گزارش ایلنا از جمعآوری کارتنخوابها؛
چرا کارتنخوابها از مددسراها گریزانند؟ / ۱۰ روز است غذا نخوردهام/ حاضرم شام ندهند، اما فقط احترام بگذارند
در خوابگاه با آدم درست برخورد نمیکنند. فحش بد میدهند.از خوابگاه نفرت دارم.فحش میدهند و بدم میآید. حاضرم در خیابان بمیرم، اما خوابگاه نروم. حاضرم به من شام ندهند، اما احترام بگذارند. میآیم، هرجا که بخواهید میآیم، اما احترام میخواهم!
ایلنا: «میآیم، هرجا که بخواهید میآیم، اما احترام میخوهم!» ترس و فرار، اولین واکنش اکثر کسانی است که گشتهای شهرداری تهران را میبینند. در این بین برخی نیز داوطلبانه به ماشین ۱۳۷ شهرداری مراجعه میکنند.
قرار ما گشت زنی برای جمع آوری افراد کارتن خواب و بیخانمان در منطقه ۱۶ است، یک مددکار اجتماعی، یک پلیس و راننده سازمان همراهیمان میکنند. مددکار با دقت همه جا را زیر نظر دارد. محل حضور برخی از کارتن خوابها از پیش مشخص است و برخی دیگر را درحین گشت زنی شناسایی میکنند.
مقصد پاتوقی در اطراف ترمینال جنوب است. مددکار گشت اجتماعی ۱۳۷ قبل از رسیدن به محل نکاتی را یادآوری میکند. میگوید اکثر افرادی که سمتشان میرویم موادفروش هستند و اگر ماشین گشت را ببینند متواری میشوند. به همین دلیل ماشین را در برخی از جاهایی که پاتوق است، کمی عقبتر پارک میکنیم و سمتشان میرویم، اما این کار فایده چندانی هم ندارد. چند نفری از کارتن خوابها با دیدن پلیس پا به فرار میگذارند، اما سه چهار نفر با آرامش نشستهاند و ترسی از چیزی ندارند.
تفریحی که به عادت تبدیل شد!
آقای نیکو، مددکار شهرداری سر صحبت را با یکی از آنها باز میکند، در همین حال پیرمرد ۷۵ سالهای گوشهای دیگر در آرامش مشغول خوردن غذا است و من نیز با او هم کلام میشوم. میگوید کم و بیش مواد مصرف میکند و خرج خود را از فروش ضایعات به دست میآورد. همچنان که مشغول غذا خوردن است به سوالات من هم پاسخ میدهد. «اول برای تفریح مواد میکشیدم و بعد به یک عادت تبدیل شد. خانواده دارم. بعضی شبها به خوابگاه میروم و بعضی وقتها هم بیرون میخوابم.»
با پتو و اندک وسائلی سر جایش نشسته. میگوید سرد که میشود هر شب خوابگاه میرود. مشکلاش وسیلههایی است که همراه دارد. «بساط میکنم و اگر با شما بیایم وسیلههایی که دارم را چه کار کنم؟»
مددکار با مرد حدودا ۶۰ ساله دیگری که با دیدن جمع پا به فرار نگذاشته، در حال گفت و گو است. میگوید: کارهایم را می کند و خودم بعد به خوابگاه میآیم. حرفهای مددکار برایشان اطمینان خاطر نمیآورد. همه از مددسرا فراری اند.
سعی میکند با طرح سوالاتی برای خود اطمینان خاطر ایجاد کند، «آیا ما را راه میدهند؟» مددکار اطمینان میدهد که در مددسرا به شما غذا و لباس میدهند و هر وقت که دوست داشتید میتوانید خارج شوید. راضی نمیشود، میگوید: «الان نمیآیم. آدرس بدهید یک ساعت و نیم دیگه خودم میآیم.»
گلایه کارتن خوابها از وضعیت یک مددسرا
و باز هم به طرح سوالاتش ادامه میدهد، مددکار نیز چند سوالی میپرسد، که چندساله است و آیا خانوادهای دارد یا خیر، و چرا قبول نمیکند که به مددسرا بیاید. میگوید «پولی ندارم که پیش خانوادهام باشم.خوابگاه سه راه افسریه هم پر از کثافت است. من واقعیت را میگویم. من آنجا بودم و همه کتابی بغل هم میخوابند. پا درد دارم و روی زمین خوابیدن برایم سخت است.»
میآیم، هرجا که بخواهید میآیم اما احترام میخواهم!
