خبرگزاری کار ایران

یغماگلرویی با ترانه‌سرایی خداحافظی كرد

یغماگلرویی با ترانه‌سرایی خداحافظی كرد
کد خبر : ۳۶۵۸۹

یغماگلرویی که مدتی‌ست از بیماری حادِ ریوی رنج می‌برد در یادداشتی؛ خداحافظی خود را از وادی ترانه‌سرایی رسمیت بخشید.

ایلنا: یغما گلرویی در یادداشتی از عرصه ترانه‌سرایی خداحافظی كرد.

به گزارش ایلنا به نقل از سایت موسیقی ما، «یغما گلرویی» در بخش‌هایی از این یادداشت نوشته است:

این یادداشت، حرفِ آخر یا به قول معروف غزلِ خداحافظی‌ست. چیزی شبیه وصیت‌نامه. شاید وصیت‌نامهٔ ادبی، البته اگر آن‌چه در این نزدیک به پانزده سال نوشته‌ام را بشود ادبیات به حساب آورد. هنوز نمی‌دانم مخاطب این یادداشت کیست و برای چه کسی دارم می‌نویسمش. برای مخاطبین ترانه‌ها و شعر‌هایم؟ برای کسانی که در این سال‌ها سطری از ترانهٔ من در صدای آوازخوانی حسی خوش را در دلشان بیدار کرده؟ برای متولیان فرهنگی و نهادهای‌ قانونی ناظر بر موسیقی و ترانه که گوششان بدهکار نبوده هرگز و پنداری خوابشان درربوده، یا شاید برای تمام کسانی که تا امروز نه نامی از من شنیده‌اند و نه شعر و ترانه‌ای...
در هر حال خلاصهٔ ماجرا و لُبِ مطلب از این قرار است که من می‌خواهم دیگر از رینگِ ترانه بیرون بیایم و دستکش‌هایم را آویزان کنم. کلافه‌ام و خسته‌ و بیمار. دیگر دل و دماغی نمانده برای بودن در این آشفته بازار و گودی که درآن مُدام باید توهین و تحقیر ببینی و خودت را آن‌قدر کوچک کنی تا در چهارچوب‌های تعریف شده از طرف نهادهای ناظر جا بگیری. با خود بجنگی و خود را زخم بزنی و در هربار زمین زدن خود هورای هواداران گوش‌هایت را پُر کند و گمان کنی کاری کرده‌ای از نوع کارستان اما در عمق وجودت آگاه باشی که آب به هاون کوبیده‌ای و عمر هدر داده‌ای. آگاه باشی که مخاطب و هوادار هم نه باید و نه می‌تواند جوابِ نداری و تکه تکه شد‌‌نهایت را در تنهایی بدهد. در آن خلوتِ بی‌مرز که تنها تویی و خودت که باید زیر شانه‌هایت را بگیرد و در بالا رفتن از سربالایی میان‌سالگی یاری‌ات کند. من بُریده‌ام دیگر از این خودجنگیِ مدوام و خودشکست دادن‌های دمادم. می‌خواهم از همین خودِ برنده- بازنده که هر صبح در آینه چشم در چشمش می‌شوم مرخصی بگیرم و اگر بیماری مجالم بدهد بروم کمی زندگی کنم. این مرگِ مداومِ موسفید کُن که یک دهه و نیم، نفس به نفسم آمده، اگر نجنبم و قالش نگذارم نفسم را می‌گیرد... و گرفته از همین ‌اکنون. با این ریه‌های لت و پار و پروانهٔ سیاهی که در سینه‌ام بال بال می‌زند و می‌سوزد و به ضرب و زور ماسکِ اکسیژن باید زنده نگهش داشت. باید با دستِ خودم کِرکِره‌ام را پایین بکشم تا این همه ناراستی و بی‌حساب کتابی در اوضاع هنرو فرهنگ فتیله‌ام را پایین نکشیده‌. پس مِن‌بعد من نه شاعرم، نه ترانه‌سرا، نه نویسنده و مترجم و نه صاحبِ هیچ عنوانی که ربط و دخلی به ادبیات و هنر داشته باشد. باید از این خودِ بی‌خود مانده، از این منِ دهان‌بند زده شده استعفا دهم. شاید به ثبتِ احوال بروم و نامم را هم که از بدِ روزگار نام هنری نیست و شناس‌نامه‌ای‌ست عوض کنم. باید دنبال شغل آبرومندی بگردم. دیگر نای امید دادن به دیگران را ندارم و خود را شبیه دلقکی می‌بینم هنگام بشارت دنیایی زیبا‌تر، آزاد‌تر و عاشقانه‌تر دادن. چراکه دنیا شبیه آرزوهای من نیست و گویی تا اطلاع ثانوی هم نخواهد شد. باید کاری برای خود دست و پاکنم. در دوران جوانی چند سالی کتاب‌فروشی کرده‌ام و این کار را بلدم. از تِی کشیدن و شیشهٔ وی‌ترین برق انداختن تا کتاب فروختن و کتاب معرفی کردن. شاید بتوانم کاری مثلن در یک کتاب‌فروشی پیدا کنم. شاید مراوده با مخاطبین اندکِ کتاب که در این گرانی سرسام‌آور کاغذ و اوضاع وحشت‌ناکِ نشر هنوز از نانِ شبشان می‌زنند تا روحشان را با کتاب سیر کنند ثمری بهتر از نوشتن برای من داشته باشد اما اول باید از این عناوینی که مرا با آن صدا می‌زنند خلاص شوم. عناوینی مانند «شاعر»، «نویسنده»، «ترانه‌سُرا»، «مترجم»... عناوینی که در این سرزمین بیشتر اسبابِ سرشکستگی‌اند تا افتخار. بیست و هفت، هشت کتاب منتشر شده از من و دَه دوازده‌تای منتشر نشدهٔ در راه و پشتِ درِ وزارتِ ارشاد مانده، سرِ جمع حدود چهل عنوان کتابند که برای نوشتن تک تکشان از خودم و مخاطبینم عذرخواهی می‌کنم. هر دومان وقت خود را تلف کرده‌ایم. از انگشتان دست‌هایم به خاطر این همه بر دکمه‌های تایپ و کامپیو‌تر زدن و از گردن آرتروز گرفته‌ام به خاطر ساعت‌ها پشت کامپیو‌تر نشستن و از ریه‌های آبکش شده‌ام به دلیل تحرک نداشتن و سیگار به سیگار سوزاندنشان شرمنده‌ام. نه قصد دارم نقش «طفلکی» را بازی کنم، نه برای خود نوحه می‌خوانم به قصد سینه زن جمع کردن و نه این یادداشت شگردی‌ست برای بازارگرمی و مدتی غیب شدن و دوباره بازگشتن به رسم بعضی آوازخوان‌ها سن و سال‌دار که هرچند سال یکبار حرف از آلبوم آخر و خداحافظی و بازنشستگی می‌زنند و تا پای گور هم‌چنان می‌خوانند. خسته‌تر و بیمار‌تر از آنم که به فکر چنین نمایش‌هایی بیفتم. کتاب‌هایی منتشر نشده دارم که شاید روزی منتشر شوند و ترانه‌هایی هم برای اجرا به آوازخوان‌ها سپرده‌ام که به مرور شنیده خواهند شد اما از این دَم دیگر کاری به کار این آسیابِ استخوان خوردکن ندارم و آردنریخته، اَلُکم را می‌آویزم.
این همه هم از ضعف و نماندن بر سرعقاید و حرف‌هایم و مظلوم‌نمایی ناشی نمی‌شود. هنوز و هم‌چنان پای تمام ترانه‌های اجرا شده و نشده‌ام ایستاده‌ام. حکایت، حکایتِ کاردی‌ست که به استخوان رسیده و ادامه اگر پیدا کند خودم کاری دستِ این منِ‌ بی‌خود و زبان‌بُریده می‌دهم. پس بعد از این همه سال مشت به دیوار ارشاد و مرکز موسیقی کوبیدن دست‌های آماس کرده‌ام را – همچنان مُشت شده - در جیبم فرو می‌کنم و مشت‌هایم را در جیب نگه می‌دارم برای روز مبادا. روزی که کار نوشتن در این دیار اجر و قربی پیدا کند. روزی که دَم به دَم و به بهانه‌های مختلف ممنوع نشوی و محترم شمرده شوی از طرف متولیان فرهنگی که مثلن قرار است پالایشگر فرهنگ مردم باشند و‌ای دریغ... روزی که مجبور نباشی کار‌هایت را برای اجرا، یا منتشر شدن به کسانی بسپاری که سواد و درکی از آن ندارند و مانند اصحاب کهف از درون غارِ بو‌یناک و نم‌گرفتهٔ خود جهانِ مدرن و آثارِ مدرن را داوری می‌کنند. 

