طمع امپراتورها، جان سربازان
بیش از یک قرن از آغاز یکی از خونبارترین نبردهای تاریخ جهان میگذرد. سربازهای زیادی از متفقین و دولتهای محور در جریان این نبرد کشته شدند تا جهان میان قدرتمندان تقسیم شود.
ترور «آرشیدوک فرانتس فردیناند» ولیعهد اتریش در «سارایوو» آغازگر جنگی میان سالهای 1914 تا 1918 شد که تاریخ، آن را به نام «جنگ جهانی اول» میشناسد. جنگی که نتیجهای جز 10 میلیون کشته، میلیونها بیکار و میلیاردها دلار خسارت نداشت و مورخان معتقدند که هدف دولتهای اروپایی بسیار حقیرتر از آن بود که ارزش این تلفات را داشته باشد. جنگ اول، مقدمهای برای به راه افتادن دومین نبرد جهانی در سال 1939 میلادی و تقسیم زمین به دو بلوک شرق و غرب شد. سه امپراتوری بزرگ قرن بیستم یعنی عثمانی، آلمان و اتریش – مجارستان در نتیجه این نبرد از صحنه روزگار محو شدند و جای خود را به نظامها و کشورهای جدید دادند. تصمیمهای اشتباه در پایان جنگ، دومین نبرد بزرگ جهانی را در کمتر از 21 سال بعد رقم زد.
بخشهایی از ایران نیز بهرغم اعلام بی طرفی در جنگ جهانی اول توسط نیروهای روس و انگلیس اشغال شد. بنابر نوشتههای مورخان، تامین آذوقه ارتش بریتانیا قحطی بزرگی را رقم زد که بر اثر آن، 9 میلیون ایرانی کشته شدند.
چرا آتش جنگ شعلهور شد؟
کشورهای بزرگ اروپایی برای گسترش نفوذ و سرزمین، به منطقه بالکان چشم طمع داشتند و حتی پیش از وقوع جنگ جهانی نیز جنگهایی میان کشورهای روسیه تزاری و عثمانی درگرفته بود. مناقشه آلمان و فرانسه بر سر نواحی «آلزاس و لورن» نیز پس از کنگره برلین در سال 1878 به وجود آمده بود و ادامه داشت و همچنین برخی از این کشورها دنبال سرزمینهای آفریقایی بودند. بنابراین اروپا پیش از آغاز جنگ، مستعد بالا گرفتن درگیری بود اما هیچ یک از سیاستمداران آن دوران انتظار نبردی چهارساله را نداشتند و نهایت مدت زمان جنگ در ذهن آنها، بیش از یک سال نبود.
یکی از دیدگاههای موجود در خصوص دلایل آغاز جنگ جهانی اول، فرار کشورها از مشکلات داخلی است. «احمد نقیب زاده» در کتاب «تاریخ دیپلماسی و روابط بینالملل» نوشته است: بسیاری از کشورهای که نقش عمدهای در گسترش جنگ داشتند، به این علت وارد جنگ شدند که با مشکلات داخلی زیادی روبهرو بودند و جنگ را وسیلهای برای سرپوش گذاشتن بر این مشکلات میدانستند. مثال بارز این وضعیت، کشورهای روسیه و اتریش – مجارستان بودند. روسیه در سال 1905 دچار انقلاب اجتماعی و شکست از ژاپن شده بود و در سال 1908 نیز که اتریش ایالت بوسنی و هرزگوین را به خود منضم کرد ، شکست دیگری را متحمل شد و به شدت دچار حقارت ملی بود؛ همچنین رژیم این کشور نتوانسته بود مشروعیتی از دست رفته در نتیجه این شکستها را اعاده کند. اتریش – مجارستان هم دچار اختلافهای قومی و قیام اقلیتهای ملی بود و چنانکه میدانیم این امپراتوری از ملیتهای متفاوتی ترکیب یافته بود. این دو امپراتوری جنگ را وسیلهای برای حفظ موجودیت خود میدانستند. البته اگر جنگ طبق محاسبه آنها به سرعت پایان یافته بود، احتمالا به مقصود خود میرسیدند؛ زیرا در ماههای اولیه جنگ همبستگی ملی در روسیه و اتریش – مجارستان مانند سایر کشورهای اروپایی چشمگیر بود. ولی با طولانی شدن جنگ نشانههای زوال و از هم گسیختگی در هر دو کشور ظاهر شد. زیرا جنگ نیازمند آمادگی، واقعبینی و تجهیزات لازم است و با خیالپردازی سازگاری ندارد در حالی که این دو امپراتوری، اقتصادی ضعیف، ارتشی ناتوان و رهبرانی غیرواقع بین داشتند که ناآگاهانه به دامن اژدهای جنگ پناه بردند و سرانجام نیز طعمه آن شدند.
