خبرگزاری کار ایران

هیجان چیست؟

هیجان چیست؟
کد خبر : ۱۱۱۲۰۵۸

هیجانات سرکوب شده‌ای که جمع می‌شوند با گذشت زمان شدت می‌گیرند و خود را به صورت خشم یا عصبانیت نشان می‌دهند. احساسات سرکوب شده همچنین می‌توانند به صورت رویا یا کابوس ظاهر شوند.

در روانشناسی، هیجان بعنوان یک حالت پیچیده از عواطف تعریف می‌شود که نتیجه‌اش تغییرات جسمی و روانشناختی است که بر افکار و رفتار تاثیر می‌گذارد. سازمان روانشناسی امریکا هیجان را اینگونه تعریف می‌کند، هیجان یک الگوی واکنشی پیچیده است که شامل عناصر تجربی، رفتاری و فیزیولوژیکی است، که فرد توسط آن تلاش می‌کند تا با یک موضوع یا رویداد مهم شخصی مواجهه کند. کیفیت خاص هیجان (مثل شرم، ترس) با توجه به اهمیت خاص رویداد تعیین می‌شود. به عنوان مثال اگر اهمیت شامل تهدید باشد، احتمالا هیجان ترس و یا اگر اهمیت شامل‌ عدم تایید دیگری باشد، هیجان شرم ایجاد خواهد شد.

افراد در طول زندگی روزمره هیجان‌های مختلفی را تجربه می‌کنند. هیجان یک حالت ذهنی است که عاطفه ما را تعیین می‌کند. لغات هیجان و خلق گاهی اوقات بجای یکدیگر استفاده می‌شوند، اما روانشناس‌ها از این دو لغت برای ارجاع به دو مفهوم متفاوت استفاده می‌کنند. بطور معمول کلمه هیجان به یک حالت ذهنی، یک حالت عاطفی که نسبتا شدید است و در واکنش به چیزی که در حال تجربه آن هستیم، گفته می‌شود.

حالات هیجانی ما ترکیبی از برانگیختگی فیزیولوژیکی، ارزیابی روانشناختی و تجربیات ذهنی هستند. اینها با هم بعنوان اجزای احساس شناخته می‌شوند. این ارزیابی‌ها توسط تجربیات، سوابق و فرهنگ صورت می‌گیرد. بنابراین افراد مختلف در مواجهه با شرایط مشابه ممکن است تجربیات عاطفی متفاوتی داشته باشند. نظریه‌های مختلف تعاریف متفاوتی از هیجان ارائه کرده اند. نظریه جیمزلانگه ادعا می‌کند که احساسات از انگیختگی فیزیولوژیک بوجود می‌آیند. اگر در محیط خود با تهدیدی روبرو شوید (مانند دیدن یک مار) سیستم عصبی سمپاتیک شما تحریک فیزیولوژیکی قابل توجهی را فعال می‌کند که باعث می‌شود قلب شما تند بزند و میزان تنفس‌تان افزایش یابد که به آن پاسخ جنگ یا فرار می‌گویند. طبق نظریه احساسات جیمزلانگه شما فقط پس از وقوع این تحریک فیزیولوژیکی احساس ترس را تجربه خواهید کرد. تجربه دیدن مار در این نظریه به «ضربان قلب، تعریق» منجر می‌شود و بعد به ترس منتهی می‌شود. نظریه‌ی بارد-کانن معتقد است که تنها برانگیختگی فیزیولوژیکی توجیه کننده تجربه انواع مختلف احساسات نیست. براساس این دیدگاه برانگیختگی فیزیولوژیکی و و تجربه‌ی هیجانی بصورت همزمان اما متمایز اتفاق می‌افتد.

بنابراین وقتی که شما یک مار سمی را می‌بینید شما احساس ترس می‌کنید که دقیقا در همان زمان بدن شما واکنش جنگ یا فرار را فعال می‌کند. در این نظریه تجربه دیدن مار بطور همزمان به «تعریق، تپش قلب» و «تجربه ترس» منتهی می‌شود. این پاسخ هیجانی جدا و مستقل اما همزمان همراه با برانگیختگی فیزیولوژیکی است. نظریه جیمز-لانگه و بارد-کانن هر کدام حمایت‌های تجربی را در تحقیقات مختلف بدست آورده اند. برای مثال در یک پژوهش که بر روی افرادی که دچار آسیب نخاعی شده بودند که این افراد به دلیل جراحات خود در گرفتن بازخورد خودکار هیجانات دچار نقص شده اند، هنوز احساسات را تجربه می‌کنند اما شدت احساساتشان کمتر است. در یک تحقیق سرکوب بیان احساسات صورت، شدت برخی از احساسات تجربه شده توسط شرکت کنندگان را کاهش می‌دهد.

تحقیقات از هیچکدام از دو رویکرد بطور کامل پشتیبانی نمی‌کند زیرا بنظر نمی‌رسد که تحریک فیزیولوژیکی برای تجربه عاطفی لازم باشد اما بنظر می‌رسد که این برانگیختگی در افزایش شدت تجربه عاطفی نقش دارد. نظریه شاختر-سینگر یکی دیگر از انواع نظریه هیجان است که براساس آن هیجانات از ۲ عامل تشکیل شده است: فیزیولوژیکی و شناختی. به عبارت دیگر، برانگیختگی فیزیولوژیکی در بافتار موجود برای تولید تجربه عاطفی تفسیر می‌شود. مثال دیدن مار در حیاط خانه را دوباره در نظر بگیرید، دیدن مار سیستم عصبی سمپاتیک را فعال می‌کند که براساس بافتار برچسب «ترس» را می‌گیرد و تجربه ما تجربه ترس است. دیدن مار موجب «تپش قلب، تعریق» و به دنبال آن برچسب شناختی «من میترسم» و در نهایت به تجربه احساس ترس منتهی می‌شود. شاختر و سینگر معتقد بودند که برانگیختگی فیزیولوژیکی در انواع مختلف احساساتی که ما تجربه می‌کنیم شبیه به هم است، بنابراین ارزیابی شناختی برای احساس واقعی تجربه شده بسیار مهم است. در حقیقت ممکن است بر اساس مناسب بودن شرایط برانگیختگی فیزیولوژیکی به یک تجربه عاطفی نسبت داده نشود. لازاروس نظریه شناختی-میانجی را توسعه داد که بیان می‌کند احساسات ما با ارزیابی ما از محرک تعیین می‌شود. این ارزیابی بین محرک و پاسخ عاطفی واسطه است، ارزیابی قبل از یک برچسب شناختی است.

محققان بخش‌هایی از مغز انسان را به عنوان جایگاه هیجانات در نظرگرفته اند. سیستم لیمبیک، مدار احساسی مغز است که شامل امیگدال و هیپوکامپ است. هر دوی این ساختارها در پردازش عاطفی طبیعی و در خلق وخوی روانشناختی و اختلالات اضطرابی نقش دارند. افزایش فعالیت امیگدال با یادگیری ترس همراه است و در افرادی که در معرض خطر یا از اختلالات خلقی رنج می‌برند دیده می‌شود. نشان داده شده است که حجم هیپوکامپ در افرادی که از اختلال استرس پس از سانحه رنج می‌برند کاهش یافته است.

از نظر فرهنگی تجربه و بیان احساسات تجربه و بیان احساسات متفاوت است، در فرهنگ‌های فردگرا مثل ایالات متحده بنظر می‌رسد که افراد احساسات منفی مانند انزجار، ترس و شرم را هم به تنهایی و هم در حضور جمع بیان می‌کنند، اما در فرهنگ جمع گرا مثل ژاپن این کار را تنها انجام می‌دهند. افراد در فرهنگ‌هایی که تمایل به تاکید بر انسجام اجتماعی دارند، بیشتر درگیر سرکوب عاطفی می‌شوند. با وجود قوانین مختلف نمایش عاطفی، بنظر می‌رسد توانایی ما در تشخیص و تولید حالت‌های احساسی صورت جهانی است. در حقیقت حتی افراد نابینا مادرزادی همان حالت ابراز احساسات را دارند، علیرغم اینکه هرگز فرصتی برای مشاهده این نمایش‌های چهره در افراد مختلف را نداشته‌اند. شواهد قابل توجهی برای هفت احساس جهانی وجود دارد که هر کدام با حالات مشخص صورت مرتبط هستند که عبارتند از شادی، غم، تعجب، ترس، انزجار، تحقیر و عصبانیت. فرضیه بازخورد صورت ادعا می‌کند که حالات چهره بر احساسات ما تاثیر می‌گذارند مثلا لبخند می‌تواند باعث شود شما احساس شادی کنید.