مددکار در واکنش به او میگوید: ما شما را با احترام میبریم، میخواهیم به شما کمک کنیم تا از خدمات خوابگاه استفاده کنید. از برخوردهای درون مددسرا شاکی است و درخواست آقای نیکو را نمیپذیرد: «در خوابگاه با آدم درست برخورد نمیکنند. فحش بد می دهند. از خوابگاه نفرت دارم. فحش میدهند و بدم میآید. حاضرم در خیابان بمیرم، ولی خوابگاه نروم. حاضرم به من شام ندهند، ولی احترام بگذارند. میآیم، هرجا که بخواهید میآیم، اما احترام میخواهم!»
آقای نیکو سعی دارد با وعده غذا و محل استراحت آرامش کند و میگوید مگر به شما شام نمیدهند؟ واکنش او به این پاسخ جالب است: «من از شام حرف نمیزنم، من غذا و شام نمیخواهم، حاضرم از گشنگی بمیرم اما به من احترام بگذارند»
آقای نیکو توصیه میکند که اگر در خوابگاه مشکلی است به مددکار خوابگاه بگوید و خطاب به او میگوید: مددکارها دلسوز هستند و دنبال کار خوب برای شما هستند. قرار نیست کسی به شما بیاحترامی کند. ممکن است یک نفر که همدرد خود شما است و خدماتی باشد، حرفی بزند و ناراحت شوید و بگویید خوابگاه دیگر به درد نمیخورد. تمام خوابگاهها مددکار دارند و قابل احترام هستند و بیاحترامی نمیکنند. اگر موردی هست هم با ۱۳۷ تماس بگیرید و مورد شما بررسی میشود.
به نظر میرسد که با ادامه صحبتها نرمتر شده است، اما همچنان مرغاش یک پا دارد و خیابان را به خوابگاه ترجیح میدهد. میگوید ای کاش یک کاری هم به او بدهند، نظافتچی یا هرچیزی که مجبور نباشد در خیابان دنبال ضایعات باشد و بعد به ترکشهایی که پشت بدنش دارد، اشاره میکند و مدعی میشود: «دو ترکش در کمرم است.»
بین آشغال ها غذا پیدا میکنم
در ادامه از درآمدش میگوید، روزی ۵۰ تا ۶۰ تومن درآمد دارد، در حالی که یک گرم مصرف مواد دارد که ۷۰ تومن میشود. «اگر پول نداشته باشم غذا نمیخورم. در آشغالها دنبال غذا میگردم. الان ده روز است که غذای خاصی نخوردم. مردم؟ نه!»
تلاش مددکار برای همراه کردنشان به نتیجه نمیرسد، اما معتقد است: هوا که تاریکتر شود همهشان به خاطر سرما به مددسرا مراجعه میکنند و خطاب به آنها توضیح میدهد که هدف ما این است، شما در سرما نمانید. به دو سه پتویی که همراهشان دارند اشاره میکنند که از سرما نجاتشان میدهد و ادامه میدهد: به امید پتویی که دارند مقاومت میکنند و مراجعه نمیکنند، اما همان پتو بلای جانشان میشود. نمیتوانیم بیتفاوت از بغل این افراد رد شویم. نمیتوانیم به حرف خودشان ولشان کنیم و بیتفاوت باشیم، چرا که تصمیم اشتباهی میگیرند.
دردسرهای تردد به مددسراها/ وسیله های همراهمان را چه کار کنیم؟
فرد بیخانمان دیگری که حدود ۶۰ سال دارد هم توضیحاتی میدهد. به وسائلی که همراهاش دارد، اشاره میکند و علت نیامدنش به خوابگاه را وسیلههایش میداند: «ضایعاتیها را نمیبرند. اندکی از وسائل شخصی را میتوانیم همراهمان داشته باشیم. اگر هم اجازه دهند وسیلههایم را ببرم، برگشتن چه کار کنم؟ برای این بار باید کرایه ماشین بدهم و هزینه کنم و حمل و نقل وسیلهها سخت است. ترجیح میدهم به راه دور نروم که وسیلههایم به دردسر نیفتد.»
برخلاف مقاومت اکثر کارتن خوابها در بین گشت زنی، یک نفر ماشین گشت را میشناسد، دستش را تکان میدهد، ماشین گشت کنار پایش ترمز میزند و سوار میشود. تنها کسی است که تمایل دارد داوطلبانه سوار ماشین شود. مردی با صورت چروکیده، کاپشن و شلواری مرتب، موهای تراشیده شده و یک ماسک بر روی صورت. چهرهاش از سن واقعیاش بیشتر است به نظر میآید ۶۰ ساله باشد، اما میگوید متولد ۵۳ است. سلام و احوال پرسی میکنم و میخواهم کمی از شرایطش توضیح دهد. یکی دو سوال را پاسخ میدهد و در جواب سومی یک داد بلند سرمان میزند.
میگوید شبها بیرون میخوابد و تازه چند روز است که از فشافویه آزاد شده است: «هرجا دوست دارید من را ببرید. مشکلی ندارم. دست شما هم درد نکند. نمیخواهم مثل گذشته باشم. نه مواد مصرف میکنم نه چیز دیگری، بعضی وقتها یک نخ سیگار میکشم. اذیتم نکنید، حوصله ندارم.»
آقای نیکو میگوید چون قبلا از خدمات مددسرا استفاده کرده و با ماشین گشت جذب شده، اطمینان دارد که او را به مددسرا میبریم و از خدمات استفاده میکند. همانطور که دیدید خود معرف درخواست کرد که او را به مددسرا انتقال دهیم. در مددسرا دوش میگیرد لباس مددسرا را میپوشد، شام و ناهار دارد و اگر تمایل داشته باشد هم میتواند در طول روز در خوابگاه بماند.
ادامه مسیر با حضور یک نفر در ماشین است. مددکار گشت چشمهای تیزبینی دارد و به دقت به اطراف نگاه میکند، به محلی میرسیم که مددجویش برای مددکار آشنا است. میگوید ضایعات جمعکن است، کارتن خواب و جایی برای زندگی ندارد. مرد نیمه خواب است و پشت داکت برق نشسته، لوله و زرورق کنارش است و در حال کشیدن مواد چرت میزند. دو کیسه ضایعات در کنارش است که به گفته آقای نیکو با این ضایعات خرج مواد روزانهاش را در میآورد. او هم تمایلی برای رفتن به مددسرا ندارد. میگوید میخواهد ضایعاتی را بفروشد.
آقای نیکو معتقد است او هم چون هنوز شب نشده، هم میخواهد مواد مصرف کند و هم ضایعاتی که دارد را بفروشد و بعد مراجعه کنند. به گفته آقای نیکو اگر او را با این حال هم به مددسرا ببرند در آنجا تنش ایجاد میکند. چون مواد مصرف نکرده است. باید از نظر ذهنی آماده باشد که به مددسرا بیاید و از خدمات استفاده کند. از ترس اینکه با گشت شهرداری نروند میگویند جا و خانواده داریم. ولی شب که میشود و هوا سرد است، روی حرف خود نمیمانند و میگویند ما را با خودتان ببرید. وقتی مصرف خود را داشته باشند و کارهای خود را انجام دهند از خدمات خوابگاه استفاده میکنند.
مراجعه به مددسراها کم است
در ادامه گشتزنی به دو مرد ۲۹ ساله و ۶۰ ساله میرسیم که زیر پلی در حال مصرف شیشه هستند. پسر جوان کوله ورزشی به دوش دارد و پیرمرد هم با یک نایلون سفید پر از لباس نشسته است. لهجه عربی دارد و میگوید اهوازی است. تهران کاری دارد و صبح بر میگردد اهواز. مددکار به آنها نیز پیشنهاد میدهد شب را در مددسرا باشند. پسر جوان میگوید در کرج خانه و زندگی دارد و شب خانه میرود. دو سال در شهرک صنعتی کار کرده و الان بیکار است. ظاهرا با شرایط مددسرا آشنایی ندارد. ابتدا میپرسد پول نمیخواهید؟ و وقتی متوجه میشود پولی نیست میگوید آدرس بدهید خودم میآیم. خمارم. خودم را بسازم، بعد میآیم. اصرار مددکار اینجا هم فایدهای ندارد. هیچکدامشان قبول نمیکنند. از آنها درخواست میکنند که این محل را ترک کنند. اگر زن و بچهای رد شوند، نمای خوبی ندارد.
زنهای کارتن خوابی که از آبروی خود میترسند
اما کارتنخوابی تنها به مردها محدود نمیشود، زنها نیز کارتن خوابی را در تهران تجربه میکنند. برخلاف مردها که ترس مواجه آنها با گشت شهرداری صرفا به نرفتن به مددسرا محدود میشود، اما درباره خانمها داستان کمی پیچیدهتر است. خانم ها از دوربین، آدمها و هرچیزی که احساس کنند آبرویشان را به خطر میاندازد گریزانند. دوست ندارند تصویرشان گرفته شود، میگویند آبرویمان در خطر است.
