سخنی با مردم و مسئولان؛
دورهمی در میانِ دود و قلیان
شاید هیچ فسادی خانمانسوزتر از تصاویری نباشد که در قهوهخانهها و چایخانهها و رستورانهای شهر و محله هر روز و هر ساعت خلق میشود. دختران و پسرانی که دورهمیهای خود را به جای مدرسه و دانشگاهها، پارکها و ورزشگاهها، سینماها و تئاترها به این مغازههای تاریک و پر از دود آورده و درحالیکه چوبهی قلیان را از دهانی به دهان دیگر قرض میدهند، سلامتی و آرزوهای خود را دود کرده و با دودش در هوا بازی میکنند.
من از همین ابتدا بر یک پیشفرض پافشاری میکنم و آن؛ اینکه: «همه ما شهروندان یک کشور هستیم و تقریبا در مواجهه با یک حقیقت با یکدیگر برابریم: سلامت و فساد.»
شاید و لابد براساس واقعیتهای روز جامعهی امروز و بنا به روایت بسیار تجربه شدهی رمان معروف قلعه حیوانات یعنی همان جمله معروف «همه برابریم و برخی برابرتر»، هریک از ما ابتدا به ساکن در برابر جملهی اخیر موضع اندکی متفاوت اختیار کنیم و با انواع استدلال و مثال، فرض چنین جملهای ـ همه ما شهروندان یک کشور هستیم و تقریبا در مواجهه با یک حقیقت با یکدیگر برابریم: سلامت و فساد ـ را از اساس نادرست بدانیم اما تجربهی زیست همه آدمها در یک شهر و یک کشور نشان داده این اتفاقی است که حتی آدمهایی با یک سر و گردن بالاتر از بقیه افراد جامعه را در زمانی کوتاه از پای درآورده است. یعنی اگر قرار باشد بگوییم فساد صرفا برای ضعیفتر و فقیرترهاست اما کافیست نگاه دقیقتری به اطراف خود بیندازیم تا دامنهی آن را در میان بدنهی بسیار گستردهتری از طبقهی فرودست و زیردست و احیانا کمدرآمد جامعه به نظاره بنشینیم چراکه اساسا ریشههای قدرتمند درخت فساد خیلی راحت و صبورانه کاخ ثرتمندان و برجنشینان را سوراخ کرده و مانند تاری نامرئی در کوتاه زمانی خانوادههای مرفه را نیز در دام خود سرنگون میکند.
اما سلامت چیست و فساد کدام است؟، طبعا دامنهی کاربری این دو واژهی به ظاهر ساده آن اندازه گسترده است که سنسورهای همهی دستگاههای کشوری و شهری نسبت به آنها حساساند، آنکه در وزارت بهداشت نشسته و امور سلامت جسم و روح را رتق و فتق میکند، یک تعریف از آنها دارد و آنکه در دستگاه وزارت کشور و نهادهای امنیتی و اطلاعاتی مشغول به کار است زیرمجموعههای دیگری برای آنها قائل است. دستگاههای مدیریت شهری آنها را از زاویهای خاص تعریف میکنند و مجموعه آموزشی و فرهنگی برای آنها حد و ثغور متفاوتی متصور هستند. درنهایت سلامت و فساد دو کلمه ساده نیستند که بتوان آنها را مانند علوم عینی آسان تعریف کرد چون قائم به ذات خود نیستند بلکه براساس رفتارهایی که از افراد جامعه در شرایط و بزنگاههای مختلف سر میزنند، قابل تعریف و تفسیر هستند. اما دستکم برای من به عنوان یک شهروند از کشوری با بیش از ۸۰ میلیون نفر جمعیت و در مرتبه دوم؛ ساکن پایتختی با ۱۰ میلیون شهروند، فساد و سلامت تعاریف مشخصتر، محدودتر و عینیتری دارد. کافیست یک شهروند بازنشسته را تصور کنید که در حدود ۸۰ سالی که سپری کرده، چیزهای بسیاری دیده و شنیده است. او هر روز در آستانهی دهه هشتم زندگی خود وقتی پا به درون این شهر هزار دروازه میگذارد، با اولین چیزهایی که مواجه میشود؛ آدمها، ماشینها، خانهها، خیابانها و محلههاست. شهروندانی مانند من این روزها فرصت بیشتری برای گشت و گذار در شهر دارند چراکه نه مجبورند در ساعت مشخصی کارت ورود به اداره را بزنند، یا پشت میز خود نشسته باشند و پروندههایی را دست به دست کنند یا جارو در دست گرفته و مشغول تمیز کردن باشند یا