آخرین گفتگوی صادق طباطبائی؛
امام دولت موقت را دولت امام زمان می دانست
مگر دولت به غیر از مصوبات شورای انقلاب کار دیگری میکرد؟ مگر غیر از این بود که دولت زیر نظر شورای انقلاب بود؟ دولت خودش سه بار استعفا داده بود و نیازی به به زیر کشیدن دولت نبود. از طرف دیگر، امام دولت را «دولت امام زمان» می دانست که اطاعت از آن واجب است.
صادق طباطیائی حلقه اتصال خاندان خمینی به خاندان صدر درگذشت. او سخنگوی دولت موقت بود و تنها فرد مشترک مورد وثوق دولت و امام خمینی بود از ویژگیهای فردی وی این بود که هیچ وقت مصلحت را فدای واقعیت نکرد و این رویه چه دربیان خاطراتش و چه در ظاهرش تا آخر عمر رعایت کرد.
به گزارش گروه سایر رسانه های ایلنا به نقل از خبر آنلاین؛ او نخستین فردی بود که در ماجرای اشغال سفارت آمریکا در تهران به نمایندگی از امام با آمریکایی ها به گفت و گو پرداخت.
پیش از این خبرآنلاین گفت و گوی مفصلی با صادق طباطبایی انجام داده بود که به مناسبت درگذشت وی بخش هایی از آن منتشر می شود. در این بخش ها او به مذاکراتی می پردازد که به نمایندگی از امام با آمریکایی ها داشته اشت.
پس از اشغال سفارت ایالات متحده آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام از چند کانال برای مذاکره با آمریکا اقدام شد. نخستین تلاشها در این باره را سید صادق طباطبایی که در آن موقع سخنگوی دولت موقت بود از طریق آلمان انجام داد. مذاکراتی که در تاریخ جمهوری اسلامی کمتر به آن اشاره شده و تنها ردپای آن را در بعضی خاطرات شفاهی یا مکتوب برخی چهرههای ایرانی و نیز خاطرات دیپلماتهای آمریکایی طرف مذاکره میتوان پیدا کرد. صادق طباطبایی که برادر زن مرحوم سید احمدخمینی هم هست از افراد مورد وثوق بیت امام و نیز دولت موقت بود. او در گفت و گویش با خبرآنلاین ضمن تشریح مذاکرات و توافقات خود با طرف آمریکایی در آلمان انتقادات صریحی را به گروه مذاکره کنندهای وارد میکند که بیانیه الجزایر را امضا کردهاند.
او که پیش از آغاز جنگ تحمیلی نامه ای ۲۵ صفحه ای با موافقت کارتر را کسب کرده که متضمن پذیرش چهار شرط امام خمینی(ره) بود، همان زمان شکست مذاکرات الجزیره را پیش بینی کرده بود اما به گفته وی، فضای انقلابی آن زمان هیچ اقدامی در مخالفت با حرکت دانشجویان تسخیر کننده سفارت آمریکا را برنمی تابید. او اگرچه از ذکر برخی اسامی پرهیز دارد اما از دانشجویان تسخیر کننده نام می برد و به نقد مواضع سه دهه پیش آنها در «زمین زدن دولت موقت» می پردازد.
سفارت آمریکا دوبار اشغال شد. بار اول که این اتفاق افتاد امام مخالف آن بودند. درست است؟
تا قبل از آنکه دانشجویان پیرو خط امام، سفارت آمریکا را اشغال کنند، دوبار این سفارتخانه اشغال شد. یک بار در دی ماه ۵۷ و قبل از انقلاب و بار دوم در ۲۴ بهمن یعنی دو روز بعد از پیروزی انقلاب بود.
خبرگزاری ها رویداد روز ۲۵ / ۱۱/۵۷ را چنین گزارش کردند: " در ساعت ۳۰/۱۰ صبح روز ۲۵ بهمن در همان زمانی که مهندس بازرگان وزیران و معاونین خود را به خبرنگاران معرفی می کرد، یک گروه از افراد مسلح به سفارت آمریکا در تهران حمله بردند. دو ساعت تیراندازی مدام ادامه داشت، تفنگ داران دریایی آمریکا سنگر گرفته در داخل سفارت با شلیک گازهای اشک آور مانع از ورود مردم به داخل محوطه می شدند. چند تنی که خود را از نرده ها بالا کشیدند و به داخل انداخته بودند، از درهای دیگر رانده می شدند. در همان زمان سولیوان سفیر آمریکا می کوشید تا از اعضای دولت موقت کسانی را پای تلفن بکشد که سرانجام موفق شد. دقایقی بعد سولیوان از اتاق خود بیرون آمد به تفنگ داران دستور داد تیراندازی نکنند. در این زمان چریک ها وارد ساختمان شده بودند و از همه می خواستند که دست هایشان را روی سر بگذارند. همه افراد در سفارت تسلیم شدند. اما دقایقی بعد دکتر یزدی از سوی دولت وارد صحنه شد. "
گزارش اشغال سفارت آمریکا به دفتر نخست وزیر در مدرسه رفاه و دفتر امام در مدرسه علوی می رسد. آقای دکتر یزدی به درخواست مهندس بازرگان با امام دیدار می کند. در آنجا متوجه می شود که امام نیز در جریان امر قرار گرفته اند. آقای دکتر یزدی اهداف احتمالی این اشغال و پیامدهای سیاسی آن را برای انقلاب اسلامی و دولت جدید مطرح کرده و توضیح می دهد حال که انقلاب پیروز شده است و در مرحله انتقال و تثبیت دستاوردها هستیم؛ نباید اجازه دهیم برخی از کارهای ظاهراً انقلابی و افراطی، دولت انقلاب اسلامی را با مشکلات و موانع ناخواسته روبرو سازد. امام ضمن تأیید این دیدگاه از ایشان می خواهند که برود و به هر ترتیب ممکن غائله را ختم کند.
چرا امام با تسخیر سفارت در ۲۴ بهمن ۵۷ مخالف بودند اما تسخیر ۱۳ آبان سال بعد را تایید کردند؟
بعد از انقلاب، ما کشوری بودیم که دارای دولت بود و تعهدات بین المللی داشت. دولتها هم متضمن جان و مال اتباع خارجی هستند و دولت موظف به حفظ امنیت دیپلماتهای خارجی مستقر در سفارتخانهها است. اینکه روز دوم بعد از انقلاب بزنیم زیر همه عرف بینالمللی، تصویر بدی از انقلاب ایران ارائه میداد. به همین دلیل هم امام خمینی(ره) با این مساله مخالف بودند و تاکید داشتند که از این کار جلوگیری شود. فقط هم در مورد سفارت آمریکا چنین نظری نداشتند. موارد دیگری هم در آن زمان بود اما امام تاکید داشتند که مطابق عرف بینالملل باید رفتار شود.
پس چرا نسبت به تسخیر سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۵۸ نظر مثبتی داشته و آن را انقلاب دوم خواندند؟
به امام اطلاع داده شد که به نظر میرسد سفارت آمریکا مقر جاسوسی است و در تمام آشوبهای داخل کشور، بخصوص مسائل کردستان و نقاط مرزی، دست دارد. وقتی سفارتخانهای در امور داخلی کشوری که در آن مهمان است، دخالت میکند یعنی خلاف عرف دیپلماتیک عمل کرده است. بنابراین با اشغال آن و کشف عوامل آن میتوان وارد عمل شد و این موضوع را اثبات کرد.
البته وقتی این حادثه اتفاق افتاد، امام اصلا در جریان نبودند. لفظ «انقلاب دوم» را هم همان روز به کار نبردند. آقای موسویخوئینیها نقل کردهاند که بچههای دانشجو میروند خدمت ایشان و میگویند که میخواهند این کار را بکنند. ایشان هم موافقت می کنند و در مقابل درخواست دانشجویان که از او میخواهند این موضوع را با امام درمیان بگذارد، میگوید که این کار را نمی کند، چون قطعا امام مخالفت میکند. از این رو به دانشجویان می گوید که شما بروید و این کار را بکنید، اگر امام مخالفت کرد، بیایید بیرون و اگر هم شرایط عوض شد و امام موافقت کرد که همان جا بمانید.
وقتی که دانشجویان به سفارت میروند و به مدارکی دست مییابند که نشان میدهد امریکاییها در امور داخلی ایران دخالت کرده و در ناامنی ها دست دارند، امام با این اقدام موافقت کرده و گفتند که خوب جایی را گرفتید. اسناد و مدارک را جمع آوری کنید.
شما که سخنگوی دولت موقت بودید، کی در جریان این موضوع قرار گرفتید و چرا دولت موقت علی رغم نظر مثبت امام با این تسخیر، استعفا کرد؟
دولت هم در همان لحظات اول در جریان این موضوع قرار گرفت. آقای بازرگان قبل از ۱۳ آبان ۵۸، سه بار استعفا داده بود. چند هفته قبل از این ماجرا در جلسه مشترک دولت با شورای انقلاب، آقای بازرگان، شرایط کشور را تشریح کرد و در مقدمه سخنان خود خطاب به شهید بهشتی گفت که «اوضاع کشور خیلی بحرانی است و برای حل این مساله پیشنهادی دارم. اگر اوضاع کشور را میدانید که دیگر طرح موضوع نکنم و درباره پیشنهادم حرف بزنم، اگر هم نمی دانید که من شرایط را تشریح کنم.» همه گفتند که اوضاع کشور را میدانیم و او پیشنهادش را مطرح کرد که دولت استعفا دهد و دولت شورای انقلاب تشکیل شود تا در یک کانال از سوی افرادی که کاملا هماهنگ و قابل اعتماد هستند، تصمیم گیری شود. قرار شد این موضوع با امام در میان گذاشته شود تا در شرایط مقتضی این تصمیم اتخاذ و عملی شود. اما پس از آن بود که ماجرای تسخیر سفارت آمریکا رخ داد.
البته اظهارات افراد مختلف و دست اندرکاران ماجرای سفارت را که میشنویم، غالبا بی اساس است. مثلا آقای میردامادی یا دیگرانی چون اصغرزاده می گفتند که برای پایین کشیدن دولت موقت این کار را کردیم! یا آقای محسن رضایی در گیلان در سخنرانیای گفت که مدتها قبل از ۱۳ آبان عده ای نزد من آمدند و گفتند که شنیدهایم عوامل آمریکا در سطوح بالای مدیریت دولت رخنه کردهاند و ما برای نجات انقلاب و اینکه آن را از دست دولت دربیاوریم، مجبوریم دولت را به زیر بکشیم. بنابراین در نظر داریم چنین کاری را انجام دهیم!
