روایت پرستاران از مرگ و زندگی بیماران کرونایی؛
هر روز را با خطرِ مرگ شروع و تمام میکنیم/ با دیدن مردمی که پروتکلها را رعایت نمیکنند، دلهایمان میشکند/ با شادی و غم خانوادهها، میخندیم و میگرییم
اگر من کرونا داشته باشم، به طور حتم کسی به خانهی من نمیآید، اما ما روی دهان بیماری کار درمانی میکنیم که میدانیم کرونا دارد و حتما ما هم درگیر میشویم، این موضوع با هیچ قاعدهای جور درنمیآید، اما ما میدانیم چون فقط ما و بیمار با هم هستیم.
به گزارش خبرنگار ایلنا، ویروس کرونا، تکههایی از قلب جامعهی ما را در هم شکست که شاید التیام آن به مدتها مداوا نیاز داشته باشد، درمان روحهای زخمی که شبانهروز برای جان بیماران می جنگند؛ پرستارانی که ماههای زیادی است با تنی رنجور و روانی خسته، تیماردار بیمارانی هستند که ویروس کرونا با وحشیگری در بطن جان آنها ریشه کرده است و این سفیدپوشان انتخابی جز جنگ با ویروس ندارند، در این مسیر گاه با درمان بیماران خندیدند و گاه با از دست رفتن جان آنها گریستند. این از جان گذشتگان از هفتههایی میگویند که شبانهروز برای درمان بیمارانی جنگیدند که در اوج امید به بهبود آنها با تخت خالی شان به رو میشدند.
پرستارانی که هنوز بعد از چند ماه با بغضی فرو خورده، از مرگ بیمارانی میگویند که عاشقانه برای درمان آنها جنگیدند و در این مسیر گاه به پیروزی و گاه شکستی دردناک رسیدند، اما با وجود تمام خستگیها عزمشان را برای پیمودن ادامهی راه جزم کردند و حال چارهای جز فداکاری در این روزهای تلخ کشور ندارند.
به مناسبت روز پرستار روایت هایی از سختیهای کار پرستاران در چند ماه شیوع اپیدمی کرونا را در ادامه میخوانید:
«علیرضا سلگی» پرستاری است که همچون پرستاران دیگر روزهای تلخ زیادی را در این ایام تجربه کرده است، روزهایی که ویروس کرونا همچون دشمنی نامرئی جان بیماران بستری در بیمارستان را به یک باره میگرفت، اما با وجود تمام خستگیها، این سفیدپوشان، از پا نمیافتند و همچنان در این نبرد شجاعانه میجنگند.
علیرضا از روزهایی میگوید که برای او و دیگر همکارانش به سختی گذشت، روزهایی که امید به بهبود بیمارانی را داشتند تا شاهد موفقیت تلاش تیم و مرخصی آنها باشند، اما بعد از چند روز با تختهای خالی و فوت بیماران رو به رو میشدند، تختهای خالی که تنها درد ناامیدی برای آنها به جای میگذاشت.
این پرستار جوان از سختی کار در این روزها میگوید: «من و همسرم عقد کرده هستیم و او هم پرستار است، اما الان حدود سه ماه میشود که همدیگر را ندیدیم و در این مدت حتی خانوادههایمان هم ندیدیم، با این وجود گاهی ما ۷۲ ساعت در بیمارستان میمانیم، چون همکاران مریض میشوند و شیفتهای آنها به شیفت بقیه اضافه میشود، شرایط سخت است و من بعد از کار برای استراحت به پانسیونی که اجاره کردم، میروم چون الان به نظرم صد درصد پرستاران ناقل هستند که این موضوع برای خانوادههای ما بسیار پرخطر است.»
مر خصی استعلاجی حدود ۷۰ نفر از همکارانم به دلیل ابتلا به کرونا
علیرضا با اشاره به لباس حفاطتی که به تن دارند، ادامه میدهد: «وقتی این لباس را به تن میکنیم واقعا نه دیگر چیزی میتوانیم بخوریم و نه اینکه حتی میتوانیم از سرویس بهداشتی استفاده کنیم، سختی کار از یک طرف و درگیری همکارانمان با ویروس کرونا از طرف دیگر، شرایط کار را برای همهی ما بدتر میکند، یکی از همکاران ما اخیرا فوت کرد که واقعا همه به هم ریختیم، طوری که چند تا از بچهها استعفا دادند و برای همیشه رفتند، چون شرایط کادر پرستاری به صورت کلی خوب نیست، الان از ۲۰۰ نفری که بودیم، حدود ۶۰ یا ۷۰ نفر در استعلاجی هستند، که با این شرایط فشار روی بقیه همکاران وارد میشود.»
