ایلنا بررسی میکند؛
مزربندی ادبیات با واژههای متعهد و ارزشی؛ راه رفتن روی لبهٔ تیغ!
دستهبندی ادبیات و نویسندگان با واژههای مبهمی که هرکسی میتواند از ظن خود یار آن شود و معنای آن را پردازش کند؛ تنها اهرمیست برای تحمیل تولیدات ادبی یک دستهی خاص و به انزوا کشاندن و ندیده گرفتن طرف مقابل.
" تعهد در ادبیات و هنر " یا " هنر و ادبیات ارزشی " یکی از دوپهلوترین واژههایی است که انسان مدرن و روشنفکران و فرهیختگان قرون اخیر را درگیر خود کرده است. این واژه در تعدد برداشت، پارادوکس و گیجکنندگی گوی سبقت را از واژهی آزادی ربوده و به همان اندازه هم در طول ۲۰۰ سال اخیر مورد استفاده یا سوءاستفاده قرار گرفته است.
دستهبندی ادبیات به دو گروه ارزشی / غیرارزشی، متعهد / غیرمتعهد و دولتی / مستقل در سالهای اخیر باعثشده تا از یک طرف عدهی زیادی از نویسندگان دستکم در جغرافیای خودمان مورد بهتان قرار بگیرند و از سوی دیگر بسیاری از روشنفکران و فرهیختگان را به پیشداوری و قضاوت زودهنگام دربارهی آثاری که در گروه ارزشی یا متعهد قرار داده میشوند، واداشته است.
عبارت «ادبیات متعهد» در طول دورانهای مختلف ادبیات داستانی بر درجات مختلفی از مسئله تعهد، ارزش و… تمرکز کرده است. زمانی به مقابله با ادبیاتی که اساسا هنر را به غیر خود هنر متعهد نمیداند برخاسته است. زمانی دربرابر ادبیاتی که متعهد به غایتی جز دین بوده است قد علم کرده است.
شاید در سالهای اول انقلاب اسلامی، به دلیل شرایط اجتماعی ناشی از هیجان انقلاب و تمایلات دگرگون خواهانه عمومی، تقسیمبندیهایی از این دست میتوانست مقتضای روزگار و طبیعی تلقی شود. اما حالا که دوران گذار و تثبیت انقلاب را پشت سر گذاشتهایم و به آن شورها و آرمانها، پختگی هم اضافه شده، انتظار میرود طیف گستردهی نخبگان فرهنگی و فرهیختگان فکری جامعه، دیگر دستخوش دستهبندی بندیهای این چنینی قرار نگیرند و نگاه هنری و کارشناسی به آثار ادبی فارغ از جریانهای فکری و ایدئوژیک صورت گیرد. متأسفانه این انتظار نه تنها برآورده نشده، بلکه حتی در برهههای زمانی خاصی، شتابی تصاعدی و وارونه شکل گرفت و نویسندگان و مترجمان متعددی به بهانههای مختلف، از دایره خودیها بیرون گذاشته شدند و برچسب غیرارزشی و غیرمتعهد بودن به آنها زده شد.
این درحالی است که اتفاقا هنرمندانی که با چوب غیرارزشی بودن رانده میشوند، ارزشمندترین آثار را در همان فضای ارزشی موردنظر خلق کردهاند؛ چه دربارهی جنگ تحمیلی و روزهای بعداز انقلاب، چه در باب دغدغههای اجتماعی(اعتیاد، فقر، گسستهای طبقاتی و نسلی، فساد و…) و حتی در حوزههای اعتقادی و ایمانی. از سویی دیگر در مقابل نویسندگانی که غیرخودی تلقی میشوند، انواع و اقسام معرکهها و شعبدهها و دکانها شکل گرفت و در زیر سایه ادبیات دینی، ادبیات ارزشی، ادبیات مردمی و ادبیات انقلابی، کتابسازیهایی در قالب ادبیات متعهد و ارزشی تنها به واسطهی وابستگی شدید این جریان به بخششهای گسترده مادی و اعتباری و رانتی به صنعت نشر کشور تحمیل شد.
