خبرگزاری کار ایران

روایت عینی دو عکاس از حادثه پلاسکو؛

بچه‌ها گیر کرده‌اند؛ باید برای کمک برویم

بچه‌ها گیر کرده‌اند؛ باید برای کمک برویم
کد خبر : ۵۸۶۵۳۶

در مسیر برگشت چند تا از آتش نشانان را دیدم که کپسول‌هایشان را از خود جدا کرده بودند و متاسفانه دو یا سه نفر آن‌ها در پلاسکو ماندند. عکس آن‌ها در گزارش‌ها هم منتشر شد. وقتی پایین آمدم، دیدم دود در طبقات بالا مهار شده و درطبقات آتشی دیده نمی‌شود. آتش‌نشانان همدیگر را در آغوش می‌کشیدند و به هم تبریک می‌گفتند که کارمان تمام و آتش مهار شده‌است.

امین خسروشاهی عکاس خبرگزاری ایسنا ۱۰ دقیقه اول حادثه پلاسکو را درست بخاطر نمی‌آورد؛ فقط بخاطر دارد که بطور غریزی باید یکسری آدم را پیدا می‌کرد؛ عکاس و خبرنگارانی که یا آن‌ها را مقابل ساختمان دیده بود و یا در راهروهای دود گرفته، پیش از اینکه ساختمان به شکلی منظم فروبریزد. تنها چیزی که آن را درست بخاطر می‌آورد، همکارانش است که باید زود‌تر پیدایشان می‌کرد و مطمئن می‌شد؛ در بین آن‌ها کسی در ساختمان نبوده است و این دلهره‌آور‌ترین خاطره‌ای است که از پلاسکو به یاد می‌آورد؛ لحظاتی سخت و نفس‌گیر که او را تا یک هفته از انجام ماموریت در پلاسکو دور کرد و وقتی برای بار دوم به محل حادثه رفت، لحظه بیرون آوردن جنازه‌ها را در ذهنش ثبت کرد.

«تا لحظه‌ای که بچه‌های عکاس و خبرنگار را پیدا کنم، در بهت و حیرت بودم. وقتی پلاسکو ریخت چنان تاثیر روحی سنگینی روی من گذاشت که تا یک هفته به پلاسکو برنگشتم، اما روز هشتم به پلاسکو رفتم؛ درست روزی که پیکرها را بیرون کشیدند.»

خسروشاهی علاقه چندانی به یادآوری روز هشتم ندارد، اما به این اشاره می‌کند که بعد از آن روز حتی نتوانست، در مراسم تشییع شهدای آتش‌نشانان شرکت کند.

«پنج شنبه بود؛ روز نیمه‌تعطیل و شیفت خبرگزاری؛ در تحریریه بودم که خبر آتش‌سوزی را دادند؛ تجربه این دست حوادث را داشتم و با موتور خودم را به پلاسکو رساند.»

خسروشاهی در بین راه و در خیابان جمهوری متوجه می‌شود که این بار حادثه کمی جدی‌تر از آتش سوزی‌هایی است که تا آن روز ثبت کرده است. به ساختمان که می‌رسد، عکاسی را شروع می‌کند، از در پشتی راهی را پیدا کرده و وارد ساختمان می‌شود و با چند آتش‌نشان تا طبقه ششم بالا می‌رود و بعد از آن به راه‌پله‌های بسته می‌رسد که حتی بچه‌های آتش نشان هم نمی‌توانستند از آنجا بالا‌تر بروند، او صحنه‌هایی عجیب را در آن لحظه دیده است که هیچ وقت در آتش سوزی‌های دیگر ندیده است.

«در محیطی که بودم صحنه‌های عجیی دیدم که هیچ وقت در آتش سوزی‌های دیگر ندیده بودم، بسیاری از کسبه در ساختمان بودند و در‌‌ همان لحظه شیشه‌ها در حال فروریختن بود؛ اما برخی در حال فیلمبرداری بودند و در مسیر راه پله‌ها صحبت می‌کردند، در این بین یکی از کسبه با یک طی، مشغول ریختن آب به خارج از مغازه‌اش بود تا اجناسش خیس نشود.  به طبقه ششم که رسیدم، آتش‌نشان‌ها دربیسیم گفتند که دیگر نمی‌شود، بالا‌تر رفت و تخلیه کنید؛ اخطار دادند، اینجا بحرانی است، خارج شوید تا از بیرون آتش را مهار کنیم.»