مگر دولت به غیر از مصوبات شورای انقلاب کار دیگری میکرد؟ مگر غیر از این بود که دولت زیر نظر شورای انقلاب بود؟ دولت خودش سه بار استعفا داده بود و نیازی به به زیر کشیدن دولت نبود. از طرف دیگر، امام دولت را «دولت امام زمان» می دانست که اطاعت از آن واجب است. پس به زیر کشیدن دولت یعنی چه؟ کسانی که مدعی پیروی از خط امام بودند، میخواستند خلاف نظر امام عمل کنند؟ نمیشد اطلاعاتشان را به خود امام میدادند و عوامل نفوذی را معرفی میکردند؟ این عوامل کجا نفوذ کرده بودند؟ بعدها شناسایی شدند که چه کسانی بودند؟
برخی معتقدند که هدف از تسخیر سفارت، مبارزه با امپریالیست نبوده بلکه اهداف داخلی دیگری در میان بوده است. نظر شما چیست؟
بسیار خوب. باید ببینیم که هدفشان خیر و صلاح کشور بوده است یا نه؟ هدفشان چه بود؟ استرداد شاه و متعاقب آن که اموال ایران بلوکه شد، اینها خواستار رفع بلوکه شدن این اموال بودند. خب اگر این کار را نمیکردند که اموال کشور بلوکه نمیشد که بعد آن را به عنوان درخواست مطرح کنند! آیا شاه را تحویل دادند؟ اموال بلوکه را چطور؟ همه را پس دادند یا هر طور دلشان خواست حساب کردند؟ روالی هم که منجر به قرار داد الجزایر شد، روال درستی نبود و بیشترین اشتباهات در تنظیم آن صورت گرفت و بزرگترین کلاه بر سر مردم گذاشته شد. تمام کسانی که اینجا اموالشان مصادره شده بود، تابعیتشان را تغییر داده و به عنوان اتباع آمریکا، به دادگاه لاهه شکایت کرده و با حکم قاضی چند برابر پول آن را از حساب تنخواهی که توسط دولت الجزایر باز شده بود و از محل دارائی های بلوکه شده ایران پر می شد؛ دریافت می کردند.
شما در حالی به انتقاد از قرارداد الجزایر می پردازید که آقای صباح زنگنه عضو کمیسیون دفاع مجلس اول در گفت گو با خبرآنلاین به شدت موافق آن بودند و از آن دفاع میکردند. نظرتان در این باره چیست؟
بله ایشان حتی گفته بودند که مجلس کار کارشناسی بسیاری در این زمینه کرد در حالی که مجلس اصلا در جریان قرار نگرفت. برای همین هم اسمش را بیانیه گذاشتند نه قرار داد. چون بر اساس قانون اساسی هرگونه قرارداد بین دولتها باید به تصویب مجلس برسد. برای اینکه این موضوع را به مجلس نفرستند، اسمش را بیانیه گذاشتند. من اعتقاد دارم که هم ایشان و هم آقای شمس اردکانی منظورشان از بررسی دقیق مجلس؛ شرایط آزادی گروگانها بوده است، نه بررسی مفاد قرارداد یا بیانیه الجزایر.
واقعا مجلس در جریان نبود؟
نه اصلا مجلس در جریان مفاد قرارداد نبود. نهایتاً دولت ایران از دولت الجزایر درخواست وساطت کرد و دولت الجزایر هم قبول کرد. مذاکرات در نخست وزیری بین مقامات ایرانی با مقامات الجزایری آغاز شد. مشروح این مذاکرات ضبط شده و موجود است. طرف ایرانی از سفیر الجزایر می پرسید ما چه بگوئیم و چه نگوئیم. سفیر الجزایر می گوید شما باید بگوئید چه می خواهید. اینها می گویند که شما برادران مسلمان ما هستید. شما میدانید چه می خواهیم، خوب خودتان بروید و صحبت بکنید. اینها جالب است!! اگر بخواهیم وارد جزئیات بشویم بحثطولانی می شود. به هر حال بعد از مذاکرات مفصل توافقهایی صورت می گیرد و یادداشت هایی رد و بدل می شود.
برای مذاکره یک هیات چهار نفری الجزایری شامل رضا مالک سفیر الجزایر در آمریکا، عبد الکریم غرایب سفیر الجزایر در ایران، مصطفی یی رئیس بانک مرکزی الجزایر، محمد حسین مدیر کل اقتصادی وزارت خارجه الجزایر به ایران آمدند. از طرف ایران آقایان بهزاد نبوی، گودرز افتخارجهرمی، پرویز ممقانی، مسعود بامداد نمایندگان بانک مرکزی و نماینده وزارت امور خارجه ایران آقای احمد عزیزی در یک جلسه شرکت می کنند. در جلسات بعد هیات الجزایری همان گروه ۵-۶ نفری هستند، اما از ایران تنها کسی که در تمام مذاکرات همیشه به عنوان نماینده ایران حضور داشته آقای احمد عزیزی یا آقای بهزاد نبوی بوده است. در یک چنین امر به این مهمی و مذاکرات فنی قطعا " بایستی متخصصینی از بانک مرکزی و وزارت دارایی یا جاهای دیگر می بودند. حتی از نظر سیاسی هم این حرکت بسیار نپخته ای بود. که کسی همه مسئولیت یک چنین کار بزرگی را به عهده بگیرد ولو برای اینکه آبروی خودش را هم حفظ کند باید کسان دیگری را هم در مذاکرات دعوت می کرد. چرا آن هیات اولیه در جلسات بعدی شرکت نکرد؟ معلوم نیست. تمام صورت جلسات به امضاء این دو نفر است. در بعضی از صورت جلسات فقط یک نفر امضاء کرده است.
در نهایت آقایان بهزاد نبوی و افتخار جهرمی و عده دیگری به الجزایر رفتند و این قرارداد را منعقد کردند. بیانیه الجزایر در ۲۹ دی امضاء می شود. خود آقای نبوی هم بعدها گفت که این کاره نبوده و اصلا حقوق بین الملل نخوانده بوده و حتی در یک برنامه تلویزیونی در پاسخ به منتقدین با صراحت گفت «اینقدر چرتکه نیاندازید که چقدر دادیم، چی دادیم و چی گرفتیم!»
به یاد دارم که رئیس جمهور وقت{ابوالحسن بنی صدر} علیه دولت آقای رجایی به دلیل امضای این قرارداد اعلام جرم کرد و مدعی شده بود که مصالح و منافع کشور را به باد دادند.
در مذاکراتی که میان آقایان بهزاد نبوی و افتخار جهرمی به عنوان نمایندگان دولت ایران و هیات آمریکائی به سرپرستی وارن کریستوفر و با میانجی گری دولت الجزایر انجام شد؛ توافق هائی صورت گرفت که شامل دو مقدمه و ۶ قرار داد بود که در دو متن انگلیسی و فارسی تهیه شده بود. هر دو متن را نمایندگان ایران امضا کرده بودند ولی متن فارسی به امضای نماینده آمریکا نمی رسد که البته علت آن را نمی دانم و نمی فهمم چرا طرف ایرانی متوجه این نقص نشده بود. همان زمان گفته می شد که این بیانیهها و قرار دادهای مربوط به آن، اصولا در ردیف بزرگترین قراردادهای بین المللی در زمینه حل و فصل مسائل و اختلافات مالی میان دو کشور در کل تاریخ دیپلماسی جهان است. ما در هیچ دورانی از تاریخ چنین قراردادهائی، چه از لحاظ حجم پولی مورد بحثو اختلاف و نیز از نظر تعداد دعاوی که طرفین علیه همدیگر داشته اند نداشته ایم که میان دو کشور به امضا رسیده باشد. علاوه براین؛ دو بیانیه الجزایر و ۶ قرارداد پیوست آنها هم از نظر محتوا و لغاتی که در این قرارداد به کار رفته، در تاریخ اختلافات قضایی دنیا بیسابقه است.
آقای دکتر! در برخی گزارشات آمده بود که اشغال سفارت امریکا و بویژه امر گروگانگیری؛ تاثیرات مخربی در جامعه آمریکا بر جای گذارده و افکار عمومی شان را حتی علیه روشنفکران خودشان گردانده است. نظرتان در این باره چیست؟
می دانید که جنگ ویتنام و نقش امریکا در این جنگ؛ موجب تغییراتی در زمینه های اجتماعی در بین روشنفکران امریکا و پیدایش جنبش ضد جنگ و اعتراض شدید مردم به دخالت امریکا در ویتنام و در سایر کشورها شد.
در تاریخ امریکا شاید سابقه نداشت که مردم، دریک راهپیمایی و گرد همائی بزرگ ۵۰۰ هزار نفری در شهر واشنگتن جمع بشوند و علیه جنگ ویتنام تظاهرات کنند. سابقه نداشت که دانشجویان امریکایی آنقدر در این مبارزه سیاسی درگیر شوند که دولت، یعنی پلیس دولت مجبور شود وارد دانشگاه کنت بشود و دانشجویان کنت را به گلوله ببندد و شش هفت نفر را بکشد. سابقه نداشت که جوانان امریکایی به عنوان اعتراض به جنگ ویتنام، کارت آماده به خدمت سربازی خود را به طور علنی و گروهی در مجامع عمومی آتش بزنند. مجموعه اینها یک آگاهی جدید سیاسی را در مردم امریکا بوجود آورد، که از نظر تغییرات در مناسبات قدرت حائز اهمیت بسیار بود. این یعنی جامعه امریکایی تجربه جدیدی از دخالت امریکا در کشورهای دیگر پیدا می کند، یعنی جنبش علیه سیاست ها و عملکرد های دولت آمریکا وارد سرزمین خود آمریکا شده است. اگر مردم امریکا از آنچه دولتشان در دنیا انجام می دهد، اگاهی پیدا بکنند علیه کارهای خلاف دولتشان می ایستند.
گروگان گیری و ادامه آن تا ۴۴۴ روزاین وضعیت را به کلی بر هم زد. آن دستاورد ها را از بین برد و موجب روی کار آمدن دست راستی ترین دولت ها در آمریکا، شد؛ امری که آثار شوم آن را در همین خاورمیانه و شمال آفریقا و در مبارزه با افراط گرائی و تروریسم مشاهده می کنیم. روندی که تبعات آن را در ایجاد اجماع جهانی علیه حقوق اولیه کشورمان مشاهده می کنیم و آثار ویرانگر آن را بر اقتصاد ایران شاهد هستیم.
اخیرا آقایان شمس اردکانی از مذاکرات دیپلماتیک شما با آمریکا از طریق آلمانها خبر داده بودند. آقای زنگنه هم معتقد بودند که مذاکرات شما مهمتر از مذاکرات آقای شمس با شخصی به نام آندریانگ بود. در این باره کمی توضیح می دهید؟
بله. البته ماجرای مذاکرات من با مذاکرات آقای شمس متفاوت بود. ایشان مذاکراتشان با آمریکا برای برقراری روابط مجدد بود که گفته بود بهزاد نبوی شبانه رای آقای رجایی را علیرغم نظر موافق آقای بهشتی زد؛ اما من برای حل مساله گروگانها از کانال آلمان با آمریکا وارد مذاکره شدم.
