خبرگزاری کار ایران

ایلنا از یاسوج گزارش می دهد؛

کارگر یاسوجی که پنج دختر نابینا دارد/ زندگی سخت خانواده در تاریکی

کارگر یاسوجی که پنج دختر نابینا دارد/ زندگی سخت خانواده در تاریکی
کد خبر : ۴۸۷۵۱۱

زندگی‌کردن واژه‌ای است که برای هر کسی به کار می‌بریم یعنی زنده است و زندگی می‌کند؛ اینکه نفس بکشی، بشنوی، حرف بزنی، ببینی یعنی زندگی می‌کنی اما گاهی اگر یکی از این چند حواس را نداشته باشی زندگی تلخ و گاهی بسیار سخت می‌شود.

به گزارش ایلنا از یاسوج، انسان ۸۰ درصد اطرافش را با قوه بینایی درک می‌کند اما وقتی این یک حواس را نداشته باشی در حقیقت یعنی ۸۰ درصد اطرافت را درک نمی کنی.

زندگی بدون قدرت بینایی تلخ است؛ یک ساعت چشمانت را ببند و ببین چه حسی دارد. فکر کنیم هیچ گاه قادر به دیدن نیستیم. چه کار می کنیم؛ حتی فکرش هم تلخ و آزاردهنده است.

در استان کهگیلویه و بویراحمد افراد زیادی هستند که از این نعمت خدا بی‌بهره اند و یا در سال های اول زندگی در اثر یک اتفاق بینایی‌اش را از دست داده است.

اگر یک انسان به طور مادرزادی نابینا باشد بهتر می‌تواند با آن کنار بیاید تا اینکه در ۱۳ یا ۱۸ سالگی قدرت بینایی اش را از دست بدهد. در این حالت تحملش سخت است دنیایی که با هزار رنگ می‌دیدی دیگر هیچ وقت نمی بینی.

زیبایی دنیا، برف زمستان،  گل‌ها و طبیعتی که تا دیروز می دیدی را دیگر هیچ وقت نمی‌بینی. در این مواقع شاید انسان حتی امیدش را از دست دهد و ناسپاس شود اما افسانه که در ۱۳ سالگی و زینب که ۱۸ سالگی بینایی شان را از دست داده اند می گویند از خدا گله ای نداریم... حتما این مصلحت بوده.

گفتن این جمله قلبی بزرگ و ایمانی قوی می خواهد.

ماجرای عبرت آموز خانواده ای نابینا در کهگیلویه و بویراحمد

قرار بود که قبل از تحویل سال برای تهیه گزارش در جمع خانواده ای هشت نفره بروم که ۵ نفر آنها نابینا هستند اما به دلایلی تهیه این گزارش به امروز موکول شد خواندن این گزارش شاید در ابتدا احساسات افراد زیادی را جریحه دار کند چرا که نابینایی و فقر با هم کمی دردناک است.در گزارش زیر با دو خواهر از این خانواده هم صحبت شده ام که در زیر می بینید.

برای دیدن این دو خواهر به تل خسروی بویراحمد رفتم. در حیاط باز بود، نمی دانستم با چه افرادی رو به رو خواهم شد؛ نمی دانستم با دو نابینا چگونه باید حرف زد؛ آنها من را نمی‌دیدند و من باید در صدایم همه حالت هایم را می گفتم.

افسانه و زینب دو خواهری هستند که در اولین برخورد چهره‌های زیبا داشتند و صمیمیت‌شان را حس کردم؛ افسانه در ۱۳ سالگی و زینب در ۱۸ سالگی بینایی شان را از دست داده اند اما نه تنها خودشان بلکه اکنون مادرشان و دو برادرشان دچار این بیمارشده اند و نابینا هستند. افسانه در حال حاضر ۳۱ سال و زینب ۳۶ سال دارند.

افسانه می‌گوید تا ۱۳ سالگی همه چیز را می دیدم اما به مرور زمان لکه ای سیاه چشمم را گرفت و اکنون تنها روشنایی و نور را می توانم تشخیص دهم.

چند خواهر و بردار داری و چند نفر از خانواده دچار این بیماری هستند؟

جوابش دردناک و قابل تامل بود با پدر و مادرم هشت نفر هستیم که خودم و خواهرم، مادرم و بردارم نابینا هستیم و اکنون اثرات همین بیماری در یکی دیگر از برادرهایم نمایان شده است و می توان گفت نابینا شده.

مادرم از ۳۰ سالگی دچار این بیماری شد و اکنون نابیناست و برادرم ۲۲ سال سن دارد که دچار شب کوری شده است و زیر نظر دکتر اعصاب و روان است.