متحدین علیه متفقین
پس از ترور ولیعهد اتریش در سارایوو (پایتخت بوسنی و هزرگوین امروزی)، وین خواستار اعزام بازرسانی به آن شهر برای تحقیق در مورد این عملیات میشود و مردود شمردن این درخواست از طرف صربها، جنگ بینالملل اول رارقم زد. دستهبندیهای نظامی در طول جنگ جهانی اول دستخوش تغییرات زیادی میشد. برخی از کشورها در ابتدای امر، بیطرف بودند اما پس از مدتی به طور مستقیم وارد جنگ شدند و کشوری دیگر در میانه کار متحدین را ترک کرد و به متفقین پیوست. امپراتوری عثمانی اولین کشوری بود که از بیطرفی خارج شد و دو روز پس از آغاز جنگ در حمایت از قدرتهای محور به روسیه حمله کرد. ایتالیا نیز در 17 مارس 1917 متحدین را ترک کرد و با پیوستن به متفقین به اتریش اعلام جنگ داد. در حوزه بالکان نیز بلغارستان، رومانی و یونان به ترتیب از سال 1915 تا 1917 به صف متفقین پیوستند و از طرف دیگر باید به کشورهایی اشاره کرد که به صورت نمایشی در صفبندیها حاضر میشدند. شاخصترین نمونه این گروه، پرتغال است. لیسبون تنها یک گردان از نیروهای نظامی خود را در مارس 1916 به فرانسه اعزام کرد تا در زمره متفقین شمرده شود. به عبارت دیگر، تا پایان جنگ جهانی اول غیر از سوئیس، اسپانیا و کشورهای حوزه اسکاندیناوی تمام کشورهای اروپایی درگیر بودند.
روسیه و فرانسه در آغاز جنگ از صربها حمایت کردند و آلمان به پشتیبانی از وین، طی چهار روز به روسیه، فرانسه و بلژیک حمله کرد و لوکزامبورگ را به اشغال خود درآورد. حمله آلمان به بلژیک، سرنوشت پایانی جنگ را تغییر داد؛ زیرا بلژیک یک کشور بی طرف بود و بریتانیا به همین دلیل وارد جنگ شد. آلمان که در آن برهه از زمان یکی از قدرتهای نظامی برتر اروپا محسوب میشد، همزمان با روسیه، فرانسه و انگلستان میجنیگد و در جبههای دیگر تلاش میکرد تا بلژیک را حفظ کند. ژاپن نیز که به دولتهای متفق پیوسته بود، در خاور دور علیه منافع آلمان دست به عملیات زد تا پایگاههای برلین در چین را تصرف کند.
انقلاب 17 اکتبر، خروج روسیه و ورود آمریکا
روسیه تزاری در آخرین سالهای حکومت خود با مشکلات داخلی و خارجی زیادی دست و پنجه نرم میکرد و همانطور که پیش از این گفته شد، برای ایجاد وحدت میان مردم و خروج از بحران داخلی پا در جنگی گذاشت که نتیجهای جز نابودی برایش به بار نیاورد. روسیه پا در جنگی وسیع گذاشت که توانایی اداره آن را نداشت. تفرقه ملی در این کشور گرچه به اندازه اتریش – مجارستان نبود اما 40 میلیون از جمعیت 170میلیون نفری روسیه را ملتهای غیر روس مانند فنلاندیها، بالتها و لهستانیها تشکیل میدادند. این کشور از نظر صنعتی نیز عقبتر از سایر دول اروپایی بود و وضعیت نظامی آن نیز در مناسب نبود؛ زیرا در روسیه آشوبهای اجتماعی زیادی جریان داشت و اکثر سربازهای ارتش نیز از روستاییان بودند.