خانمی سالمند در بوستان کوچک اطراف خزانه با یک کالسکه و چند نایلون نشسته است. ابتدا مددکار به او نزدیک میشود، بعد پلیس و در ادامه من و عکاس خبرگزاری، اما از دیدن ما ناراحت میشود. عکاس را که میبیند صدایش را بالا میبرد. «فیلم و عکس نگیرید، خانواده دارم. آبرویم میرود» مددکار و پلیس را میشناسد. بساطی دارد و دستفروشی میکند، شبها را هم در گوشهای از ترمینال سپری میکند. چندباری به گرمخانهها مراجعه کرده است، اما بیرون را بیشتر ترجیح میدهد.
خواهری دارد که بعضی شبها را پیش او میگذراند، اما نه همه شب ها. دوست دارد مستقل باشد، چندباری هم به گرمخانه مراجعه کرده اما بعضی شبها را بیرون میخوابد. دنیای مشکلاتش را برای خودش میخواهد و از بازگو کردن گریزان است. در پاسخ به سوالات سکوت میکند و میگوید تنهایم بگذارید.
صد قدم آنطرفتر نیز زن دیگری با یک کیسه از ضایعات ایستاده است. صورتش از شدت آلودگی سیاه شده اما چشمهای جوانش میگوید هنوز به ۴۰ سالگی نرسیده است. مددکار را که میبیند رویش را به سمت دیوار میکند و گفت و گو بینشان شکل میگیرد، اما به محض دیدن ما و پلیس، فرار را بر قرار ترجیح میدهد و با سرعت محل را ترک میکند.
همه کارتن خوابها با داستانهای مختلف و ترسها و آسیبهایی که با خود دارند، یک نقطه مشترک دارند و آن عدم تمایل به حضور در مددسراها است.
دلایل عدم تمایل کارتن خواب ها برای حضور در مددسراها
آقای نیکو، مددکار سازمان رفاه در پاسخ به اینکه چرا اکثر کارتن خوابها و افراد بیخانمان وقتی گشتهای شهرداری را میبینند فرار میکنند، چند دلیل را مطرح میکند و میگوید: این مساله چند دلیل دارد، اول اینکه میخواهند مواد مصرف کنند و بیشتر هم آخر شبها از مددسرا استقبال میکنند. الان روز است و مواد مصرف میکنند و خیلی تمایل ندارند که آنقدر زود به خوابگاه بیایند. برخی از آنها نیز متکدی هستند و تا عدهای را جمع کنیم و به خوابگاه ارجاع دهیم میگویند حداقل ۴.۵ ساعت معطل هستیم. از طرفی میگویند میترسند به مراکز دیگر منتقل شوند. سازمان رفاه بیخانمان ها، کارتن خوابها و متکدیان را ساماندهی میکند. معتادان را نیز گاهی اوقات شهرداری ساماندهی میکند.
یک دلیل دیگر این است که در پاتوقها هستند و مواد میفروشند و منبع درآمد برایشان دارد. خود مواد فروش مواد دستش نمیگیرد، به یک کارتن خواب میدهد و از ترس اینکه موادش را نگیرند و پلیس مبارزه با مواد مخدر با ما نباشند، سریع فرار میکنند. بعلاوه عدم تمایل به ترک مواد مخدر نیز دلیل دیگر فرار آنها است.
او درباره جمعیت کارتن خوابها در تهران میگوید: عدهای به دلیل اینکه کرایه خانه ندارند از مراکز خدماتی شهرداری استفاده میکنند. بارها این اتفاق افتاده که به صورت موردی و در ماههایی دو سه خانواده به دلیل نداشتن کرایه خانه وسیلههایشان به خیابان ریخته شده و شهرداری کمک کرده است اثاثیه آنها به انبارها منتقل و سازمان خدمات برای آنها مسافرخانه تهیه کرده است.
او درباره اینکه آیا در بین کارتن خوابها افرادی که تمکن مالی دارند نیز دیده میشوند، میگوید: معمولا آنهایی که خانواده دارند و معتاد نیستند از نظر روانی مشکل دارند. کسی است که از زندگی طرد شده و در سطح شهر کارتن خوابی میکند. درصد کمی، حدود ۲۰ درصد از افرادی که با خانواده مشکل دارند و یا دچار مشکل روحی و روانی هستند از خدمات سازمان استفاده میکنند. منبع درآمدشان یا از طریق تکدیگری است و یا ضایعات جمع میکنند و میفروشند. در کل برخی به دلیل مشکلات روحی و روانی از خانواده جدا شدهاند و عدهای نیز لباس مندرس میپوشند و تکدیگری میکنند تا نظر مردم را جلب کنند.
گزارش: منصوره محمدی میاب