بعد از این حرف های افسانه سکوت کردم یک لحظه خودم را در این خانواده گذاشتم پنج نابینا از جمله مادر کمی سخت است.

خواهر بزرگ‌شان ازدواج کرده و زینب با نگرانی که در چهره داشت گفت: آثار این بیماری که ژنتیکی است در خواهرم نیز نمایان شده؛ کاش می‌توانستم کاری برایش‌انجام دهم. ما دچار نابینایی آر . پی هستیم.

اگر بدانی تا چند سال دیگر هیچ چیزی را نمی بینی چه حسی داری.چگونه به دنیا در این چند سال باقی مانده نگاه می کنی؟

زندگی گاهی بر وفق مراد است؛ گاهی می سازد و گاهی نمی سازد؛ برخی با وجود یک مشکل در زندگی خدا را فراموش می‌کنند؛ ناشکر می‌شوند و گله می‌کنند؛ گاهی هم بهترین راه را قتل‌نفس یعنی خودکشی می دانند اما افرادی همچون افسانه و زینب وقتی از آنها می پرسم از خدا گله دارید می گویند نه حتما مصلحت است اما از بنده های خدا گله مندیم.

پدرم همه چیزمان است

پدرم همه چیز ماست و ۶۳ سال سن دارد. به دلیل درد پایی که دارد دکترها به او گفته اند دیگر کارگری نکند اما مگر می‌شود کار نکند خرج بچه‌های نابینایش را چه کسی می‌دهد اگر مادرم نابینا نبود می‌توانست کمک کارش باشد اما او هم نابیناست.

بعد از این حرف غمی بزرگ را در چهره افسانه و زینب حس کردم آنها درست می گویند پدرشان همه چیزشان است زینب می گوید پدرم تا بخواهد چند قدمی راه برود باید چندین بار بنشیند.

زینب در حالی که با چشمان نابینایش چشم به من دوخته بود، گفت: من و افسانه با یکی دیگر از برادرهایم به دلیل وضعیتی که داریم تحت نظر روانپزشک هستیم. مدتی دچار افسردگی شده بودیم تا اینکه تصمیم گرفتیم با درس خواندن خودمان را سرگرم کنیم و اکنون وضعیت روحی بهتری پیدا کرده‌ایم اما برادرم ۲۲ سال دارد دچار شب کوری و افسرده شده است.

افسانه دانشجوی کاردانی مددکاری و زینب نیز دانشجوی کارشناسی مددکار اجتماعی است؛ آنها برای یادگیری و درس خواندن و امتحان دادن با کمک مددکارشان صدا را ضبط می کنند و بعد آن را حفظ می‌کنند که برای امتحان حاضر شوند افسانه می گوید سخت است اما بهتر از خانه نشینی است.

سکوت کردم به ظرف میوه‌ای که افسانه با اینکه چشمانش نمی‌دید برایم آورده بود نگاه می‌کردم افسانه و زینب نگاهشان پایین بود خدا می داند به چه چیزی فکر می کردند گاهی افسانه لبخند می زد اما بخدا قسم از ته دل نبود ساختگی بود.

می خواستم بپرسم نابینایی چه حسی دارد اینکه زمانی میدیدید اما اکنون نمی بینید اینکه قبلا دنیا، طبیعت،پدر، مادر خیابان ها و مغازه را می دیدید اما اکنون نمی بینید چه حسی دارد؟نمی خواستم دلشان را بشکنم و گذشته را به یادشان بیاورم شاید برایشان دردناک باشد سوالم را به گونه ای دیگر پرسیدم.

گاهی از برخورد مردم دلم می گیرد

افسانه گفت: هیچوقت از ته دل از خدا گله نکردم. همیشه می‌گویم هرچه خدا مصلحت بداند. با این شرایط کنار آمده ام.

همین سئوال را از زینب پرسیدم که در جوابم گفت: شاید گاهی گله کنم اما نه بخاطر نابینایی بخاطر مشکلاتی دیگر.

شاید اگر من به جای افسانه و زینب بودم دلی پر از گلایه داشتم شاید تا قیامت با خدا قهر می کردم.

زینب می گوید مشکلات مادی فشار زیادی وارد می‌کند. از طرفی گاهی برخورد مردم واقعا دردناک است گاهی دلم می شکند و دلم می گیرد. شاید ما وسیله ای برای امتحان دیگران باشیم.

درست است؛ گاهی زخم زبان‌های مردم از تیر دشمن هم بدتر است. اگر نمی‌خواهند کمک کنند حداقل دلی را نشکنند.

