روایتی از یک زندگی؛
جانبازی که در چنبره دارایی گرفتار شد/ محاسبه مالیات سه برابر قیمت واقعی
علیرضا قیومی، جانباز جنگ تحمیلی است؛ او ماههاست درگیر رفت و برگشت به اداره دارایی است و از روزگار نامُرادش میگوید؛ از مسافرکشی در خیابانهای دودگرفتهی تهران و از چنبرهی بستهای که در آن گرفتار آمده است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، حالا مسافرکشی میکند؛ روزی چند بار، مسیر ستارخان تا فلکه اول صادقیه و برعکس را میرود و بازمیگردد؛ زندگیاش هم انگار مثل همین مسیر رفت و برگشت، در یک دایره بسته گیر افتاده است. نجات از این دایرهی بسته، به قول خودش، فقط شاید با معجزهای میسر باشد.
جانباز جنگ تحمیلی که سابقه سه بار زخمی شدن و مصدویت در عملیاتهای مختلف جبهه را دارد، حالا روز به روز عقبتر میرود؛ از مالکیتِ شراکتی یک آژانس تاکسی تلفنی رسیده به مسافرکشی آزاد در خیابانهای بیدرو پیکرِ تهران؛ تهران، شهرِ بیآسمان....
روایت او از ماجرا، از خرداد ماه تا امروز را دربرمیگیرد؛ چند ماهی که روزگار با او نساخته؛ روزگاری که بدجور بد تا کرده و چرخش نمیگردد؛ البته گاهی نقبی هم به گذشتههای دور میزند؛ به روزهایی که جوانیاش را پای آرمانها گذاشته است:
«علیرضا قیومی هستم؛ یک جانبازجنگ تحمیلی؛ چندین سال پیش با شخصی شریک شدم؛ مغازهای در یکی از خیابانهای فرعی ستارخان گرفتیم و آنجا آژانس راه انداختیم. بعد در یکی، دو سال اخیر که اسنپ و تپسی آمد، کاروبار ما کساد شد، داشتیم از رده خارج میشدیم که تصمیم به فروش مِلکِ آژانس گرفتیم. دو سال کامل، مغازه را برای فروش گذاشتیم تا نهایت امسال در خرداد ماه، مشتری پیدا شد و مغازه را ۸۷۰ میلیون تومان فروختیم. از برج سه و چهار تا امروز هم درگیر دارایی هستیم.»
درگیری با دارایی، این جانباز ۱۵ درصد را به نقطه صفر نزدیک کرده است؛ میگوید: دیگر کشش ندارم ادامه دهم؛ زندگیام به جایی رسیده که دیگر نه راه رفت برایم مانده و نه راهِ بازگشت.
شروع مصائب با اداره دارایی
او در توصیف مشکلاتی که با دارایی پیدا کرده میگوید: «قاعدتاً برج سه و چهار هر سال، اداراتِ دارایی، درگیرِ اظهارنامههای مالیاتی هستند و در این بازه، مسائل مربوط به نقل و انتقالات را انجام نمیدهند و این کارها را به بعد از پایان کار اظهارنامهها موکول میکنند؛ به هر حال، ما برج ۴ وارد بازی شدیم که مالیات ملک را بپردازیم؛ اداره دارایی یک کارشناس فرستاد برای قیمتگذاری مغازه؛ این آقا آمد و ملک را ۳ میلیارد تومان قیمت گذاشت؛ در حالیکه ما ملک را ۸۷۰ میلیون تومان فروخته بودیم؛ حالا ما باید ۲ درصد مالیات بدهیم تا کارهای انتقال سند انجام شود؛ در اصل عدالت این است که ما ۲ درصدِ ۸۷۰ میلیون تومان را بپردازیم اما با قیمتگذاری این آقای کارشناس، از ما خواستهاند ۲ درصدِ ۳ میلیارد تومان را بپردازیم؛ یعنی دقیقاً ۶۰ میلیون تومانِ ناقابل را!»
پرداخت این پول گزاف برای علیرضا قیومی میسر نیست؛ او در این اوضاع کسادی که ماههاست مسافرکشی میکند و قبل از آن هم مدتها آژانس، فقط ماهی ۴ میلیون تومان سود داشته که نصف آن هم به شریک او میرسیده، نمیتواند ۶۰ میلیون تومان، بابت مالیاتِ نقل و انتقال سند بپردازد؛ آنهم درحالیکه قیمتگذاری کارشناس، بیش از ۳ برابرِ قیمت واقعیِ ملک است.
کارشناسی مجدد اما بیحاصل
میگوید: بعد دو سال که ملک را برای فروش گذاشتیم، با هزار سلام و صلوات یک بنده خدایی حاضر شد در نهایت ۸۷۰ میلیون تومان بابت مغازه به من و شریکم بپردازد؛ در بازار کساد ملک تجاری، وقتی یک مغازهای چند پله هم میخورد و میرود زیر زمین و عملاً هیچ کارایی دیگری به جز تاکسی تلفنی یا بنگاه املاک ندارد (چون مردم نمیتوانند در مغازهای با چند پله زیرِ زمین، سوپرمارکت بزنند) بیش از این رقم کسی از ما نمیخرید؛ حالا اینها آمدهاند روی هوا ۳ میلیارد تومان روی ملکِ فروخته شده، قیمت گذاشتهاند و میگویند یالله بیایید روی قیمت ما مالیات بپردازید! من در خرج یومیه زندگی درماندهام، از کجا بیاورم ۶۰ میلیون تومان بدهم اداره دارایی!
قیومی از رایزنیهای بسیار با اداره دارایی میگوید: «آن مبایعهنامهای که کد رهگیری دارد، امضای اتحادیه و سندیکا دارد و رویش هولوگرام زدهاند، به اداره دارایی ارائه دادم؛ رفتیم با مدیر قسمت ممیزی صحبت کردیم و اعتراض کردیم؛ مدیر قسمت گفت تفاوت قیمت شما با قیمت کارشناس خیلی زیاد است بگذارید من یک نفر جدید را بفرستم برای کارشناسیِ مجدد؛ گفتند بروید هفته بعد برگردید؛ ممیز رفت برای کارشناسی مرحله دوم و بعد چند روز که ما برگشتیم، ۳ میلیارد را زحمت کشیدند کردند ۲ میلیارد و گفتند حالا شما به جای ۶۰ میلیون تومان مالیات، ۴۰ میلیون تومان بدهید! من گفتم ۴۰ میلیون تومان نمیدهم چون ندارم که بدهم، من مغازه را ۸۷۰ میلیون تومان فروختم، چرا باید ۴۰ میلیون تومان مالیات بپردازم؛ خلاصه بازهم کار ما به جایی نرسید؛ درنهایت رفتیم به شورای حل اختلاف در همان شعبه دارایی که به این امید که شاید آنجا به کار ما رسیدگی کنند؛ حالا شعبه، پرونده ما را با قیمت ۳ میلیاردی کارشناسی خودشان، فرستاده حل اختلاف؛ ما هم نوشتیم مغازه ما زیرپله است، سقفش کوتاه است، در خیابانهای فرعی ستارخان واقع شده و ما مبایعهنامه داریم که آنجا را ۸۷۰ میلیون فروختیم؛ همه و همه را روی کاغذهای شورای حل اختلاف نوشتیم؛ در نهایت، حل اختلاف، ۳ میلیارد را کرد ۲ میلیارد و ۷۵۰ میلیون! اینجا، جایی بود که فهمیدم دیگر کارم در ادارهی دارایی راه نمیافتد. محال است که راه بیفتد....»
حالا همهی دنیا دور سرش میچرخد؛ میگوید حسِ دوّار دارم؛ حسِ سرگشتگی و گم شدن: «الان برگه تسویهحساب که محضر داده تا در دارایی تسویهحساب کنم و برگردم، روی دستم مانده است؛ بعد چند ماهِ آزگار، نتوانستهام برگردم محضر و سند را به نام خریدار بزنم. همین امروز خریدار رفته بابت تاخیر ما و حاضر نشدن در محضر، حکمِ «عدم حضور در محضر» گرفته؛ براساس این حکم، ما باید روزی ۲۰۰ هزار تومان بابتِ عدم حضور، خسارت بپردازیم. چون نتوانستهایم تسویهحساب کنیم و برگردیم محضر سند بزنیم، باید روزی ۲۰۰ هزار تومان جریمه هم بپردازیم؛ آخر از کجا؟! خدا شاهد است همین الان مسافرم را پیاده کردم و مشغول صحبت با شما شدم؛ روزی ۱۰۰ هزار تومان از مسافرکشی درآمد ندارم، چطور روزی ۲۰۰ هزار تومان خسارت بپردازم؟!»
روزگار ناخوشی که تمامی ندارد
روزگار برای علیرضا قیومی به کام نیست؛ حالا یا باید نزدیک ۶۰ میلیون تومان به دارایی بپردازد تا بتواند سند را به نام خریدار مغازه بزند و یا اینکه روزی ۲۰۰ هزار تومان جریمه بدهد تا شاید گشایشی در کارش حاصل شود؛ اما چگونه قرار است گشایش حاصل شود؟
زندگی در روزهای پیش رو ساده نیست؛ قیومی وقتی از روزی ۱۰۰ هزار تومان درآمدِ مسافرکشی میگوید و از ماهی نزدیک به ۵۰۰ هزار تومان حق بیمه اختیاریِ خویشفرما که تا امروز ۲۰ سال سابقه بیمه دارد و نمیخواهد آن را قطع کند، وقتی از آینده مبهم و نامعلوم خود میگوید که حتی اگر از هزارتوی دارایی و سند خلاص شود، نمیداند با پول فروش مغازهی آژانس، چگونه و کجا سرمایهگذاری کند، صدایش میگیرد.
آخر صحبتها با صدایی بس گرفته و خشدار میگوید: «۲۱ ماه سابقه جبهه دارم؛ سه بار هم در عملیاتهای محرم، والفجر یک و والفجر مقدماتی، مجروح شدم؛ حالا فقط یک بیمه تکمیلی از طریق بنیاد دارم؛ بنیاد جانبازان مرا بیمه میکرد اما چون این بیمه، بازنشستگی نداشت، خودم رفتم تامین اجتماعی خودم را بیمه کردم و تنها از بنیاد، بیمه تکمیلی را گرفتم؛ حالا از هیچ چیز پشیمان نیستم؛ نه از جنگ و جبهه، نه از سالهایی که برای یک لقمه نان حلال دوندگی کردم، اما فقط یک حرف دارم: آیا کسی نیست که به داد امثال من برسد و صدای ما را بشنود؛ چرا باید برای مغازهای که ۸۷۰ میلیون تومان بعد دو سال کسادی بازار و انتظار فروختم، مالیاتِ ۳ میلیارد تومان را به حساب دولت بپردازم؛ آخر چرا؟!»
حرفها و درد دلهای «علیرضا قیومی» همینجا تمام میشود؛ ضبط صوت را خاموش میکنیم و در افق به خیابانِ طولانی و دودگرفتهی ستارخان خیره میشویم؛ خیابانی که آدمها را به دنبالِ «نان» با خود میکشاند. واقعاً چند نفر در بین این مارپیچهای پر از ترافیک، دردهایی مثل قیومی دارند؛ دردهای بیدرمانی که آنها را روزهای متمادی از این اداره به آن اداره میکشاند و به نظر بیپایان میرسد....
گزارش: نسرین هزاره مقدم