البته نباید یک طرفه به قاضی رفت و اذعان داشت که این دستهبندیها گاهی موجب تنگنظری نویسندگان و جامعهی ادبی که غیرارزشی و غیرمتعهد خوانده میشوند و خود را مستقل میدانند؛ هم شده و آثار ادبی که مختصات تکنیکی و فرم داستانی قابل قبولی هم دارند تنها به صرف اینکه در دستهی ادبیات ارزشی قرار گرفتهاند ازسوی آنها مورد شماتت و یا بیتوجهی واقع میشوند.
هرچه هست گسستی که براساس نوع نگرشهای رسمی و غیررسمی، بین نویسندگان ایجاد شده ساحت ادبیات کشور را ناموزون ساخته و تعابیری مثل ارزشی / غیرارزشی، متعهدانه / غیرمتعهد، دولتی / مستقل هم به تبعات این قطببندی دامن زده و بر این شکاف افزوده است. بهواقع حد و مزر این دستهبندیها کجاست و از کجا نشات میگیرد؟ چه مواقعی این دو گروه میتوانند به هم نزدیک شوند و کجاها از هم فاصله میگیرند؟ واژههایی مثل ارزشی و متعهد چقدر امکان مورد سوءاستفاده قرار گرفتن دارند؟ دستهبندی ادبیات و نویسندگان با چنین واژههای مبهمی که هرکسی میتواند از ظن خود یار آن شود و از زاویه دید خود، به تناسب شأن اجتماعی و تحصیلاتی و معرفتی و طبقاتیای که داشته؛ معنی آن را پردازش کند؛ تنها اهرمی میشود برای تحمیل تولیدات ادبی یک دستهی خاص و به انزوا کشاندن و ندیده گرفتن طرف مقابل.
شماری از افراد تا زمانی از تعهد حرف میزنند که منافع و مصالحشان اجازه میدهد
از دید فتحالله بینیاز(نویسنده و منتقد ادبی) هر انسانی طبق تجربه زیسته، دانش و اطلاعات و مهمتر از همه مصالح و منافع مادی و معنوی خود و دلبستگیها و وابستگیها فردیاش؛ امری را ارزشی و ضد آن را و حتی غیر آن را ضدارزشی میداند و از طرفی هر ملتی و قومی فرهنگ خاص خود را دارد و ادبیات – خصوصا شعر و داستان – تجلی رفیعترین قله این فرهنگ هستند. هنر و ادبیات روح یک ملت است و این روح با سفارش این و آن یا حکم حکومتی، پوتین و بشار اسد و نوری مالکی شکل نمیگیرد، همانطور تابع فرامین وال استریت و باشگاههای میلیاردهای پاریس، لندن، برلین، سیدنی و مکزیکوسیتی نیست که اگر بود، حالا ما آثاری چون «بیگانه» و «سقوط» و «طاعون» کامو و «کوری» و «در ستایش مرگ» ساراماگو و نوشتههای تفکرانگیز و جذاب گوستاو لوکلزیو و کارهای خوش خوان و انسانگرایانه نادیم گوردیمر و ج. ام کوئیتزی، تونی موریسون و ایزابل آلنده را نداشتیم. از منظر نگاه او در یک کلام هنر و ادبیات تابع حکم حکومتی هیچ فرد یا حزب یا پادگانی نیست، بلکه متغیری است برکشیده شده از روحیه و خواستهها و نیازها و آرزوها و آرمانهای یک ملت.
این نویسنده و منتقد؛ نویسندگانی مثل ناباکوف، چخوف و کافکا را بهترین مثال برای لزوم کمرنگ شدن دسته بندیهای متعهد، ارزشی و… دانست و بیان کرد: چخوف نه به تعهد تولستوی گردن نهاد و نه به حرفهای این روشنفکران تازه از راه رسیده که در میانشان فردی چون گورکی هم دیده میشد. پیروی از هر این دو تعهد بیتردید بشر را از آثار درخشانی چون «اتاق شماره شش»، «یک زندگی»، «داستان مرد ناشناس»، «موژیکها»، «روشناییها» و «جزیره ساخالین» و نمایشنامههای «دوئل»، «دایی وانیا»، «باغ آلبالو» و «سه خواهر» محروم میکرد. ناباکف هم اگر در همان روسیه میماند و مانند صدها هزار شاعر و نویسنده روس صبحها میرفت اتحادیه نویسندگان کارت میزد و تا عصر شعر و داستان میگفت و عصر کارت میزد و بیرون میآمد، در آن صورت بهطور قطع امروز آثار شاخصی چون «پنین»، «لوژین»، «زندگی واقعی سباستیان نایت» و «لولیتا» وجود نداشت و درمقابل آثاری نوشته میشد شبیه به آنچه که صدها هزار جلدش چاپ شد و امروزه حتی کتابخوانهای حرفهای جهان نام آنها و نویسندگانشان را نمیدانند. موضوع عدم تبعیت خلاقیت از حکم دیگران درباره آندری سیناسکی، یولی دنیل، آندری مکین، آنا اخماتوا، مارینا تسوتانوا، بوریس پاسترناک، سولژنییتسین و دهها شاعر و نویسنده دیگر هم صدق میکند.