افسانه و زینب در خانه ای اجاره ای به دور از خانواده درس می‌خوانند. آنها می‌گویند سخت است اما تا زنده‌ایم باید زندگی کنیم.

گاهی دوستان‌شان به آنها سر می زنند و گاهی نیز صاحب خانه کمک‌هایی به آنها می‌کند. همیشه همه صاحب خانه ها هم بد نیستند. درست است که کرایه می‌گیرد اما کمک حالشان نیز هست.

زندگی با این شرایط به دور از خانواده سخت نیست؟

چرا سخت است گاهی سرم جایی می‌خورد؛ گاهی دستم می سوزد؛ گاهی از جایی می‌افتم اما باید زندگی کنیم. اگر در خانه می ماندیم افسرده می شدیم و دچار بیمارهایی روانی البته هم اکنون زیر نظر روانپزشک هستیم.

زینب می‌گوید: خرج و مخارج‌مان زیاد است. ما جایی را نمی‌بینیم باید همه کارهای‌مان را با آژانس انجام دهیم. گاهی به دلیل نداشتن پول کرایه ماشین بعضی از کلاس‌ها را نمی رویم. بهزیستی مبلغی کمک می کند اما خیلی کم است؛ خرج دانشگاه، مخارج زندگی، کرایه خانه همه اینها نیز هستند.

مادرم نابیناست اما نان می پزد و می فروشد

افسانه می گوید: مادرم نابیناست اما برای مخارج زندگی مان نان می پزد و می فروشد.

آری به راستی که بهشت زیر پای این پدر و مادر است؛ پدری که با وجود ممنوعیت برای کار کردن اما کار می‌کند مادر نابینا که نان می پزد تا مخارج بچه های نابینایش را بدهد.

زینب و افسانه گله های زیادی داشتند که در زیر برخی ها را می خوانید:

چرا در کهگیلویه و بویراحمد خانواده‌های چند معلولی دیده نمی شوند در سایر استان های خانواده هایی که چند معلول دارند بریشان خانه می سازند اما ما خانه ای نداریم.

پدرم پیر است و توان کار ندارد اما مجبور است کار کند او پنج نابینا در خانه دارد اگر نباشد چه کسی مخارج زندگی مان را می دهد.

در این میان از خودگذشتگی پدر برای فرزندان و همسرش زیباست اما او توان کار ندارد و دست تنهاست همسرش نابیناست همه کارهای خانه و بیرون با پدر است آری این پدر خودش را وقف خانواده اش کرده است.

داشتن فقر در کنار بیماری سخت است شاید اگر این خانواده وضعیت مالی خوبی داشتند فرزندانشان نابینا نمی شدند شاید راه درمانی پیدا می شد گاهی افراد با وضعیت بسیار بد مالی در کنار ما زندگی می کنند و ما بی خبر .

این روزها شرایط اقتصادی خیلی از خانواده های ایرانی نامناسب است و وضعیت بسیار بدی دارند اما خیلی ها بیماری در خانه ندارند که نگران باشند افسانه و زینب نابینا هستند اما باید زندگی کنند درست است اگر در خانه بمانند افسرده و غمگین می شوند ما به عنوان یک هم نوع گاهی لازم است افرادی چون افسانه و زینب را ببینیم .لازم نیست که حتما خیر باشیم اگر بتوانیم حتی مبلغی ناچیز کمک کنیم کافی است.

حقیقت آن است که هر چیزی که در راه خدا و برای رضایت و خشنودی پروردگار داده شود اگر چه کم باشد نزد خداوند بزرگ و زیاد است. امام رضا (ع) در این باره می فرماید: در هزینه زندگی میانه روی کن! به هنگام دارایی و نداری و همچنین در احسان و نیکی کردن، چه کم باشد و چه زیاد. به درستی که خداوند تبارک و تعالی بخشش پارهای از یک دانه خرما را بزرگ می دارد. به حدی که در روز قیامت آن را به اندازه کوه احد بزرگ جلوه می دهد.

این دو دختر نیازمند کمک خیرین هستند خیرین بسیاری در استان کهگیلویه و بویراحمد و سایر استانها هستند. همان گونه که در سایر گزارش ها ما را همراهی کردید این بار نیز همراه ما باشید.

اگر فردی قصد کمک به این دو دختر را داشته باشد می‌تواند با شماره  09162160136 تماس بگیرد. از دادن شماره تماس این دو دختر معذوریم به این خاطر که مشکلی به وجود نیاید شماره داده شده شماره فردی است که به نوعی می توان گفت مربی این دو دختر در یادگیری و آموزش است.

گزارش: زهرا داوودی 

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز