یادداشتی از رضا سخایی؛
اکثریت جامعه به سخنوران علاقه دارند تا نویسندگان و تحلیلگران
رضا سخایی (دستیار کارگردان و بازیگر سینما) در یادداشت پیشرو به ماجرای مهناز افشار و رفتار جامعه در قبال آن واکنش نشان داد.
در تمامی جوامع بشری افکار عمومی تشکیل شده است از اکثریت و اقلیت، و هر جامعهای به میزان داشتن آگاهی افراد، اندازه این دو قشر را مشخص میکند و در کشور ما قشر سومی در این سالهای اخیر به نام اهمیت یا مرجع شکل گرفته که متشکل از آدمهای مهم است و این اهمیت بیشتر از شهرت حرفهای افراد نشأت میگیرد. حال میتواند یک فوتبالیست، بازیگر، سخنور، سیاستمدار و حتی یک پولدار باشد و برای مردم نیز زندگی آنها جالب است و تمام اقلیت و اکثریت تلاششان بر این است به این اهمیتها نزدیک شوند چون راز موفقیت را در مهم بودن میبینند و آن گاه که متوجه میشوند که توانش را ندارند، دست به طرفداری میزنند غافل از اینکه برخی از همین افراد مهم تمام دغدغهشان بیشتر عکسالعملهای طرفداران خودشان است.
از سوی دیگر در کشور ما دو گروه همیشه حضور داشتهاند؛ آنها که اهل سخنوری هستند کمتر قلم به دست میگیرند و آنها که مینویسند کمتر سخن میگویند و تفاوت این دو در این است که آنکه سخنور قهاری بوده، در کلامش کمتر اندیشه میکند و بیشتر با حاضر بودن ذهن در آن واحد سخن میگوید و آنکه قلم دارد، قطعاً قبل از نوشتن تأمل کرده یا هر نوشتن غلطی را اصلاح میکند و هنگام سخنرانی هم تدبیر و صبوری در کلامش بیشتر مشهود است متاسفانه اکثریت جامعه ما کمتر علاقهای به خواندن دارند و بیشتر توجه به افرادی میکنند که سخنور هستند و معانی برایشان کمتر اهمیت دارد. بر همین اساس است که سلبریتیها و نظریهپردازان و سخنوران بیشتر مورد توجه مردم قرار میگیرند زیرا در بیان بیشتر قدرت نمایش دارند و از همین نقطه؛ ضربه اساسی بر پیکره کشور وارد شده و دشمن اصلی همین جاست یعنی جهل ناآگاهی و عدم تحلیل در گفتار و کردار از سمت سخنواران و طرفداران.
در ماجرای اخیر توییت مهناز افشار و واکنشهای بعد از آن و مطالب عنوان شده توسط رائفیپور، طرفداران هردو فرد بیشتر بهجای اندیشه و تحلیل ماجرا دنبال تلافی کردن هستند. مهناز افشار یک توییت از یک اکانت تقلبی که از عکس یک روحانی در شمال کشور سوءاستفاده کرده بود را به اشتباه تکثیر کرده است و این نشر در جامعهای که مونتاژ و کپی و در ادامه تکثیر در آن حرف اول را میزند، چیز عجیب و دور از انتظاری نیست. پس او کاملاً شبیه خود جامعه عمل کرده و در مقابل جریانی بعد از وقوع جرمی در جایی دیگر بهانهای یافته تا افکار را منحرف کند و خودش را مظلوم جلوه دهد و با ارتباط دادن کشته شدن مظلومانه روحانی اهل همدان (که کاملاً محکوم است) به توییت مهناز افشار، دقیقاً ماجرای بلخ و شوشتر تکرار شده است و تحلیل رائفیپور نیز به این مسئله واکنش نشان داده است. اصولاً چرا باید این واکنشها بعد از آن که قاتل توسط پلیس کشته شد، مطرح و باعث شود تا افکار جامعه از سمت قاتل و جریان ادامهدارش به سمت دیگری منحرف شود؟ این مسئله نشان میدهد که ما در جامعه دچار فقر تحلیل هستیم و بیشتر به سخنوری میپردازیم درحالیکه همه باید تلاش کنیم بهجای سخنوری به خواندن و تحلیل روی بیاوریم و اگر کسی مطلب اشتباهی نوشت، بپذیریم که اشتباه کرده است و برای او کیفرخواست یک مجرم مهم بینالمللی طراحی نکنیم.