سردمداران متفقین به دلیل همین شرایط از صلح جداگانه روسیه و آلمان میترسیدند. بنابراین تصمیم گرفتند که با وعده و وعید، تزار را در جبهه نگه دارند. اما نظام تزاری تنها 6 روز پس از سفر وزیر مستعمرات فرانسه به روسیه دوام آورد و در نتیجه انقلاب فوریه 1917 سرنگون شد و دولت موقت زمام امور را در دست گرفت. دولت موقت نیز چند ماه بعد و در نتیجه انقلاب 17 اکتبر برچیده شد و بلشویکها به رهبری «ولادیمیر لنین» بر روسیه حاکم شدند. سرنگونی نظام تزاری مساوی با بیرون آمدن روسیه از جنگ جهانی اول و سنگینتر شدن وزنه به نفع دولتهای محور بود. دولت جدید مذاکرات صلح را با آلمانها آغاز کرد اما به دلیل تفاوت نظر طرفین بر تقسیم سرزمینهایی مانند لهستان، کورلاند و لیتوانی، گفتوگوها به بنبست خورد و آلمان پیشروی به سمت روسیه را آغاز کرد؛ در نهایت کمونیستهای تازه کار شوروی به دستور لنین شرایط آلمان را پذیرفته و قرارداد صلح میان دو کشور در تاریخ سوم مارس 1918 در برست لیتوفسک امضا شد. از این تاریخ به بعد، دشمنی جهان غرب و شرق نیز آغاز شد.
همزمان با مطرح شدن بحث عقب کشیدن نیروهای روس از میدان نبرد، زمزمه حضور آمریکاییها شنیده میشد. اولین واحد نظامی آمریکا در پاییز 1917 وارد اروپا شد ولی نیروهای اصلی در تابستان 1918 وارد عمل شدند. واشنگتن پیش از این و در سال 1916 به دنبال پایان دادن به جنگ و صلح بدون پیروزی بود اما به دلیل به مخاطره افتادن منافع تجاری خود، وارد صحنه شد. آمریکا بهرغم اینکه در زمره دولتهای متفق بود، نظری متفاوت از آنها نسبت به آلمان داشت و خلاف خواسته دیگر متفقین خواستار نابودی کامل این کشور نبود. بنابر نوشتههای مورخان، آمریکا به دنبال برقراری نظمی نوین در جهان بود که هیچ گاه عملی نشد. گزینههای مورد نظر آمریکا در طرحی تدوین شد که به اعلامیه 14 ماده ویلسون معروف است. تشکیل جامعه ملل، تفکیک اتریش و مجارستان به دو کشور مستقل، استقلال ملتهای زیر سلطه عثمانی، استقلال لهستان، باز گرداندن ایالتهای لورن و آلزاس به فرانسه و محدود کردن تسلیحات به کمترین حد ممکن از جمله بندهای این اعلامیه بود.
جنگ تمام شد
در سال 1918 متفقین تلاش کردند تا با اتریش قرارداد صلح جداگانهای منعقد کنند اما این طرح شکست خورد و پروتکل اتحاد میان اتریش و آلمان در ماه می 1918 برای 12 سال دیگر تمدید شد. ناکامی متفقین در این طرح سبب شد تا از در دیگری برای تسلیم اتریش وارد شوند و آن حربه، دامن زدن به قیامهای ملی درون این کشور بود. اتریش در نهایت نتوانست مقابل این موج مقاومت کند و خواستار مصالحه با متفقین شد اما این دولتها درخواست وین را نپذیرفتند و به پیشروی خود ادامه دادند. بلغارستان نیز که در حوزه بالکان متحمل چندین شکست شده بود و امیدی به متحدان خود نداشت، تقاضای ترک مخاصمه کرد و قراردادی مابین این کشور و متفقین در 29 سپتامبر 1918 امضا شد و بلغارستان بر اساس آن، یونان و صربستان را تخلیه کرده و با بیحرکت قرار دادن ارتش خود اجازه داد که نیروهای متفق به سمت اتریش حرکت کنند.
پس از اقدام بلغارستان، آلمان چارهای جز درخواست ترک مخاصمه نداشت. کشورهای متفق با طرح آمریکا برای ترک مخاصمه مخالف بودند اما در نهایت در مقابل اصرار واشنگتن تسلیم شده و قرارداد اتمام جنگ با آلمان را در تاریخ 11 نوامبر 1918 امضا کردند. اتریش نیز به تبعیت از آلمان خواستار ترک مخاصمه بود اما دیگر دیر شده بود؛ آمریکا که تا دیروز بحث اعطای خودمختاری به ایالتهای اتریش را مطرح میکرد، خواستار استقلال کامل مناطقی چون چکاسلواکی و یوگوسلاوی شده بود.
عثمانی نیز با دیدن شرایط موجود چارهای به جز ترک مخاصمه و گشودن باب دوستی با متفقین نمیدید. بنابراین حیلهگری پیشه کرد و با فرستادن یک اسیر انگلیسی به همراه نماینده خود به نزد فرمانده ناوگان انگلیسی مستقر در دریای اژه، قرارداد ترک مخاصمه ا امضا کردند. قرارداد موسوم به «مودروس» در تاریخ 30 اکتبر 1918 میان دو طرف و بدون اطلاع فرانسه امضا شد که در آن خلع سلاح ارتش عثمانی و در صورت لزوم، اشغال تنگههای بسفر و داردانل و همچنین شهرهای باطوم و باکو پیشبینی شده بود. در نتیجه این قرارداد، فرانسه در عمل انجام شده قرار گرفت اما به ناچار آن را پذیرفت.
صلح ورسای، مقدمهای بر جنگ دوم
گفتوگوهای صلح پس از جنگ جهانی دوم بیشتر از آن که جایی برای تصمیمگیری درباره سرنوشت جنگ باشد، مذاکراتی برای تعیین سرنوشت جهان بود. کنفرانس صلح ورسای در فرانسه از تاریخ 12 ژانویه تا 28 ژوئن 1919 با شرکت 27 کشور در فرانسه آغاز شد. این گفتوگوها از یک طرف محل کشمکش میان فاتحان و از طرف دیگر نزاع میان فاتحان و مغلوبان بود که بیشتر آنها به طمع فرانسه برای به چنگ آوردن غنائم بیشتر باز میگردد. آلمان با توجه به مواد اعلامیه ویلسون وارد گفتوگوها شد و هیچ وقت تصور نمیکرد که در انتهای مذاکرات صلح با آن شرایط سخت مواجه شود. 52 کمیسیون فرعی برای بررسی موضوعات مختلف ایجاد شد، اما در نهایت از ماه مارس سران چهار کشور پیروز تصمیمهای اصلی را اتخاذ میکردند. «ژرژ کلمانسو» نخستوزیر فرانسه، «لوید جورج» نخستوزیر بریتانیا، «توماس ویلسون» رئیسجمهوری ایالات متحده و «ویتوریو اورلاندو» نخستوزیر ایتالیا چهار تصمیمگیرنده اصلی در این گفتوگوها بودند و در کنار آنها، نماینده ژاپن نیز در خصوص مسائل خاور دور اظهار نظر میکرد. فرانسه در میان همه کشورهای فاتح خواستار اعمال بیشترین فشار بر آلمان بود زیرا از قدرت گرفتن این کشور در آینده میترسید.
نقیب زاده درباره صلح ورسای، در کتاب خود نوشته است : هر یک از کشورهای شرکتکننده با ادعاها و برنامههای متفاوتی وارد کنفرانس شدند و تنها آمریکا که زمینه آینده منافع خود را میچید، ادعای تصرف هیچ سرزمینی را نداشت و با ادعاهای توسعهطلبانه فاتحین نیز مخالفت میکرد. ویلسن خواهان اجرای اعلامیه خود و ایجاد نظم نوین بر اساس قدرت جامعه ملل بود. انگلستان که خواهان فروپاشی نیروی دریایی آلمان بود به مقصود خود رسیده بود و اینک به دنبال اهداف اقتصادی خود قصد تسلط بر بازارهای آلمان را داشت و میکوشید تا از فشارهای فرانسه بر آلمان که زوال همگانی این کشور را به دنبال داشت، بکاهد. از طرف دیگر، چون از خطر بلشویسم و غلبه فرانسه بر اروپا نگران بود تا حدی با سیاست آمریکا همگام شده و جلوی این کشور میایستاد. فرانسه که بیش از همه در جنگ آسیب دیده بود، قبل از هر چیز به فکر تحکیم امنیت خود و گرفتن تضمینی در مقابل خطر احتمالی حمله آلمان بود. از طرف دیگر برای احیای وضعیت اقتصادی خود و همچنین تضعیف اقتصادی آلمان خواستار دریافت بیشترین غرامت از این کشور بود. پس از کشمکشهای فراوان میان فاتحان و مغلوبین، قرارداد صلحی در 440 ماده که شامل بخشی از اعلامیه ویلسون نیز میشد، در کاخ ورسای به امضا رسید.
به طور خلاصه باید گفت که آلمان در نتیجه این قرارداد، تمام آنچه داشت را از دست داد. مستعمرات این کشور به فاتحان سپرده شد تا تحت قیمومت آنها اداره شود، همچنین ارتش آلمان برای تامین امنیت فرانسه به 100 هزار نیروی پیاده داوطلب کاهش پیدا کرد و ناوگان این کشور نیز به چند کشتی کوچک محدود شد. نیروی هوایی، زرهی و توپخانه آلمان نیز از نیروهای مسلح این کشور حذف شد. ماده 231 این قرارداد، آلمان را به عنوان مسئول جنگ شناخته و این کشور را به پرداخت غرامت از طریق پول، اموال و کار محکوم کرد. بندهای تحقیرآمیز این قرارداد و تاثیر مخربی که بر اقتصاد آلمان گذاشت، زمینههای ظهور «آدولف هیتلر» را فراهم کرد. تاثیر این قرارداد بر اقتصاد آلمان تا آنجا پیش رفت که بانک مرکزی این کشور به طور مرتب پول بدون پشتوانه چاپ میکرد و بحران اقتصادی به جایی رسید که چهار تریلیون و 200 میلیارد مارک آلمان با یک دلار آمریکا معاوضه میشد.
مرگ عثمانی و تولد ترکیه
شورای چهار نفره سران کشورهای فاتح، انعقاد قرارداد صلح با دیگر کشورهای مغلوب را بر عهده وزرای خارجه خود گذاشت. از جمله معروفترین این پیمانها، قرارداد «سِورِس» است که به تجزیه عثمانی منجر شد. در گفتوگوهایی که برای انعقاد این پیمان انجام شد، تصمیم برآن شد که فلسطین، ماوراء اردن و بینالنهرین (عراق امروزی) به بریتانیا واگذار شده و سوریه تحت قیمومت فرانسه اداره شود. کشورهای فاتح تصمیم گرفتند که ارمنستان را نیز به استقلال برسانند و همچنین اجازه استقرار نیروهای یونانی در ازمیر نیز صادر شد.
این تصمیمات باعث بالا گرفتن تب پانترکیستها شد و نیروهای ملیگرا به رهبری «آتاترک» در سال 1919 میلادی مبارزه با نیروهای خارجی را آغاز کردند. آنها در ابتدای راه یونانیها را از آسیای صغیر اخراج کرده و در نهایت در سال 1922 استانبول را تحت کنترل گرفتند. در نهایت پس از کشمکشهای فراوان، قرارداد «لوزان» میان ترکیه جدید و انگلستان در سال 1923 منعقد شد که در آن، ترکیه از سرزمینهایی که پیش از جنگ توسط عثمانیها اداره میشد، چشم پوشی کرد.
ایران در جنگ بزرگ
سالهای جنگ جهانی اول مصادف با دوران پادشاهی «احمدشاه»، آخرین پادشاه دودمان قاجار است. تاریخ بر این گفته گواه میدهد که معمولا آخرین پادشاه، نالایقترین فرد دودمان سلطنتی است. ایران آن زمان، پیش از آغاز جنگ جهانی نیز میدان رقابت روس و انگلیس بود و ردپای این کشمکش در تاریخ کشورمان به خوبی قابل لمس است؛ برای نمونه میتوان به قائله هرات در زمان فتحعلی شاه و محمد شاه قاجار اشاره کرد که بریتانیا در پی حفظ و روسیه به دنبال کسب منافع بود.
پس از آغاز جنگ جهانی اول، دو کشور اشغالگر از حرکت ایران به سوی آلمان واهمه داشتند و به همین دلیل، روسها از شمال و انگلیسیها از جنوب در خاک ایران پیشروی میکردند. مقاومت دلیران تنگستان به رهبری «رئیسعلی دلواری» در بوشهر و مبارزه گروههای دیگر برابر نیروهای متجاوز بریتانیا در همین زمان اتفاق افتاد. نیروهای عثمانی نیز برای رسیدن به خاک روسیه از غرب به ایران حمله کردند.
معروفترین روایت در مورد وضعیت ایران در آن سالها، مرگ حدود 9 میلیون ایرانی در نتیجه احتکار غلات و آذوقه توسط ارتش بریتانیا است که با احتساب جمعیت 20 میلیون نفری ایران در آن زمان به معنی کشته شدن نیمی از جمعیت این کشور است. بر اساس اسناد منتشر شده در کتاب قحطی بزرگ و نسلکشی در ایران، 1917-1919 نوشته دکتر «محمد قلی مجد» نیروهای بریتانیایی برای تامین آذوقه مورد نیاز خود، غلات را به قیمتی بالاتر از کشاورزان خریداری و احتکار میکردند و مواد غذایی مورد نیاز مردم به دست آنها نمیرسید.
جنگ جهانی اول تمام شد اما صلح در جهان آغاز نشد. کمی بیشتر از دو دهه بعد از پایان جنگ، کشورهای شرق و غرب بار دیگر سلاحهای خود را آماده کرده و جنگی خونبارتر را رقم زدند.
محسن صالحی خواه