کرکره مغازهی خود را بالا بدهند و پیِ حساب و کتابهای روز و ماه و سال باشند. از این رو شاید بازنشستهها بهتر از دیگر شهروندان شاغل در شهر فرصت دیدن شهر را داشته باشند. آنها صبح از خانه بیرون میزنند و هر بار به خیابان و محله و منطقهای سر میزنند و به نظارهی مردم مینشینند. اما راستش را بخواهید برای این شهروند که گذشت سالها موهای سرش را سپید کرده است، شاید هیچ فسادی خانمانسوزتر از تصاویری نباشد که در قهوهخانهها و چایخانهها و رستورانهای شهر و محله هر روز و هر ساعت خلق میشود. دختران و پسرانی که دورهمیهای خود را به جای مدرسه و دانشگاهها، پارکها و ورزشگاهها، سینماها و تئاترها به این مغازههای تاریک و پر از دود آورده و درحالیکه چوبهی قلیان را از دهانی به دهان دیگر قرض میدهند، سلامتی و آرزوهای خود را دود کرده و با دودش در هوا بازی میکنند. این صحنه دستکم مرا بارها به گریه انداخته و اشکم را جاری کرده است. چندباری پاقرص کردهام که به داخل این به ظاهر قهوهخانهها که مرا به یاد شیرهکشخانههای قدیم میاندازند، بروم و با دختران و پسران صحبت کنم و از آنها خواهش کنم جمع دوستانهی خود را به محیط دیگری غیر از این محیطهای ناسالم منتقل کنند اما ترسیدم که مرا به فضولی و دخالت در آزادیهای فردی و اجتماعی محکوم کنند. پس دست به دامان مسئولان محله و منطقهای که در آن ساکن هستم، شدم اما دردی دوا نشد. حتی یک قهوهخانه از این قماش هم جمع نشد. مدیران و مسئولان هم از برنامههای خود برای مبارزه با این مظاهر فساد جسم و جان سخنها گفتند اما در آخر ما ماندیم و محلههایی با چندین و چند قهوهخانه و رستوران که کشیدن قلیان در آن یک تفنن به شمار میآید!
اما آیا به راستی از خود پرسیدهایم این چه تفننی است که فرزندانمان را آماده خریدنِ پاکت پاکت سیگار میکند؟ این چه تفریحی است که در بسیاری از موارد چشم و گوش فرزندانمان را با انواع و اشکال مواد مخدر آشنا و علاقمند به تجربه کردن آنها میکند؟ این چه دورهمی است که آنها را آماده در آغوش گرفتن انواع بزه و ناهنجاری فردی و اجتماعی میکند؟ و این چه دوستیهای گروهی است که آنها را به رفتارهای غیراخلاقی و خطرآفرین علاقمند و نزدیک میکند؟ و ما چرا سر در لاکِ سیاست و اقتصاد و فرهنگ فروبردهایم و صدای زیر گوشمان را نمیشنویم و تصایر جلوی چشممان را نمیبینیم؟ چگونه است که صداهای غریب و دور آسیبهای اجتماعی، سیاسی و نظامی را در گوشه گوشهی این کرهی خاکی با دقت مرور میکنیم و نسبت به آن واکنش نشان میدهیم اما چشم به روی سالهای بسیار نزدیکی که دختران و پسران این شهر و کشور را آماده رفتن بر سر سفرهی اعتیاد و بزههای رفتاری میکند، بستهایم؟
از همین روست که من هنوز بر این پیشفرض پافشاری میکنم که: «همه ما شهروندان یک کشور هستیم و تقریبا در مواجهه با یک حقیقت با یکدیگر برابریم: سلامت و فساد.» اگر پولدار باشیم یا فقیر، اگر کارمند سطوح بالای اداری جامعه باشیم، سر در خانههای چند صد متری بالای شهر فروبرده باشیم یا در خانههای ۴۰ متری محکوم به زندگی باشیم، اگر درسخوانده و باسواد باشیم یا کمسواد و عام، روزی دختران و پسرانمان را خواهیم دید که در کنار دوستان خود در قهوهخانهها و رستورانهای بالا یا پایینشهر دورهم نشستهاند و آرزوها، سلامتی و آینده خود را دود میکنند و با دودش بازی میکنند. اتفاق خیلی نزدیکتر و سریعتر از آنچه ما فکر میکنیم، رخ خواهد داد و در آن زمان ما قطعا به این فکر میکنیم که کاش بهجای ساختِ جهان، اول خانهی خودمان را آباد کرده بودیم.