شما مستحضر هستید که امام مساله حل مشکل گروگانها را به مجلس واگذار کردند. پس از ماجرای گروگان گیری، مدتی طول کشید که مجلس تشکیل شود و بیشتر هم درگیر مسائل داخلی بود. من دیدم که زمان در حال گذر است و کشور همچنان درگیر بحران است و موضوع گروگانها فراموش شده است. اواخر تابستان بود و به ذهنم رسید که باید کاری کرد. رفتم به دیدن احمدآقا و گفتم که شما گویا مشکل گروگانها را فراموش کردهاید و اگرچه امام موضوع را به مجلس واگذار کردهاند اما مجلس درگیر کارهای خودش است. احمد آقا گفت که واقعیت این است که ما بریدهایم. تو میگویی که چه کار کنیم؟ به او گفتم که باید ببینیم حداکثر و حداقل خواستههایمان چیست؟ میتوانیم بر اساس آن با آمریکایی ها مذاکره کنیم. اگر هم مجلس روزی بخواهد در این مورد ورود پیدا کند، باید شروطی بگذارد. پس چه بهتر که قبل از آن درباره این شروط بررسیهایی صورت گیرد و احیانا با آمریکا مذاکراتی شود که ببینیم این شروط را می پذیرد یا نه؟ وقتی شروط آزادی گروگانها به توافق دو طرف منجر شد، می توان آن را در اختیار مجلس گذاشت تا آن را مطالعه و بررسی کند و بر اساس مصالح کشور به تصویب رساند.
ایشان پذیرفت و همانجا از او خواستم تا این موضوع را به اطلاع امام برسانیم. به همراه ایشان به دیدار امام رفتیم و من همین مساله را مطرح کردم و پرسیدم حداقل خواسته ما در قبال آزادی گروگانها چه باید باشد. بعد از گفتگوهایی امام چهار شرط را بدین ترتیب تعیین کردند:
۱ - بازپس دادن اموال شاه و خانوادهاش.
۲ - لغو تمام ادعاهای امریکا علیه ایران.
۳ - تضمین امریکا به عدم مداخله سیاسی و نظامی در ایران.
۴ - آزاد کردن تمامی اموال و سرمایههای توقیفشده ایران.
پس از آن به دیدار آقای هاشمی رئیس مجلس رفتم و موضوع را با ایشان نیز در میان گذاردم و نظر ایشان را نیز جویا شدم. همچنین دیداری با آقای بنی صدر رئیس جمهور داشتم و برنامهام را به اطلاع ایشان نیز رساندم و یاد آور شدم که موضوع باید تا حصول به نتیجه مخفی بماند چون هم در ایران و هم در آمریکا گروههایی هستند که مایل به حل مسئله نمی باشند و بدون تردید با انواع حیل به کارشکنی روی خواهند آورد.
چرا از کانال کشور آلمان وارد مذاکره شدید؟ آنجا دوستانی داشتید؟
بله من ۲۰ سال در آلمان زندگی کرده بودم. من آقای «گنشر» وزیر خارجه آلمان را از قبل از انقلاب میشناختم و با او دوست بودم. اغلب مقامات آلمانی را هم از طریق امام صدر میشناختم. چون من در اغلب دیدارهایشان با مقامات اروپائی یا به عنوان همراه و یا به عنوان مترجم در کنارشان بودم و این ارتباطات را هم به دلیل فعالیتهای سیاسیام حفظ میکردم. علاوه بر این بعضی از هم دوره های دانشگاهی ام به مقامات بالای حکومتی رسیده بودند.
پس از گفت و گو با امام و آقایان هاشمی و بنیصدر چه کردید؟
من با سفیر آلمان در تهران تماس گرفتم و از او خواستم با آقای گنشر وزیر امورخارجه آلمان تماس بگیرد و از طرف من از ایشان بخواهد که پیغام مرا به کاخ سفید رسانده و بگوید که من آمادهام تا با موافقت و حمایت مقامات تصمیم گیر در ایران در جلسهای با نمایندگان پرزیدنت کارتر؛ شرایط ایران را برای آزادی گروگانها مطرح کنم. چند ساعت بعد دکتر ریتسل سفیر آلمان در تهران به من خبر داد که پرزیدنت کارتر از این پیشنهاد خیلی استقبال کرده اما یک نگرانی هم دارد. نگرانی او از این بود که در این مدت، افراد زیادی مراجعه کرده و ادعا کرده بودند که مساله گروگانها را حل می کنند. آمریکایی ها هم با آنها وارد مذاکره شده بود اما سر بزنگاه معلوم می شده که پشتشان خالی است و بدون اطلاع مقامات تصمیم گیر اصلی وارد میدان شده بودند. او به من گفت آمریکاییها گفتهاند از کجا اطمینان حاصل کنیم که شما پشتتان به عالیترین مقامات تصمیمگیر در ایران گرم است؟
حرفشان معقول بود. برای همین نزد امام رفتم و گفتم که پس از گفتوگو با شما با آلمانها تماس گرفتم و آقای کارتر پرسیده است که از کجا بداند که من با اطلاع و حمایت شما برای مذاکره میروم و شما به نتایج مذاکرات صحه میگذارید؟ ایشان پرسیدند که چگونه می خواهی اطمینان بدهی؟ من گفتم: شما چند روز دیگر یک دیدار عمومی دارید، اگر در آن دیدار، این چهار شرط خود برای آزادی گروگانها را عنوان کرده و بگویید که اگر آمریکا این شروط را بپذیرد، مجلس مقدمات آزادی گروگانها را فراهم میکند. من به آنها خبر می دهم که در سخنرانی چند روز بعد امام، شرایط آزادی گروگانها اعلام خواهد شد. وقتی آنها در بیانات شما این شروط را شنیدند؛ این را بهترین نشانه بر اصالت ماموریت خواهند دانست. امام این مسئله را تایید کردند.
