ارتباطات که به همه اجازه میدهد تا عقیدهشان را رواج دهند و براساس اراده آزادشان اجتماعهایی مجازی شکل دهند؟
در جوامع ما، اختیار و انتخاب آزاد بهعنوان ارزشی والا محترم شمرده میشود و در نتیجه کنترل اجتماعی و سلطه دیگر نمیتواند آزادی سوژه را تهدید کند. در اینجا کنترل باید همچو تجربه آزادی افراد نمود پیدا کند (و از این طریق حفظ شود). چه چیزی آزادانهتر از گشتوگذار لاقیدانهمان در اینترنت؟ امروزه «فاشیسمی که بوی دموکراسی میدهد» اینگونه عمل میکند.
به همین خاطر دور نگاه داشتن شبکه دیجیتال از کنترل سرمایه خصوصی و قدرت دولت و قرار دادنش در معرض گفتمان عمومی امری است مهم و ضروری. آسانژ در کتابش با عنوان «زمانی که گوگل در برابر ویکیلیکس قرار میگیرد» (که به شکلی عجیب مورد بیتوجهی قرار گرفت) بهدرستی به این نکته اشاره میکند: برای درک اینکه امروزه چگونه حیاتمان تحت نظارت قرار میگیرد و چگونه این شکل از کنترل بخشی از آزادیمان در نظر گرفته میشود، باید بر رابطه واهی میان شرکتهای خصوصی که امور مشترکمان را کنترل میکنند و آژانسهای مخفی دولتی متمرکز شویم.
اکنون میتوان مشاهده کرد که چرا باید آسانژ را ساکت کرد: پس از رسوایی کمبریج آنالیتیکا، قدرتمندان تمام تلاش خود را کردند تا این قضیه را «سوء استفاده» برخی شرکتهای خصوصی و احزاب سیاسی نشان دهند. اما در این میان خود دولت، سازوکارهای نیمهپنهان «دولت پنهان»، در چه جایگاهی قرار دارد؟
آسانژ خود را جاسوس مردم میداند: او جاسوسی مردم را برای قدرتمندان نمیکند، بلکه جاسوسی قدرتمندان را برای مردم میکند. به همین خاطر است که یگانه یاری به او باید از جانب ما مردم برآید. تنها فشار و بسیج ما میتواند از بار مخمصهای که او گرفتارش است بکاهد. آدمی اغلب در اینباره میخواند که سرویسهای مخفی شوروی نهتنها خائنان را تنبیه میکردند (حتی اگر دههها به طول میانجامید) بلکه زمانی که آنها به دست دشمن میافتادند، سرسختانه میکوشیدند آزادشان کنند. آسانژ هیچ دولتی را ندارد که حمایتش کند، تنها ما را دارد! پس بیایید همان کاری را بکنیم که سرویس مخفی شوروی انجام میداد. بیایید برایش بجنگیم، حال هرچقدر که میخواهد طول بکشد!
ویکیلیکس تنها سرآغاز است و شعار ما باید شعاری مائوئیستی باشد: بگذار صدها ویکیلیکس شکوفه بزند. واکنش برآمده از ترس و خشم قدرتمندان، آنان که امور مشترک دیجیتال را کنترل میکنند، نشان از آن دارد که چنین اقدامی تا چه اندازه برآشفتهشان میکند.
در این نبرد ضربات ناعادلانه بسیاری در کار خواهد بود. طرف ما به بازی در زمین دشمن متهم خواهد شد (مانند کارزاری که آسانژ را به فعالیت در جهت منافع پوتین متهم کرد)، اما باید توجهی به آن نکنیم و با اندیشگیری مقابلهبهمثل کنیم و بیرحمانه از یک جبهه به ضد طرف دیگر بهره گیریم تا هر دو را به زیر بکشیم.