او ادامه داد: کافکا نمونه نویسندهای است که ارزش و تهعد و انسان را یکی میکند. او نه تابع حکومت وقت چکسلواکی بود و نه جریانهای روشنفکری اروپا که به وضوح از چپ نماهای روس تبعیت میکردند. او از این جریان پیروی نکرد که توانست «مسخ» و «محاکمه» و «قصر» را بنویسد.
بینیاز؛ اوج گرفتن دستهبندی ادبیات متعهد و غیرمتعهد را نتیجهٔ گزافهگوییهای سارتر و برشت دانست و اضافه کرد: سارتر که روزگاری کف به دهان میآورد و با حالتی هیستریک از حکومت شوروی دفاع میکرد و به رهبران سیاسی فرانسه رهنمود میداد که روابط عمیق و مودتآمیزی با حکومت زحمتکشان شوروی داشته باشند، تا آنجا پیش رفت که نه تنها باورهایش را به شریک زندگیاش سیمون دو بوار هم القا کرد، بلکه هزاران دانشجو را تحت تاثیر قرار داد - هرچند بعدها تا حدی کور و پشیمان شد. وضع برشت هم، که خود را نویسنده تودهها و متعهد به آرمانهای انسانی میدانست، از این هم بدتر بود. او به صراحت بر اعدامهای دهشتناک سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۰ نخبههای حزبی صحه گذاشت و این اعدامها را تایید کرد. به خاطر داشته باشیم که استالین در مجموع موجب مرگ(اعدام یا خودکشی یا مرگ ناشی از انتقال اقوام) حدود چهل و شش ملیون نفر شد. پرسش اینجاست که نظریهپردازان طرفداران ادبیات متعهد یعنی سارتر و برشت و امثال آنها چرا درمقابل کشتارهایی این چنینی سکوت اختیار کردند؟ تعهد آنها نسبت به چه کسی یا کسانی بود؟ آیا غیر از این است که شعار تعهد ادبیات و ادبیات متعهد را فقط برای کسب اعتبار خود به کار میبردند؟
او همچنین با اشاره به کاربرد این دسته بندیها در ایران و کشورهایی مثل چین و روسیه گفت: در همین ایران هم، چه پیش و چه بعداز سال ۱۳۵۷، شماری از افراد تا زمانی از تعهد حرف میزدند و میزنند که منافع و مصالحشان اجازه میداد و میدهد. عدهای خود را به اسلام متعهد میدانند، اما در عمل به وجه سیاسی آن و کارکردهای این وجوه نگاه میکنند و نه نفس اسلام. به خارج از ایران و کشوری مثل چین نگاه کنید. امروزه گردانندگان حکومت تمامیتخواه چین که حدود یک میلیون نفر از اعضای بند پایه حزب حاکمش میلیونر و سیصد و هشتاد و دو نفرشان میلیاردر هستند، به صراحت از «ادبیات متهعد به خلق» حرف میزنند و توقع دارند نویسندگان «درباره کار و کوشش و زندگی سازنده و امیدواری عمیق و همه جانبه خلق کبیر چین» قلم بزنند. آقای پوتین هم درباره ادبیات متعهد حرف میزند و آن را «هنر و ادبیاتی میداند که روحیه ملی را اعتلا ببخشد و در آحاد ملت، هر جا که هستند، شور ملی گرایی را زنده و بازخیز کند.» اما از نظر روشنفکران مردمگرای روس، نویسنده مستقل، بیکاری، فقر، گرانی و سرگردانی مردم عادی، و در عین رانتخواری، مال اندوزی حزبیهای سابق و مهمانیهای افسانهای این نوکیسهها را بازنمایی میکند که روزگاری مردم عادی را به خاطر علاقه به مبل یا تلویزیون رنگی «خردوبورژوای منحط» میخواندند. بنابراین تعهد در ادبیات هم مانند هر امر اخلاقی دیگری نسبی است و هرکس از دریچه منافع و مصالح خود به آن نگاه میکند. امروزه ثابت شده است که به قول نیچه «پدیده اخلاقی وجود ندارد، هر آنچه که هست، تفسیر اخلاقی پدیده هاست.