خسروشاهی همچون دیگرعکاسان و خبرنگاران حاضر در صحنه با یک کلاه ایمنی در ساختمان بود، بدون ماسک. در مسیر برگشت به پایین ساختمان صدای خم شدن آهن‌ها و انفجارهایی کوچک را می‌‌شنود، اما در آن لحظه صدای شکسته شدن شیشه‌ها وضوح بهتری داشته است.

«در مسیر برگشت چند تا از آتش نشانان را دیدم که کپسول‌هایشان را از خود جدا کرده بودند و متاسفانه دو یا سه نفر آن‌ها در پلاسکو ماندند. عکس آن‌ها در گزارش‌ها هم منتشر شد. وقتی پایین آمدم، دیدم دود در طبقات بالا مهار شده و درطبقات آتشی دیده نمی‌شود. آتش‌نشانان همدیگر را در آغوش می‌کشیدند و به هم تبریک می‌گفتند که کارمان تمام و آتش مهار شده‌است.»

خسرو شاهی با یک موتور به خبرگزاری برمی‌گردد تا عکس‌ها را به سرویس عکس تحویل بدهد که به او گفته می‌شود؛ «چه شده که برگشتی؟ آتش که دوباره بالا آمده.» و همین باعث می‌شود، خسروشاهی در کمتر از 20 دقیقه دوباره به پلاسکو بازگردد. جمعیت زیاد بود به چهار راه استانبول می‌رسد و می‌بیند که شیشه‌های طبقه بالا ترکید و ساختمان فرو ریخت.

«چند ثانیه بعد کل ساختمان فروریخت، در ضلع شمال غربی پلاسکو بودم و توانستم ریزش را ثبت کنم، حتی لحظه‌ای که یکی از آتش نشان‌ها آویزان شده بود را هم ثبت کردم. وقتی ساختمان فروریخت هیچ کس نمی‌دانست، چه کاری باید انجام دهد، بهت و شوک عجیبی به همه ما وارد شد، همکاران خبری هم پای ساختمان بودند، فقط بخاطر دارم شماره دبیر سرویس عکس ایسنا را گرفتم و گفتم؛ ساختمان ریخت؛ بگرد بچه‌ها را پیدا کن. نگران بچه‌هایی بودم که مسیر بالا رفتن از ساختمان را از من پرسیده بودند.»

همه عکاس و خبرنگار‌ها در جست‌وجوی همکاران خود بودند. ۱۰ دقیقه سنگینی بود، اما مطمئن می‌شوند که از اصحاب رسانه کسی در ساختمان نیست. خسرو شاهی به عکاسی ادامه می‌دهد تا زمانی که اولین عکاس از خبرگزاری ایسنا را می‌بیند و کلاهش را به او تحویل می‌دهد و به خبرگزاری بر‌می‌گردد و تا هفت روز به پلاسکو نمی‌رود، درست در روزی برای عکاسی می‌رود که اولین پیکر را پیدا کردند. بعد از آن روز حتی برای تشییع هم نرفت، چون از لحاظ روحی کشش نداشت.

بعد از حادثه به خسرو شاهی هم مانند بسیاری دیگر از عکاسان و خبرنگارانی که در صحنه حضور داشتند،  خدمات روان درمانی ارائه نشد؛ او از نگرانی‌های خانواده‌هایی می‌گوید که عکس‌هایش را دیده، اما تا ساعت‌ها در بی‌خبری بودند.