نقص در پردازش هیجانی در اختلالات مختلف روانی گزارش شده است که در نتیجه مشکلاتی در تنظیم هیجانات و در سطح ادراکی در انحراف توجه و اختلال در تشخیص بیانات عاطفی بوجود می‌آید. نقص در پردازش احساسات بعنوان یکی از دلایل زیربنایی اختلالات مختلف همبود بیان شده است. نقص در پردازش هیجان در اختلالات مختلف گزارش شده است. هر کدام از اختلالات روانی که با واکنش‌های عاطفی ناسازگار که متناسب با دلیلی که باعث بوجود آمدنش نیستند، شناخته می‌شوند را می‌توان «بیماری هیجانی» هم نامید. (مانند اختلالات افسردگی و اضطرابی) اختلالات هیجانی در دسته اختلالات روانپزشکی مزمن و عودکننده است که موجب اختلال در کیفیت زندگی، فعالیت‌ها و روابط بین فردی می‌شوند. بدتنظیمی هیجانی اصطلاحی است که برای توصیف پاسخ‌های عاطفی که بصورت ضعیف تنظیم شده است و در دامنه واکنش عاطفی پذیرفته شده قرار نمی‌گیرد، بکار برده می‌شود. همچنین به عنوان نوسان خلق، چرخش خلق یا خلق و خوی ناپایدار شناخته می‌شود. کسی که دچار اختلال در تنظیم هیجانی است ممکن است دچار طغیان عصبانیت، اضطراب، افسردگی، سوءمصرف مواد، افکار خودکشی، خودزنی و سایررفتارهای خودآزاری باشد. علائم بدتنظیمی هیجانی عبارتند از افسردگی حاد، اضطراب، سطح بالایی از شرم و خشم، رفتارهای پرخطر، تعارض در روابط بین فردی، اختلال در خوردن، کمال گرایی افراطی.

دلایل بوجود آمدن بدتنظیمی هیجانی

دلایل مختلفی برای اینکه افراد دچار بدتنظیمی هیجانی شوند وجود دارد، تعدادی از آنها شامل: ۱-ترومای اولیه کودکی: که حوادث آسیب‌زایی است که در سالهای اولیه زندگی فرد تجربه می‌شوند. این دوره بحرانی‌ترین دوره رشد انسان در نظر گرفته می‌شود. ۲-غفلت از کودک: نوعی سوءاستفاده از کودک توسط مراقبان اولیه که منجر به محرومیت کودک از نیازهای اولیه می‌شود از جمله‌ عدم نظارت کافی، مراقبت‌های بهداشتی و همچنین سایر نیازهای جسمی، عاطفی، اجتماعی۳-آسیب شدید مغز: اختلال عملکرد که ناشی از ضربه نیروی بیرونی به سر بوده است۴-بی اعتبار کردن مزمن: وقتی اتفاق می‌افتد که افکار و احساسات فرد؛ نادیده گرفته می‌شود یا رد و قضاوت می‌شود.

متخصصان گمان می‌کنند وقتی که افراد بدتنظیمی هیجانی را تجربه می‌کنند، کاهش در برخی از انتقال دهنده‌های عصبی، باعث می‌شود شما در یک پاسخ طولانی «جنگ یا فرار» باقی بمانید. هنگامی که این اتفاق می‌افتد، قشر پیش پیشانی-بخشی از مغز که مسئول تنظیم عاطفی است-در زمان استرس شدید اساسا خاموش است.