در بخش دیگری از این یادداشت آمده است: وقتی ممیزی و نظارتِ بدون آگاهی در دفتر موسیقی، راه هرجور نوآوری را بر کارورزان موسیقی و ترانه بسته، وقتی حتا یک شبکهٔ داخلی مختص موسیقی و یا لااقل یک برنامهٔ مرتبط با موسیقی مردمی در کلِ تشکیلات صدا و سیما که خوشبختانه مُدام مشغول زایمان شبکه‌های جدید و کانال هفت و هشت و نُه است وجود ندارد، وقتی کار با خوانندگان داخل کشور هفتاد خوانِ مجوز را به همراه خود دارد و هزار باید، نباید و حاصل کار هم شیر بی‌یال و دُم و اشکمی‌ست و به یک سی‌.

او نوشته است: از اعضای خانهٔ ترانه و انجمن‌های فعال در زمینهٔ ترانه و موسیقی و سایر مراکز مرتبط و تمام کارورزان این شاخه‌های هنری نیز می‌خواهم به شکلی صنفی و گروهی به این اتفاق واکنش نشان دهند تا از باب شدنِ چنین برخوردهایی با سایر اهالی هنر جلوگیری شود. مردم این سرزمین همواره به شاعران و موسیقی‌دانان و هنرمندان به دیدِ احترام نگاه می‌کرده‌اند و چنین برخوردی از یک نهادِ اجرایی دولتی با سرشت و مرامِ کلِ جامعه منافات دارد. موسیقی و ترانه در این سرزمین همیشه از طرفِ حکومت‌ها محکوم بوده و همواره هنری مکروه به حساب می‌آمده. این هنر شنیداری را نمی‌شود محدود کرد. آواز خواندن از پسِ دهان‌بند می‌سر نیست. ما در عصرِ ارتباطات به سر می‌بریم. نمی‌توان گفت موسیقی پاپ آزاد است، اما باید مثلن صدای پخشِ صوت را آن‌قدر پایین‌ آورد که به گوش کسی نرسد. این دیگر فرقی با سکوت نخواهد داشت.
به امید روزی که هنر در سرزمین ما اسباب شرم‌ساری نباشد.»
یغما گلرویی (ترانه‌سرای سابق)
بیست و چهارم دی ماه نود و یک

ارسال نظر
پیشنهاد امروز