دیگر بریدهایم و رمقی برایمان نمانده است
این پرستار جوان از روزهای قبل کرونا میگوید: «موضوع دردناک این است که قدیمها سر شیفت با بچهها حرف میزدیم و نمیفهمیدیم زمان به چه شکلی میگذرد، اما الان بچهها سر شیفت گریه میکنند، همه خسته شدند، همین خانم خودم زنگ میزند و از فشار روحی پشت تلفن گریه میکند، ما هم آدم هستیم، مریضهایی را داشتیم که وقتی حالشان بهتر میشد و مرخص میشدند ما خوشحال میشدیم، واقعا انرژی میگرفتیم و هنوز هم از چنین اتفاقی انرژی میگیریم، اما از طرفی مریضهایی هم داشتیم که وقتی فوت کردند، دیگر دست و دل ما به کار نرفته است، واقعا وقتی برای یک جوان ۲۴ ساله تمام تلاشمان را میکنیم، اما در آخر فوت میکند، دیگر انرژی برای کار نداریم، واقعا هر روز ما با مرگ شروع میشود و با مرگ تمام میشود، دیگر هیچ روحیهای برای پرستاران باقی نمانده است.»
از خاطرات تلخ این روزها که میپرسم، چند ثانیهای سکوت میکند و با صدایی لرزان، ادامه میدهد: «روزهای پر از درد زیادی دیدیم، دختر ۲۵ سالهای که برج چهار چشن نامزدی گرفته بود، یک روز با تب بالا آمد بیمارستان که ما به او دارو دادیم و گفتیم آنها را مصرف کند تا هفتهی بعد دوباره پیش ما ویزیت شود، اما هفتهی بعد با تنگی نفس شدید برگشت و اکسیژن خونش از ۹۶ به ۷۶ رسیده بود که به آیسییو منتقلش کردیم، اما بعد از سه روز فوت کرد، بعد این ماجرا یکی از همکاران استعفا داد، هنوز صدای آن دختر در ذهن همهی ما مانده که میگفت تو را به خدا نگذارید من بمیرم، ولی متاسفانه هیچ کاری نتوانستیم انجام دهیم، این ماجرای تلخی برای همهی ما بود.»
کاش حداقل امکانات کافی در اختیارمان بگذارند
این پرستار جوان میگوید: «به خاطر فشار این ماهها، همهی ما دچار اختلال پس از سانحه شدیم، البته سانحهای که هر روز تکرار میشود و هنوز تمام نشده است، کاش حداقل امکانات کافی در اختیار ما بگذارند، چون واقعا بچهها از جان مایه میگذارند، دیگر بریدهایم و رمقی برای ما نمانده، به قول همکارانم گویی هر ماه دیهی جانمان را به شکل قسطی به حسابمان واریز میکنند.»
«حدیث فریدونی» پرستار تازه کاری که از میان جملاتش تعهد و عشق به کارش موج میزند، وقتی حرف به شرایط کادر پرستاری میرسد، صدایش آهنگ غمگینی میگیرد و میگوید: «چون دیگر بیماران همراهی ندارند، ارتباط ما با بیماران خیلی بیشتر شده است، برای همین فوت بیماران شاید بیشتر ما را به هم بریزد، وقتی میبینم یک بیماری ساده زمینهای مثل آسم در گذشته برای بیمار هیچ مشکلی پیش نمیآورده، اما حالا چون درگیر کرونا شده است، آن بیماری باعث مرگش میشود واقعا با تمام وجود این موضوع ما را نابود میکند.»
هنوز صدای فریادهای دختر بعد از مرگ مادرش در گوشم میپیچد
این پرستار جوان در حالی که صدای خستهای دارد و مشخص است که تازه شیفتش تمام شده، با صدایی لرزان و بغضآلود ادامه میدهد: «یک روز خانمی مادرش را که درگیر کرونا بود به بیمارستان آورد و ما آن مادر را بستری کردیم، حتی یادم است که دخترش بعدا با من تماس گرفت و گفت، مادرم را به شما میسپارم، من پرستار آن خانم بودم که چند روز بعد فوت کرد، آن لحظه بدترین لحظهی زندگی من بود، دوست داشتم لال شوم تا نتوانم تماس بگیرم و خبر فوت مادر آن خانواده را بدهم، هنوز جیغهای دخترش در گوشم است که داد میزد، لحظهی خیلی بدی بود.»
او سکوت کوتاهی میکند، سکوتی به اندازهی فرو دادن بغضی چند ماهه در گلویش و بعد ادامه میدهد: «انگار کادر درمان فراموش شده است، در صورتی تمام فشار کرونا بر دوش پرستاران است که از نظر مزایا و دستمزد هم در این شرایط تفاوت زیادی حس نکردهایم، واقعا فشار روی پرستاران زیاد است، به طور مثال ما در بخش ده نفریم که باید شیفت یک ماه را با هم هماهنگ کنیم و یک دفعه سه نفر از همکاران درگیر ویروس میشوند و باید در آن مدت ما کار آنها را هم انجام دهیم، گاهی حتی همکاران تا دو ماه نتوانستند به کار برگردند، خود من وقتی درگیر شدم تا سه هفته نتوانستم برگردم و حتی وقتی تستمان منفی میشود هم بدن خیلی شبیه قبل کار نمیکند.»
حدیث میگوید: «چند وقت پیش یکی از پزشکان بیمارستان فوت کرد که به شدت روحیهی ما به هم ریخت و این اتفاقهای تلخ کار را برای ما سختتر میکند و با همهی این حرفها وقتی میبینم، افرادی پروتکلها را رعایت نمیکنند، واقعا غمگین میشوم.»
«امیر عباس عبدالحسینی» پرستار با تجربهی بیمارستان نیکان که این ویروس را همچون دشمنی در ریههای بیماران تصور میکند، دشمنی که باید در برابرش آنقدر مقاومت کرد تا از پای در بیاید، از روزهای سختِ کار همچون دیگر پرستاران با ناراحتی یاد میکند و میگوید: «بیماران کرونایی خیلی وقتها که درد میکشند، واقعا ما هیچ کاری نمیتوانیم انجام بدهیم، همین باعث فشار روحی روی پرستاران میشود، خیلی وقتها بوده که با ترخیص بیمار خوشحال شدیم و شاید تا الانم با آنها در ارتباط باشیم یا با فوت بیمار، کنار همراه او گریه کردیم.»
این پرستار با اندوه ادامه میدهد: «همهی زندگی ما تحت تاثیر کرونا قرار گرفته است، رفت و آمد با خانواده و دوستان که منقطع شده و تمام مدت در بخش کرونای بیمارستان هستیم، در این مدت با بیماران گفتیم و خندیدیم، شاهد بالا و پایین شدن فشار خون و اکسیژن آنها بودیم، اما وقتی فردا صبح وارد بخش میشویم و میبینیم که سه نفر آنها نیستند و فوت شدند، آدمایی که امید به بهبودشان را داشتیم اما تمام کردند، در آن لحظه هجمهی روانی بیشتر سراغ ما میآید که نکند کوتاهی کردیم؟ ما به این بیماران وابستگی روانی پیدا میکنیم چون چند روزی با هم زندگی میکنیم، اما وقتی این اتفاق میافتد به همکاران واقعا فشار وارد میشود، الان نشاطمان کاملا از بین رفته است.»
مدیر پرستاری بیمارستان نیکان در حالی که بین جملاتش تاکید دارد که تمام بیماران بستری همچون عزیزان ما مغتنم هستند، میگوید: «اما وقتی میبینیم یکی از همکاران ما که در طول این چند ماه پا به پای بقیه کار کرده و از جانش برای بیمار گذاشته، خودش هم درگیر شده و روی تخت افتاده، منقلب میشویم، دروغ چرا، خودمان را میبازیم. یکی از پزشکان شهرهای شمالی کشور که در خط مقدم کرونا کار میکرد، با درگیری وخیم به بیمارستان نیکان آمد، حدود ۶۵ روز بستری بود، این مدت با ما خیلی صمیمی شده بود و حتی با اسم کوچک ما را صدا میزد، در حالی که قرار بود، مرخص شود، یک دفعه دچار سانحه ثانوی کرونا شد و سه روز بعد فوت کرد، بعد از آن اتفاق روحیه کل تیم ما کامل از بین رفت. کاش مردم بدانند تیم کادر درمان همه اعضای خانوادههایی هستند که فوت هر کدام داغی برای یک خانه است و بعد از فوت آنها یک کار در جامعه بر روی زمین میماند، کاش حال و روز ما را با این همه فشار درک کنند.»
عبدالحسینی در پایان میافزاید: «حالا کم کم همه متوجه میشوند که کار پرستاری هم حرفهای، آکادمیک و تخصصی است که به شجاعت و از خودگذشتگی نیاز دارد، واقعا اگر من الان کرونا داشته باشم، کسی به خانهی من نمیآید، اما ما روی دهان بیماری کار درمانی میکنیم که میدانیم کرونا دارد و حتما ما هم درگیر میشویم، این موضوع با هیچ قاعدهای جور درنمیآید، اما ما میدانیم چون فقط ما و بیمار با هم هستیم. پس تمام امید بیمار به رفتار ما بستگی خواهد داشت، پس با آنها شوخی میکنیم و میخندیم، حتی گاهی ماساژشان هم میدهیم تا روحیههایشان حفظ شود، اما واقعا کاش مردم ما را بیشتر از این درک کنند.»