بچه‌ها گیر کرده‌اند؛ باید برای کمک برویم

«وقتی پلاسکو ریخت خانواده‌ام فکر می‌کردند، داخل ساختمان بودم؛ خط‌های موبایل آنتن درست و حسابی نداشت، وقتی به خبرگزاری برگشتم هم تا زمان ارسال عکس به تلفن توجهی نداشتم، وقتی به گوشی‌ام نگاه کردم، افرادی پیغام داده بودند که مدت‌ها از آن‌ها بی‌خبر بودم، بسیاری از کسانی که فراموششان کرده بودم، پیغام داده بودند. قبل از این حادثه فوت آیت الله هاشمی رفسنجانی را داشتیم که شوک و فشار کاری زیادی داشت؛ بعد پلاسکو پیش آمد. بعد از پلاسکو هم حادثه معدن یورت اتفاق افتاد و در مدت زمانی طولانی تحریریه خبرگزاری‌های مختلف درگیر این مسائل بودند، در بحرانی‌ترین شرایط بچه‌ها ایستادند؛ جلسات مشاوره‌ای نداشتیم؛ اما همکارانی داشتیم که در شرایط بحرانی و روحی در کنار هم ماندیم تا روحیه خودمان را حفظ کنیم. »

خسروشاهی به این نکته اشاره می‌کند که در همه سالهایی که در رسانه بوده کسی به اعضای رسانه آموزش‌های لازم در زمان بحران را یاد نداده است، پلاسکو تجربه شد و آموزشی هم در این رابطه وجود نداشت و او تاکید می‌کند که با این وجود در بحرانی‌ترین شرایط بچه‌های رسانه‌های مختلف پای کار بودند.

مصطفی صفری عکاس خبرگزاری ایلنا از دیگر عکاسانی بود که به هنگام ریزش پلاسکو در محل حادثه حضور داشت. قبل از وقوع حادثه پلاسکو در خانه بود که برای ماموریت آفیش شد، با دوربین عکاسی و یک موتور راهی پلاسکو می‌شود.  زمانی به پلاسکو می‌رسد که آتش‌نشانان در آخرین مراحل مهار آتش بودند. صفری تا ۵ دقیقه پیش از اینکه پلاسکو فروبریزد در ساختمان بود و از آن لحظه یک جمله بین صدای مختلف آتش‌‌‌‌‌نشانان ر‌هایش نمی‌کند:«بچه‌ها گیر کردند باید برای کمک برویم.»

«بیرون از ساختمان عکاسی کردم و چندنفر از همکاران را هم دیدم. سر چهارراه کلی آدم ایستاده بود و نیروی انتظامی خیابان را بسته بود و مردم با گوشی‌های خود فیلم و عکس می‌گرفتند، رفتم از مردم عکاسی کنم که کارتم را درخواست کردند و می‌خواستند، دوربینم را بگیرند که با خواهش و تمنا بی‌خیال شدند. به سمت فردوسی رفتم دیدم، کوچه اولی که به پلاسکو می‌خورد را بسته‌اند، اما کوچه دومی باز است. داخل کوچه شلوغ بود، داخل رفتم و دیدم که یکسری از کسبه به داخل پلاسکو یعنی قسمت شمالی می‌رفتند.»

از سمت شمال یکسری پله وجود داشت که به پشت بام مجاور راه داشت، از پله‌ها بالا می‌رود و به پشت بام می‌رسد، اما در پشت بام را بسته بودند و اجازه ورود نمی‌دادند. با خواهش و التماس در را برای لحظاتی کوتاه باز کردند تا عکاسی کند. بعد به سمت پایین می‌آید و یک راهرو را می‌بیند که به ساختمان اصلی پلاسکو راه داشت، آنجا را نبسته بودند. صفری بخاطر می‌آورد که آن راهرو عکاس ایرنا هم بوده است. به ساختمان اصلی می‌رسد از راه‌پله‌ها بالا می‌رود. در آنجا رفت و آمد بسیار زیاد بود، برق را قطع کرده بودند، اما درست به خاطر دارد که انگار در جوی آب قدم برمی‌داشت و همین‌طور از بالای ساختمان آب به سمت پایین سرازیر بود.