استفاده از عباراتی مثل متعهد و غیرمتعهد؛ هرکجا پای ایدئولوِژی در میان باشد؛ طبیعی است
مشیت علایی(نویسنده، شاعر و منتقد ادبی) هم عبارت ادبیات متعهد را نیازمند بررسی در دو مفهوم متفاوت میداند. یک مفهوم وسیع که هر ادبیات استاندارد از نظر فرم، ساختار و زبان را شامل میشود که دیدی اعتراضی به شرایط موجود دارند. مفهوم تازهتر که از دههی ۴۰خورشیدی تحت تاثیر نظرات سارتر شکل گرفت و هردو گونهی داستان و شعر را دربرمیگرفت، بیشتر بر ادبیات سیاسی تمرکز دارد.
این منتقد؛ استفاده از عباراتی مثل متعهد و غیرمتعهد را هرکجا پای ایدئولوِژی در میان باشد؛ طبیعی دانست و گفت: این دستهبندیها عموما در شرایط ایدئوژیک به کار برده میشوند. بر فرض کسی که کمونیست است نوع خاصی از ادبیات و مضامین را متعهد میداند و نویسندهی مسلمان که جهانبینی دیگری دارد؛ ارزشهای متفاوتی را معیار تعهد عنوان میکند.
علایی در ادامه به سوءاستفادههایی که از این دستهبندیها میشود اشاره کرد و اظهار داشت: وقتی پای واژهی تعهد، ارزش و… که عموما با ملاحظات سیاسی همراه میشوند؛ به میان باشد؛ خیلی راحت میشود سوءتعبیر و سوءاستفاده کرد. اساسا واژهی متعهد از یک ایدئولوژی تنگنظرانه ناشی میشود. ملاکهای ادبی باید بهجای خودش مورد بازبینی و بررسی قرار بگیرد، اینکه دو مقولهی فرم و ساختار تاکتیکی را با دستهبندیهایی که بار عقیدتی و جناجی دارند؛ ادغام کنیم؛ غیراخلافی و غیرمنصفانه است. اگر قرار باشد ارزشهای انسانی، اخلاقی، دینی یا هر سنجهی دیگری مورد نقد و نظر قرار بگیرد؛ باید کاملا مجزا از معیارهای ساختاری و تکنیکی ادبی باشد. مخدوش کردن آثار ادبی و خالقان آنها براساس موضعگیریهای جناحی و حزبی ناشی از تنگ نظری است.
وی همچنین نگرانی برای ارزش و تعهد در هنر و ادبیات را دغدغهای جدی نمیداند چراکه اگر یک نویسنده مضمون و محتوایی ناسالم، غیرانسانی و غیراخلاقی را در آثارش به نگارش دربیاورد، ساختار و فرم معقول داستانهایش کمکم مضمحل میشود. این یک رابطهی دیالکتیک است و نمیتوان با یک فرم خوب و زیبایی شناسانه پلشتی و بدی را تبلیغ کرد. درثانی خوانندگان عادی هم که خیلی از استاندارهای فرمالیستی در نگارش داستان اطلاع ندارند بیشتر به محتوای اثر اتکا دارند و چنانچه اثری مطلوب و مناسب نباشد خودبه خود فراموش میشود و مانایی ندارد.
نگرش هنر برای هنر در حیطهی ادبیات کافی نیست
محسن پرویز(عضو شورای مهندسی فرهنگی شورای عالی انقلاب فرهنگی) اما نظر متفاوتی دارد و نگرش هنر برای هنر در حیطهی ادبیات را کافی نمیداند و معتقد است؛ وقتی زمانی گذاشته میشود تا یک اثر ادبی خلق شود باید یک هدف و منطقی در پی این نوشته باشد و مضمون و محتوا درواقع همان هدف نویسنده است.
