ترک را کنار لر مینشانم/ هرکس با خواست مردمم همراه نباشد همراهش نخواهم بود
نماینده گچساران و باشت در مجالس نهم و دهم در ریو برزیل با مردم دیار خود بیپرده سخن گفت و برای ادامه راهش آنان را به یاری فراخوانده است.
به گزارش ایلنا، غلامرضا تاج گردون در کانال تلگرامی خود متنی را به این شرح منتشر کرد:
نمیخواهم بدانم مردمانم چگونه زندگی میکنند، میخواهم بدانم آنان چگونه باید زندگی کنند…
1- همیشه به این میاندیشم چرا بین جوامع تفاوت وجود دارد و چرا همه یکجور جلو نمیرویم؟ به کلام و شیوه زندگی مردمان سرزمینهای مختلف که بنگریم علت تفاوت را میفهمیم. بسیاری از ما درگیر خود هستیم و نمیدانیم آینده چیز دیگریست. من از آن گروه هستم که دوست ندارم بیش از آنچه ضرورت دارد خود را درگیر آنچه هستیم کنم. خوب است بدانیم اوضاعمان چگونه است اما تکرار آن، ماندن در آن است. اشتباهی که همگان داریم و شاید فرو رفتن در آن، مانع از آن شده که پیش رویم. مردابِ زندگی ما، فکر جلو رفتن ما را گرفته و بدتر از آن این است که آنانی که طناب نجاتمان در دستانشان است شاید به خوابرفتهاند و چون ما به حال خود میاندیشند.
2- روزهای اول خدمتم و بیش از این به این اندیشه بودم که چگونه میشود از آن مرداب رهایی یافت ولی هر آنچه پیش رفتم، بیش یافتم که از ماست که برماست... عشق ما و مردمانمان بیان دردمان است و هر آنکه از درد بیش بگوید، بهترین است! نسخه دردمان را بیان درد میدانیم و بیان آینده را، واهی و شعار مینامیم. اگر کسی کلام گوید و نگوید از درد، گویی از جامعه نمیداند. آنکه سربهزیر برده و تلاش به جلو را اصل، جز به چشم خردورزان مطلوب نباشد و جامعه اندوهگین او را یار نیستند و گلهای هم بر آنان نیست... آری، تنها بیان کردن درد و آه و ناله کردن نسخه نجات از مرداب نیست، بلکه کوشش برای تبدیل آن مرداب به نهر و رودخانه و بعد دریاست که ما را از بسیاری از کاستیها خواهد رهانید...
3- گام دوم را با سختیهای خود آغاز کردم. گویا قطار آغاز راهش است و یا اسفند بجای آنکه ادامه راه باشد، آغاز راه است. دوباره باید از آغاز اسب خود را زین کرد. پیش خود میاندیشم گویا هر کس به سلیقهای تو را برگزیده و آنچه گفتیم صرفاً بیانی بود که میبایستی گفته میشد.
به مردمانمان گفتم میدانم که لایههای فقر چند سطحی شده و آسیبهای اجتماعی فزون گشته و پدرانمان کمرشان خمیده و مادرانمان غم سینهشان آزارشان میدهد، به آنان گفتم راهی که آمدیم بهغلط طی نکردیم و باید صبر پیشه کرد تا از این گردنه سخت عبور کنیم. خوب هممیدانم وقت نداریم و سن جوانانمان بالا رفته و دخترکانمان پژمرده میشوند.
میتوانم من هم کنارتان بنشینم و آه و سوز گویم و با شما شروه گویان درد را ناله کنیم. شما هم میتوانید از درد طنابی بافته و بر گردن خود انداخته و پای من بر آن ببندید. حاصل چه می شود؟ تداوم درد و زمین خوردن من و خفگی شما و پژمرده شدن فرزندانتان و بازهم آن مرداب...
4- شاید چه بسیار حرف مرا نپذیرند ولی چه کنم که راه بهجز این نیست و باید مسیری رویم که به صلاحتان باشد، نه منجر به سلاحی شود که ما را ز پا بیفکند. من به دنبال آنم که بدانم چگونه میشود بهتر زندگی کنیم. من به دنبال راهی هستم که بیابم مردمان این سرزمینم چگونه عزتشان نزد فرزندانشان و نسل آینده دوچندان شده و غبطه فرصتهای ازدسترفته را نخورند.
هیچ مسئولی بیش از من پای بر خانه فقرا و محلات مستضعف نشین شهرم نگذاشته، هیچکس بیش از من لایههای مفسدهآمیز جامعه را ندیده، هیچکس بیش از من ناله فقر پیرزنان و پیرمردانی که مناعت طبعشان دوچندانِ من است نشنیده، هیچکس چون من، بزرگانی را در این شهر ندیده که فقرشان را کتمان کرده تا در حیاتشان خاطرات متمول بودنشان از چشم همشهریانش محو نشود. هیچکس چون من دل بر عزت جامعهاش ندوخته و شب و روزش را بر آن ننهاده...
5- باید این راه را رفت. آهسته و پیوسته. خسته میشویم اما نایستیم، افق روشن است و آینده و پیشرفت دیارمان را بیش ازآنچه تصور میکنید روشن میبینم بهشرط آنکه همه یکجور بیندیشیم. قلمفرسایان قلم زنند، ولی به امید آینده بهتر. مسئولین تلاش کنند ولی نه برای میزشان. مردم دعا کنند، که آنچه ثمر کار را بالا برد دعای بر خواسته از دل است.
این راه اگر به عزت جامعه ختم شود عین دینمان است. بخواهیم و نخواهیم باید این جامعه را ثروتمند کرد. ثروتی که حق خودش است. نه بهواسطه اینکه بر مخزن نفت نشستهام بلکه بدین دلیل که من هم حق حیات دارم و باید از این نعمت بهره ببرم. روزگار سختی است ولی آن را بهخوبی طی خواهیم کرد. آنانی که نمیگذارند و حسادت میورزند را کنارشان زنیم. دوست و قوم و طایفه و فامیل نکنیم و اجازه دهید من همچنین باشم...
6- آیا این انصاف است وقتیکه همه اقوام ایل و زبان و طایفه را کنار گذاشتند و بیش ازآنچه مطالبه بود به من رأی دادند من خود را اسیر قوم و طایفه کنم؟ لر به من رأی نداد تا اسیر لر شوم و ترک به من رأی نداد که اسیر ترک شوم... بویراحمد به من رأی داد تا بگوید آنچه میخواهد عزت بیشتر است و باوی به من رأی داد تا بگوید آنچه از من میخواهد کار و تلاش و اقتدار بیشتر است. آری، ترک را در کنار لر مینشانم تا بگویم همه مثل هم هستیم و هیچکس بر آن فزونی ندارد...
اینان را که امروز مینویسم برای رأی و رأی آوردن نیست، بلکه آرامش میخواهم تا یارتان باشم... دوست ندارم جملات پای برانداز اینگونه هستم را زمزمه کنیم، دوست دارم همه باهم اینگونه زمزمه کنیم که میخواهم آن باشم که حق من و دیارم است...
7- پس همه برای آن افق روشن، برای رهایی از مردابهایی که چه بهعمد و چه غیر عمد برایمان ساختهاند و یا خود ساختهایم، برای دیاری آبادتر از پیش همدیگر را با هر فکر و ایده سازندهای یاری کنیم و البته در این راه من باکسی تعارف ندارم، شاید تاریخ برای من تکرار نشود ولی بیپروا هر آنکس با خواست مردمم نباشد یارش نبودم، نیستم و ازاینپس نیز نخواهم بود، چراکه پیشرفت این سرزمین در گروی رها شدن از مسائلی است که دریچههای ورود اکسیژن به این دیار را با مشکل مواجه ساخته است...
و در پایان و تکرار این نکته: تنها بیان کردن درد و آه و ناله کردن نسخه نجات از مرداب نیست و در این راه، از مردمم بیش ازآنچه تصور است یاری میخواهم...
عزت زیاد
غلامرضا تاج گردون