روز قبل از دیدار عمومی امام هم بار دیگر این موضوع را به ایشان یادآوری کردم. اتفاقا «همیلتون جردن» سخنگوی کاخ سفید در خاطراتش در این باره نوشته است که «این پیام ما را خیلی دلگرم کرد و کارتر از این کار خیلی خوشحال بود. تا اینکه روز موعود فرا رسید و من به اتفاق پرزیدنت کارتر و با حضور مترجمین در اتاقی پای سخنرای آقای خمینی نشستیم تا درجا سخنان وی را بشنویم و برایمان ترجمه شود. امام سخنانش را با مسائل معنوی و اخلاق آغاز کرد که هیچ ربطی به موضوع گروگانها نداشت. احساس کردیم که دوباره سرکارمان گذاشته اند و داشتیم افسرده می شدیم که یکباره شنیدیم که امام اظهار داشت " و اما درباره مساله گروگانها… " همگی نگاهی به یکدیگر دوختیم. خیلی خوشحال شدیم و سپس شنیدیم که امام شروط چهارگانه ایران را گفت و افزود که اگر آمریکا این شروط را بپذیرد، مجلس مقدمات آزادی گروگانها را فراهم میکند. کارتر با شنیدن این جملات رو به وارن کریستوفر کرده و میگوید که تو خودت برو و با نماینده ایران وارد گفتگو و تعامل شو. پیداست که جای درستی آمدهایم».
گزارش جردن و نیز شرح خاطرات کریستوفر در مورد این دیدار و مذاکره هم جالب است. او نوشته است:
«وقتی به " بن " رسیدم فکر میکردم با یک فرد ریشو و اورکت پوشیده و یا یک فرد روحانی روبرو میشوم اما با فردی مواجه شدم شبیه جنتلمنهای فرانسوی با کت و شلوار ابریشمی و کراوات که با زبان انگلیسی با من خوش و بش کرد. من بر روی یک فرش ایرانی ایستاده بودم و با مردی مودب و خندان روبرو شده بودم».
جلسه آن روز ما چند ساعتی طول کشید و ادامه جلسه به صبح روز بعد و توام با صبحانه موکول گردید که اتفاقا با یک کت اسپرت رفته بودم که اقای کریستوفر به همین پوشش من اشاره کرده است. ما در دور اول درباره آن چهار شرط به علاوه دو موضوع دیگر که من به آن ها افزوده بودم مفصل گفتگو کردیم. در کلیت موضوع و نیز موادی که اضافه کرده بودم - ازجمله تامین نیازهای تسلیحاتیای که ایران پول آن را در زمان شاده داده بود - به توافق رسیدیم. این جلسه ۳-۴ ساعت طول کشید و قرار شد جلسه بعدی که به جزئیات خواهیم پرداخت؛ همانطور که گفتم صبح روز بعد و با صرف صبحانه باشد. هنگام خداحافظی من به کریستوفر گفتم که میخواهم یک موضوع خصوصی مربوط به خودم را با شما در میان بگذارم. او هم با انبساط خاطر استقبال کرد و گفت حتما حتما. شاید با خود فکر می کرد که من از او ویزا یا کارت سبز یا مشابه آن میخواهم! اما من به او گفتم که «میخواهم بدانم که سازمانهای اطلاعاتی شما درباره دایی من " امام صدر " چه اطلاعاتی دارند؟» کمی مکثکرد و گفت: «میترسم اطلاعات ما بیش از اطلاعات شما نباشد». من از او خواستم تا این موضوع را از سازمانهای اطلاعاتیشان بپرسد و به من خبر دهد. ایشان هم پذیرفت.
صبح روز بعد آقای گنشر وزیر خارجه آلمان به هتل محل اقامت من آمد و به اتفاق به قصر وزارت خارجه برای ادامه گفتوگو رفتیم. سر میز صبحانه آقای کریستوفر کنار من نشست و بدون مقدمه به من گفت که ما درباره امام صدر و آنچه بر سرش آمده خبر موثقی نداریم اما با پازل چینیهایی که میکنیم به نتیجه خوبی نمیرسیم وسپس به تشریح موضوع پرداخت که من شرح آن را در گفتگوهای دیگر با رسانه ها آورده ام.
گفتوگوهای مفصل این جلسه هم ۴-۵ ساعتی به طول انجامید و در نتیجه آن، چهار شرط ما با ملحقات آن پذیرفته شد. قرار شد آقای کریستوفر نتیجه مذاکرات را به پرزیدنت کارتر ارائه دهد و ایشان موافقت خود را با آنها کتبا نوشته و امضا کند و به من بدهد تا من با بازگشت به تهران به مقامات مربوطه برسانم. دو روز بعد در دوسلدورف در هتل محل اقامت من از طریق وزارت خارجه آلمان آقای شلاگ اینوایت پاکتی به من داد که حاوی نامه ۲۵ صفحهای پرزیدنت کارتر بود که ایشان در آن به پذیرفتن شرایط ما پرداخته و ضمنا ضرب الاجل زمانی را تعیین کرده بود که تا ماه اکتبر که که آغاز برنامه های انتخاباتی آمریکاست این مساله تمام شود. طبیعی هم بود که چنین درخواستی بشود. ما هم میخواستیم این اتفاق هرچه سریعتر رخ دهد تا امتیازاتی را که میخواستیم، بگیریم. کارتر هم که می خواست دوباره انتخاب شود، حاضر بود امتیازات مورد درخواست ما را بدهد.
فردای همان روز حدود ساعات نزدیک ظهر من عازم پرواز به تهران با هواپیمای اختصاصی فالکن بودم. یکی از معاونین وزارت خارجه آلمان هم مرا تا فرودگاه همراهی می کرد. اما خلبان من با کادر پروازی اش که رفته بود تا هواپیما را آماده پرواز کند، کارش طول کشید. نیم ساعت، سه ربع، یکساعت…از همراهم پرسیدم که چرا ماجرا اینقدر طول می کشد؟ او رفت و پرس و جویی کرد و گفت که برج پرواز مشغول هماهنگی برای انجام این پرواز است. باز هم یکساعت طول کشید. من شخصا با خلبان با بی سیم فرودگاه صحبت کردم که علت این تاخیر چیست و او هم پاسخ داد که از همه لحاظ آماده پرواز است ولی برج مراقبت هنوز به او اجازه پرواز نمیدهد. من عصبانی شدم و گفتم: چه مسالهای پیش آمده که مرا دو ساعت معطل کردهاید؟ معاون وزیر خارجه هم رفت و آمد و گفت: «من نمیخواستم ناراحتتان بکنم. میخواستم از خبری که شنیده بودم مطمئن شوم، متاسفانه فرودگاه مهرآباد بمباران شده و شما نمیتوانید وارد آسمان ایران شوید».
جنگ آغاز شده بود و ما نمیتوانستیم پرواز کنیم. برای همین به هتل برگشتیم. ۶-۷ روزی طول کشید تا اینکه مرحوم شهید سرتیپ فکوری وزیر دفاع و فرمانده نیروی هوایی به من تلفن کرد و گفت که لحظه ورودم به آسمان ایران را اطلاع دهم تا او با جتهای جنگی هواپیمای مرا اسکورت کند و به فرودگاه مهرآباد بیایم. همین کار هم انجام شد.
من به محض ورود به ایران، لباسهایم را عوض کردم و به دیدن امام رفتم و گزارش کارم را دادم نامه کارتر را هم نشان دادم که قرار شد آن را به آقای هاشمی در مجلس برسانم. من این پاکت را به آقای هاشمی رساندم و اگرچه انتظار میرفت که مجلس به سرعت به آن رسیدگی کند اما مدام امروز و فردا میشد و دستور کار مجلس به محض ورود به موضوع گروگانها با عدم نصاب لازم روبرو میشد!
نمی شد امام خودشان مستقیما به مجلس امر میکردند که این مساله را پیگیری کنند؟
آخر هم این کار را کردند. کمیسیونی که در مجلس به این کار رسیدگی میکرد زیر نظر آقای موسوی خوئینیها بود.
مگر رییس کمیسیون سیاست خارجی آقای خاتمی نبودند؟
نه؛ اغلب اعضای کمیسیون سیاست خارجی مجلس حاضر نشدند بررسی این موضوع را گردن بگیرند؛ لذا یک کمیسیون ویژه تشکیل شد که به این موضوع سفارت و شرایط پیشنهادی امام برای آزادی گروگانها رسیدگی کند که بعد صدای آقای منتظری و خلخالی و حتی خود امام درآمد و مجلس نهایتا تصویب کرد.
من منتظر بودم که به من بگویند بروم و مقدمات اجرای کار را فراهم کنم. احمد آقا مرا خواست و من رفتم آنجا و گفت که آقای رجایی تصمیم گرفته که از طریق الجزایر این مشکل را حل کند. من گفتم چرا الجزایر؟ کاری نیست که بخواهد الجزایر انجام بدهد. توافق حاصل شده و شرطها هم مشخص است و فقط کارهای فنی مانده که باید انجام بشود. ما که چلاق نیستیم و قرار نیست که معامله ای یا مذاکرهای خاص صورت بگیرد. این کارها همه انجام شده است. انجام کارهای فنی بعدی و فراهم کردن مقدمات بعدی که کار پیچیده ای نیست. احمد آقا گفت که بیا تو هم با این هیات برو. گفتم که من با این هیات نخواهم رفت و به شما هم می گویم که این موضوع شکل گرفته برای اینکه این مذاکرات به ثمر نرسد و به ثمر هم نخواهد رسید. گفت تو از کجا این را میگویی؟ گفتم ببینید به ثمر میرسد یا نه. من هم برای حفظ آبروی خودم به طرفهای مورد مذاکره ام اطلاع میدهم که از این تاریخ دیگر مسئولیتی در این مورد ندارم. این حق قانونی دولت آقای رجایی است و تصمیم گرفته است که از این طریق این کار را فیصله دهد.
آقای شمس اردکانی در مصاحبهای که با خبرآنلاین داشتند گفتند که این تلاشها صورت گرفت تا اینکه به قضیه طبس رسیدیم و متوقف شد و بعد دوباره مذاکرات از جانب شما و از جانب ایشان ادامه پیدا کرد.
نه؛ اینها همه مدتها بعد از ماجرای طبس است.
شما گفتید که آنها از شما یک نشانهای خواستند برای اینکه یقین کنند که شما از جانب تصمیمگیران نظام جمهوری اسلامی حمایت میشوید. آقای شمس اردکانی هم میگوید که ما هم از آقای کارتر نشانهای خواستیم برای اینکه ثابت شود دولت آمریکا در این توافق مصر هستند که آنها بحثمتجاوز بودن دولت عراق در جنگ تحمیلی را مطرح کردند.
این موضوعات اصلا ربطی به هم ندارد. این آقایان دو موضوع برقراری رابطه با آمریکا و موضوع شرایط آزادی گروگانها را با هم قاطی کردهاند. آقای شمس بحثتجدید روابط با آمریکا را میگوید که قرار بود آقای رجایی به آمریکا برود و متن آن را هم در تهران آماده کرده بودند و طبق اظهارات آقای شمس شب قبل از دیدار با نماینده آمریکا آقایان بهزاد نبوی و افتخارجهرمی رای ایشان را زده بودند. اینها این دو مسئله را با هم قاطی کردهاند. این مساله ای که من می گویم مربوط به آزادی گروگانهاست و آن مساله مورد نظر آنها؛ موضوع تجدید روابط با آمریکاست.
وقتی مجلس چهار شرطی را که پرزیدنت کارتر قبول کرده بود تصویب کرد، ما همچنان در چهارچوب زمانی ای که کارتر تعیین کرده بود قرار داشتیم. یعنی اگر همان روز که مجلس تصویب کرد به من اطلاع میدادند که برو و کار را تمام کن، سه چهار روز بعد کار تمام میشد. وقتی تصمیم دیگری گرفته شد که من نمیدانم چه جریانی به آقای رجایی گفتند که از یک کانال دیگر باید این اتفاق بیافتد؟ خب این از حق و حقوق رییس دولت است و او تصمیم خود را گرفته و البته به من هم دیگر ربطی ندارد. منتها من گفتم که در این کار یک انحراف و شیطنت میبینم و می دانم که به ثمر نخواهد رسید.
شما پس از این وقایع دیگر این موضوع را پیگیری نکردید؟
نه و عملا هم میبینید که به جایی نرسید. یعنی مثلا بر سر اموال بزرگترین حاتم بخشیها را کردند. هر قرار دادی که بین دو دولت برقرار میشود به دو زبان تنظیم میشود. در قراردادهای ایران یک نسخه به زبان فارسی و یک نسخه به زبان انگلیسی است و طرفین باید هر دو متن را امضا کنند. این در حالی است که طرف آمریکایی متن فارسی را امضا نکرد و اینها هم توجه نشدند که آنها امضا نکرده اند!
شما الآن گفتید که قراردادی که شما در آلمان با آمریکاییها تهیه کردید نظر ایران را تامین میکرد. سوالی که مطرح است این است که خروجی بیانیه الجزایر تا چه حد خواستههای ایران را تامین میکرد و چه قدر مفاد این بیانیه با مفاد قراردادی که شما تنظیم کرده بودید و پرزیدنت کارتر هم امضا کرده بود همخوانی داشت؟
من فقط اینقدر بگویم که هرچه را که ما خواسته بودیم آقای کارتر امضا کرده بود. آزاد کردن داراییهای ایران، شرط و شروط نداشت. هیچ گونه ادعایی از هیچ تبعه آمریکایی پذیرفته نمیشود، این را کارتر امضا کرده بود. حالا اینها آمدند و امضا کردند که یک دادگاهی در لاهه باشد و یک حساب تنخواهی نزد بانک مرکزی الجزایر باز شود و ۵۰۰ میلیون دلار هم در آن حساب واریز شود که پاسخ ادعاهای آمریکاییها باشد. از آن طرف مدام اتباع آمریکایی بروند دادخواست بدهند به دادگاه و قضاتی هم که آنجا هستند معلوم است که کدام طرفی هستند. چرا این را امضا کردند؟ مگر قرار نبود دخالتی نباشد، مگر قرار نبود آمریکاییها ادعایی نداشته باشند؟ این پول بعدها که گروگانگیری کردند بلوکه کردند. این معلول آن است. آن چیزی که ما خواسته بودیم، آن چهار شرط را، آقای کارتر پذیرفته بود و امضا کرده بود.
شما گفتید مجلس هم تصویب کرده بود چرا امام با درخواست شهید رجایی موافقت کردند؟
چرا موافقت نکنند؟ امام این مسایل را از خودشان دور کرده بودند.
ولی واگذار کرده بودند به مجلسی که تصویب کرده بود؟
ایشان از کجا باید میدانستند که رفتار نمایندگان دولت ایران چگونه و تبعاتش چه خواهد بود؟
یعنی به خاطر اینکه تبعات این موضوع را نمی دانستند واگذار کردند؟
نه، این امام نبود که موضوع مصوبه مجلس را به آقای رجائی و به دولت الجزایر واگذار کرد. ایشان مسئله بحثبر سر شرایط ازادی گروگانها را به مجلس منتخب نمایندگان ملت واگذار کردند. به این ترتیب ایشان تصمیمات مربوط به کل مسئله را به مجلس سپرده اند. مجلس هم تصویب کرده و اجرای آن را به عهده دولت گذارد. دولت هم تصمیم گرفته که یک هیاتی را به ریاست آقای نبوی مسئول اجرای مصوبه کند و از دولت الجزایر هم خواست که به عنوان حافظ منافع ایران در آمریکا؛ در این مورد برای منافع ایران میانجیگری کند. امام هم نه در جریان جزئیات بود و نه میتوانست باشد و حتی نباید از ایشان توقع داشت که پیش بینی کنند که دو ماه بعد خروجی مذاکرات آقای نبوی چه میشود. در آن فضا هم کاملا یک اعتماد و حسن نیتی نسبت به دولت انقلابی رجائی و یک سوء نیتی نسبت به دولت موقت حاکم بود. هرچه اعتراض و انتقاد هم میشد تنها از ناحیه دولت موقت بود.