عضو شورای مهندسی فرهنگی شورای عالی انقلاب فرهنگی دربارهی اهدافی که میتواند پشت خلق یک اثر ادبی قرار بگیرد؛ گفت: این اهداف بسته به نوع نگاه افراد و جواع مختلف متفاوت است. به نظرم جامعهی ما هنوز پذیرش هنر برای هنر را ندارد. نویسندگان و اهالی قلم ما هم اعم از اینکه نگاههای مذهبی، خداباورانه یا هر مسلک دیگری داشته باشند، قلمشان را در خدمت نگرشی که به آن اعتقاد دارند قرار میدهند.
پرویز اما این مسئله را که به عنوان منتقد و محقق ادبی هم نگاه جناحی و جریانی به یک داستان یا شعر وجود داشته باشد را پسندیده ندانست و اظهار داشت: در نقد ادبی و بررسیهای تخصصی و کارشناسانه باید بیشترین توجه به نوع تکنیک و فرم اثر باشد، البته مضمون و محتوا هم مهم است اما نباید به گونهای باشد که یک اثر با ساختاری متوسط و ضعیف صرفا به دلیل اینکه قصد بیان یک ارزش والا را داشته است مورد توجه قرار بگیرد. بیان یک مطلب خوب و ارزشی با یک ساختار ناقص و ضعیف حتی میتواند نتیجهی منفی داشته باشد و به صورت عکس عمل کند. از سوی دیگر آثاری هم که فرم و ساختار درست و محکمی دارند اما از این قدرت قلم برای خلق محتوا و مضمونی نامناسب استفاده کرده چون بر سلامت اخلاقی و معنوی جامعه اثر سوء میگذارد به هیچ وجه نمیتواند ارزشمند تلقی شود. اساسا داستانها و شعرهایی ارزشمند و فاخر به حساب میآیند و باید مورد توجه قرار بگیرند که هم مضمون و محتوای ارزشی داشته باشند و هم از تکنیک و فرم مناسب برخوردار باشند. نباید براساس قضاوت افراد در مورد آثارشان حکم کلی صادر کنیم.
او همچنین فرمگرایی صرف و عدم توجه به مفاهیم و مضامین را دلیلی بر فاصله گرفتن نویسنده از مخاطبان عنوان کرد و در مورد چرایی پررنگ شدن عبارات ارزشی و غیرارزشی یا متعهد و غیرمتعهد در برهههای زمانی خاص گفت: اگر فقط به فرمگرایی و تکنیک صرف توجه کنیم، فارغ از اینکه محتوای اثر ارزشی باشد یا غیرارزشی خیلی در جذب مخاطب موفق نخواهد بود. در شرایط اجتماعی ملتهب و زمانهایی گه هیجان اجتماعی افزایش پیدا میکند یا تغییر و تحولاتی در ساختارهای اجتماعی رخ داده است؛ این طبقهیندیها و دستهبندیها نمود پیدا میکنند و طبیعی هم هست، چون نویسندگان هم همپای کل جامعه نسبت به شرایط اجتماعی واکنشهای متفاوتی نشان میدهند.
نمیتوان بخشنامهای و دستوری ژانر یا دستهبندی خاصی را به ادبیات تحمیل کرد
کاظم مزینانی؛ نویسندهای که بهعنوان یکی از برگزیدگان هفتمین دورهی جایزهی جلال انتخاب شد؛ این دستهبندیها و درجهبندیها را در شان ادبیات نمیبیند و معتقد است، ادبیات باید از لایههای زیرین جامعه بجوشد و نمیتوان به صورت بخشنامهای و دستوری ژانر یا دستهبندی خاصی را به ادبیات تحمیل کرد. از دید این نویسنده دولت باید بدون دخالت در سطوح مختلف ادبیات و داستان از قلم و داستانهای اصیلی که از کف جامعه متولد و خلق شدهاند محافظت کند.
خالق داستان «آه با شین» دربارهی نتایج دخالت نهادهای دولتی در بستر خلق ادبیات گفت: دخالتهای فرادستانه در بستر خلق ادبیات اثرات سویی بر کتاب، داستان و ادبیات بدنه خواهد داشت و حتی نتایجی که مدنظر همان بالا دستیها هست هم حاصل نمیشود. در جوامعی که به بلوغ اجتماعی و سیاسی رسیدهاند از این دستهبندیها و به کاربردن عباراتی مثل خودی و غیرخودی خبری نیست. وقتی درجهبندی میکنیم و میگوییم فلانی ارزشینویس است و آن دیگری غیرارزشی است با دست خودمان ریشهی ادبیات را میزنیم. هرسه دستهی ارزشی، مستقل و روشنفکر به بهانهی این دستهبندیها با یکدیگر مقابله میکنند و در مواردی آثار خوب دستهی مقابل را انکار میکنند.
او نوشتن در حوزهی دفاع مقدس، انقلاب، دین و… را خوب و حتی لازم میداند اما تاکید میکند که درحال حاضر دستهبندی متعهد و غیرمتعهد در ادبیات و داستان به گونهای پیش رفته که گویی تنها کسی که به این مقولات بپردازد و روی آنها تاکید کند ارزشی نوشته است. اصلا اساس انقلاب ما هم از سرچشمهی وجودی انسان که آزادگی و استقلال را شامل میشود نشات گرفته، اینکه بخواهیم با این دستهبندیها یک نگاه، نگرش و اعتقاد خاص را مورد تائید و ترویج قرار بدهیم و حتی از دیگران بخواهیم به آن کرنش کنند با روح انقلاب هم همخوانی ندارد. باید از ادبیات ناب حمایت شود، اما متاسفانه این گروهبندیها باعثشده تا بچههایی که خوندل خوردهاند و واقعا کار کردهاند مهجور واقع شوند و از گرفتن مجوز، تجدید چاپ و… تا شرکت و برگزیده شدن در جشنوارههای ادبی به مشکل بربخورند.
نویسنده تنها نسبت به متن و داستانی که مینویسد؛ متعهد است
محمدجواد جزینی(نویسنده) نیز واژهی تعهد را تنها در قبال متن مورد قبول میداند. از نظر او؛ نویسنده تنها نسبت به متن و داستانی که مینویسد متعهد است و درمقابل هیچ چیز دیگری تعهدی ندارد.
این نویسنده با اشاره به نگاهها و نگرشهای متفاوت در نویسندگان دربارهی ارتباط این تفاوتها با دستهبندیهایی مثل ارزشی و غیرارزشی گفت: هر نویسنده تلاش میکند دنیا و ملزوماتی که خودش میشناسد و احساس میکند را بازگو کند. طبعا دغدعهها و نگرشها یکسان نیست و به همین دلیل آثار داستانی و ادبی متنوعی خلق میشوند. مثلا یک نویسنده دنیای بیرون برایش اهمیت دارد و آن دیگری جهان ذهنی آدمها را مهمتر میبیند. نمیتوان به هیچکدام گفت چرا از فلان موضوع نوشتهای، این مسئله تنها تحت اختیار خود نویسنده است.
جزینی؛ اصطلاحاتی مثل متعهد، ارزشی و… را اهرمی میداند برای تقبیح بخشی از ادبیات که مورد علاقه و پسند طرف مقابل نیست یا دستکم دغدغه و دلمشغولی نسبت به آن ندارد. او دربارهی اهمیت احترام به حق نویسنده برای بازگویی دنیای مختص به خودش تاکید کرد: نویسنده حق دارد تا از دنیایی که به آن پایبند است و نوشتن از آن را رسالت خود میداند، بنویسد. چه بسا این دنیا و طرز تلقی نویسنده مورد تائید بخشی از خوانندگان و مخاطبان نباشد و به همین بهانه هم بیتوجه به ارزشها و غیرمتعهد قلمداد شود.
واژهای که خیلی باید مراقب تعدد استفاده از مفهموش بود
اساسا به نظر می رسد واژهی هنر و ادبیات متعهد شمشیری دولبه است، چراکه هم می تواند باعثشود هنرمند خوی پرخاشگری دربرابر همهچیز و همهکس و حمله به همهی باورهای اخلاقی، انسانی و معنوی را با تعهد به هنر و ادبیات و قلم اشتباه گرفته و حتی هدف طبیعی و ذاتی هنر را نیز به انکار بنشیند و هم خطر مصادره به مطلوب نظامهای سیاسی نسبت به هنر متعهد ممکن است آن را با تفسیر به رأی به مسیری که منافع سیاسی آنها را تأمین مینماید؛ هدایت کنند.