صفری به یاد می‌آورد که در طبقه پنجم بخار آب جمع شده بود، به طبقه هفتم می‌رسد و در آنجا آب داغ از سقف روی سرشان چکه می‌کرد و آنقدر دود و بخار آب جمع شده بود که نمی‌شد به راحتی عکاسی کرد.افراد زیادی در آنجا بودند، اما دید بسیار کم بود و به سختی و به زور فلش دوربین قادر به عکاسی بودند. بعضی‌ها جنس‌های خود را تخلیه می‌کردند، برخی با تی آب‌ها را خالی می‌کردند و آتش‌نشان‌ها به طبقات بالا‌تر می‌رفتند، تا آتش را خاموش کنند.

«ریزش آب داغ روی سر و صورت تا حدی شد که دیگر تحمل نداشتم. به طبقه بالا‌تر رفتم، یک عکس گرفتم و زمانی که فلش دوربین باعث روشنایی مقطعی دید شد، یک آتش‌نشان فریاد زد اینجا چه کار می‌کنی؟ گفتم عکاس خبرگزاری ایلنا هستم کارتم را می‌خواستم نشان بدهم که مثل اینکه سقف طبقه بالا فرو ریخت، البته قبل از این موضوع هم یکسری صدا شنیده بودم، مثل ترکیدن پیکنیک. خلاصه ساختمان لرزید و همه ترسیده بودند. یکی فریاد زد و به من گفت بدو. من هم از طبقه هشتم به سمت پایین آمدم، یک طبقه دیگر هم ریخت و دوباره ساختمان لرزید. من فکر می‌کردم هر لحظه ممکن است، ساختمان روی سرمان آوار شود.

استرس زیادی داشت، یکسری از آتش‌نشانان حین اینکه به پایین می‌رفتند، فریاد می‌زدند که بچه‌ها گیر کرده‌اند، باید برای کمک برویم. یکسری‌ها ماندند و یکسری برای هدایت دیگر افراد حاضر در ساختمان پایین آمدند.

«به راهرویی رسیدیم که به ساختمان بغلی می‌خورد و آتش‌نشان‌ها فریاد می‌زدند، سریع بیرون بروید. فکر کنم نزدیک به ۱۰۰ نفر همراه با من بیرون آمدند و به داخل کوچه پشتی رفتیم خیلی استرس زیادی داشتم و ترسیده بودم. آتش‌زیاد شده بود و سقف‌ها که ریخته بود از داخل پنجره‌ها مشخص بود. دوباره به چهارراه برگشتم و یکی دیگر از عکاسان ایلنا را دیدم.

«حالم خیلی بد بود و برای دوستم تعریف کردم که چه اتفاقی در ساختمان افتاده است که نصیری فریاد زد، عکس بگیر، ساختمان دارد می‌ریزد. فکر می‌کنم ۵ دقیقه بعد از خروج من این اتفاق افتاده بود و شوکه شده بودم، چرا که آتش نشانان را در لحظه آخر دیده بودم.»

صفری به این بخش از ماجرا که می‌رسد سکوت می‌کند، اما بعد از چند دقیقه می‌گوید که وقتی ساختمان فروریخت صدای آتش نشانان در گوشش تکرار می‌شد که فریاد می‌زدند: «بچه ها گیر کردند باید برای کمک برویم.»

«گریه می‌کردم و فریاد می‌زدم ساختمان ریخت، اصلا نمی‌توانستم احساساتم را کنترل کنم. جلو‌تر رفتیم تا خبر از همکاران عکاس بگیریم و فهمیدیم که آوار جایی که آنها پای ساختمان در حال عکاسی بودند، فرو نریخته است، با نگرانی دنبال عکاس برنا بودم، به خاطر دارم وقتی متین را دیدم با هم گریه می‌کردیم. متین فریاد می‌زد که تو سالمی؟ تا الان کجا بودی؟ من دیدم که به داخل ساختمان رفتی.» صحنه‌ای که درست به خاطر دارم، گریه همه آدم‌هایی است که در آنجا بودند. حدود یک ساعت دیگر در آنجا عکاسی کردم و به خبرگزاری برگشتم تا عکس‌ها را ارسال کنم.»

گزارش: یاسمن خالقیان

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز