تدوینگر فیلم دهلیز با انتشار یاداشتی اعلام کرد؛
دهلیز برای من با تاریکی شروع شد

در کار باید حواسم به جزئیات باشه، این جزئیاته که فیلم رو میسازه، جزئیاتی که به راحتی خودشون رو نشون نمیدهند.
ایلنا: تدوینگر فیلم دهلیز به کارگردانی بهروز شعیبی با انتشار دل نوشتهای حس و حال خود را از تدوین این فیلم بیان کرده است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، متن نوشته حمید قربانی که پیش از این دستیار اصغر فرهادی در فیلم جدایی نادر از سیمین بوده است و اختصاصا در اختیار ایلنا قرار گرفته؛ بدین شرح است:
نود و دو صفحه فیلمنامه و 129 سکانس! چند دقیقه راش از میانه فیلم! این فیلم مثل اسمش دهلیز، برای من با تاریکی شروع شد...
12 ساعت از شروع کار شیوا در کارگاه عینکسازی میگذشت، امیرعلی پسر شیطونش همراهش بود، شیوا با خودش چالش داشت و درگیر با امیرعلی، من هم با دهلیز چالش داشتم و درگیر با پلانهای که بدستم رسیده بود! شیوا مجبور بود علیرغم حال خرابش کارش رو انجام بده، منم مجبور بودم برخلاف عادتم و آنچه آموخته بودم پیش از دیدن تمامی یا بخش زیادی از راشهای یه فیلم دست به کار تدوین بشم.
با اومدن شیوا پشت دستگاه تراش شروع میکنم، کات به اینسرت دست، کات به کلوزآپی از شیوا و... یه سکانس تموم شد، چراغها رو خاموش کردم و دوباره سکانس رو نگاه کردم، ولی نه، به دلم نمیچسبید، یه چیزی آزارم میدادم، دوباره از اول شروع به کار کردم، مراقب بودم مشابه قبل نشه... ولی بازم نه! اینم نیست، واسه امروز بسه، جمع کنیم بریم تا فردا. دوباره از اول، سعی میکردم به شیوه جدیدی پلانهای خوبی رو که بهروز و گروهش به دستم میرسونن زنده و جاندار کنم. امروز بهتر شد ولی بازم نه! روز سوم، روز چهارم... اصغر فرهادی همیشه بهم میگفت تو کارت حواست به جزئیات باشه، این جزئیاته که فیلم رو میسازه، جزئیاتی که به راحتی خودشون رو نشون نمیدن. دوباره نگاهی به چند نوع مونتاژی که از این چند سکانس داشتم کردم. بالاخره حرف زد، دهلیز به زبون اومد حس و حالشو گفت: هرجا که فکر کردی باید به یه پلان دیگه کات کنی، یه خُرده صبر کن، بیشتر رو پلان بمون...
چند روزیست که با دهلیز خیلی دوست شدم، امروز بهزاد هم اومد باوجودی که حالش خوب نبود ولی طبق قراری که با دهلیز گذاشته بودم تلاشم رو کردم که مانند شخصیتهای دیگه فیلم به بهزاد کمک کنم.
چه زود گذشت جلسه 29 فیلمبرداری و بیستوهشتمین روز تدوین دهلیز شد، این روز و از یاد نمیبرم، چون سهیلا هم بالاخره حرف زد. تا به امروز حرفهای همه رو شنیده بودم جزء حرفهای اون، سهیلا سعی داشت، برخلاف خواهرش حرفش رو با صدای بلند نه تنها به خانم مرندی بلکه به همه بفهمونه، منم که قبلاً قول و قرارم رو با دهلیز گذاشته بودم، کمی صبر کردم تا بفهمم این زن چی میخواد بگه...
کلام اول، نوشتن این چند سطر، از مونتاژ دهلیز سختتر بود، آخه کمتر عادت به نوشتن با قلم دارم چون روزگاری کمی دور، مردی بجای مداد و کاغذ، پوزتیو و چسب اسپلایس به دستم داد، به من یاد داد که تنها راه برای نوشتن قلم نیست، انگشتانم را تربیت داد بجای قلمهای خوشدست با کلیدهای سرد میز موویلا بنویسم، امروز نیستی تا ببینی که دیگه سیستمهای جدید کار سخت دیروزمون رو آسون کرده، تو با وجود اون همه سختی فیلمهای چون رگبار، تنگسیر، دندان مار و... رو هنرمندانه جان میدادی و امروز من! یادت چون ذکری همیشه قبل از شروع کردن به مونتاژ هر کاری همراه من است، مهدی رجائیان سپاسگزارم.