فرض کنید برای شما اتفاق بدی افتاده است که درد عاطفی زیادی برای شما ایجاد می‌کند. در برابر این دردعاطفی سه کار احتمالی وجود دارد که شما می‌توانید در چنین شرایطی انجام دهید: ۱-اشتباه بوجود آمده را برطرف کنید. ۲-اگر نتوانستید اشتباه را برطرف کنید احساسات خود را ابراز کنید. ۳- با انکار اتفاقی که برای شما افتاده، احساسات خود را سرکوب کنید. در حالی که اقدامات ۱و۲ روش‌های مناسبی برای ابراز احساسات هستند، عمل ۳ می‌تواند اثر زیانباری بر سلامت روان شما داشته باشد. اقدام ۱ بهترین راه برای مقابله با مشکلات زندگی می‌تواند باشد. وقتی درمانده هستید اقدام ۲ می‌تواند شما را تا حدی تسکین دهد. احساسات سرکوب شده احساساتی هستند که شما انتخاب می‌کنید آنها را تایید نکنید، در نتیجه نمی‌توانید به آنها عمل کنید یا آنها را ابراز کنید. واقعیت این است که احساسات هرگز نمی‌توانند واقعا سرکوب شوند بلکه از یک راه یا روش دیگر بیرون می‌آیند و تلاش برای سرکوب آنها منطقی نیست.

دلایل روانشناختی زیادی برای سرکوب احساسات وجود دارد که برخی از آنها به شکل مستقیم و غیرمستقیم به حفظ تصویر اجتماعی فرد مربوط می‌شود: ۱-احساسات منفی برای تجربه و تایید دردناک هستند بنابراین سرکوب آنها وسیله‌ای برای فرار از آنهاست. ۲-مردم می‌خواهند برای دیگران و خودشان کامل بنظر برسند، بنابراین تصدیق اشتباهات و شکست‌های آنها و احساسات مرتبط با آنها می‌تواند سخت باشد. ۳-بسیاری از مردم معتقدند که ابراز احساس‌های منفی باعث می‌شود فرد ضعیف و فاقد کنترل بنظر برسد. ۴-حرکت مثبت اندیشی باعث می‌شود افراد ترغیب شوند تا از احساسات منفی خود چشم پوشی کنند.

سرکوب احساسات خود در مواردی که باید ابراز شوند، باعث می‌شود اگر مراقب نباشیم، آنها را در جایی دیگر و روی افراد بی‌گناه تخلیه کنیم. اگر همچنان احساسات منفی خود را سرکوب کنیم آنها در ناخودآگاه ما دفن می‌شوند، این اغلب منجر به نوسانات خلقی، غم و اندوه غیرقابل توصیف و افسردگی خفیف می‌شود. سپس وقتی در آینده با مشکلی مواجه می‌شویم، فقط به دلیل مشکل موجود احساس بدی نخواهیم داشت بلکه به دلیل هیجانات سرکوب شده‌ای که حفظ کرده‌ایم، شدت احساسات ما نسبت به افرادی که مشکل مشابهی دارند بیشتر خواهد بود.

هیجانات سرکوب شده‌ای که جمع می‌شوند با گذشت زمان شدت می‌گیرند و خود را به صورت خشم یا عصبانیت نشان می‌دهند. احساسات سرکوب شده همچنین می‌توانند به صورت رویا یا کابوس ظاهر شوند. اگر همچنان هیجانات را بیان نکنید ممکن است، در مورد آنها رویاهای تکراری داشته باشید. سرکوب احساسات منفی می‌تواند در موارد شدید منجر به افسردگی، عزت نفس پایین، کاهش سیستم ایمنی بدن، علائم جسمی (تغییر اشتها، تنش و درد عضلانی، تهوع و مشکلات گوارشی، خستگی و مشکلات خواب) شود. خشم حل نشده نیز می‌تواند پیامدهای قابل توجهی در سلامتی مانند فشار خون بالا و مشکلات قلبی عروقی داشته باشد.

سعیده فتاحی (روانشناس)

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز