گزارشِ یک دانشآموزِ مریوانی از زندگی روزمره کولبران؛
کولی ۱۰ هزار تومان!/ اینجا هیچ کارخانهای نیست
یک دانشآموز سال سوم دبیرستان پای درد دلهای کولبران نشسته و قصههای آنها را با قلم خودش روز کاغذ آورده است. روایتهایی از زندگی کولبرانی که مصدومیت، همراه همه زندگی آنهاست و رهایشان نمیکند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «یعقوب سهرابی» دانشآموز سال سوم انسانی در یکی از دبیرستانهای مریوان است. او گزارشی از گفتگوهای خود با «کولبران کردستان» برای ایلنا فرستاده؛ گزارشی به قلم این دانشآموز که آنچه از نزدیک دیده و شنیده را روی کاغذ آورده است.
مهدی ۴۰ ساله اهل روستای «تفلی» است و زندگیای با سطح متوسط روستایی دارد. وی چند وقت پیش وقتی که در حال آوردن کول از سرازیریهای برفی و یخی "تته" بود، کولش را را به پایین دره سر میدهد تا خود را آسانتر به پایین برساند امّا وقتی متوجه پشت سر خود میشود که یک کول دیگر از بالا رها شده و دارد اورا تعقیب میکند، دستپاچه شده، روی زمین افتاده و سقوط میکند.
بیش از ۴۰ روز است که خانهنشین شدهام!
خودش میگوید: آن روز یک کولبر دیگر هم که اهل روستای "دانیکش" بود، سقوط کرد با این تفاوت که او دیگر توان نفس کشیدن نداشت؛ منم تمام بدنم سیاه و کبود شده بود؛ در دست چپم درد بیاندازهای را تحمل میکردم. برادرم که همراهم بود مرا به سروآباد برد؛ آنجا به من گفتند دستت بد جورآسیب دیده و باید هرچه زودتر به مریوان بروی. به مریوان که آمدم بعد از عکس و سی تی اسکن و... دکتر اورتوپد گفت دستت از دو جا شکسته و باید عمل شود؛ آمادگی شنیدناش را داشتم؛ اما بازهم شوکه شدم. خلاصه بعد از عمل هم از هرگونه کار با این دست تا آخر عمر محرومم؛ و الآن هم بیش از ۴۰ روز است که خانهنشین شدهام و دستم در گچ است.
از او درمورد انتخاب کولبری پرسیدم؛ با صدایی شکننده و صورتی گلایمند جواب داد: به خاطر درآمد که برای هر کیلو کول که جابهجا کنی نزدیک به ۱۰هزار تومان میدهند؛ وسوسه شدم و این شغل را انتخاب کردم؛ امّا الآن چه؟! من که در روستا زندگی میکنم با این دسته شکسته توان کارگری را ندارم؛ روستای توریستیِ آنچنانی هم نداریم که از آمدوشدِ مسافرها کسب درآمد کنیم؛ میماند دامداری و کشاورزی که الان برای خرید فقط یک گوساله باید بیش از ۷ میلیون تومان پول بدهی که متاٌسفانه من همچین قدرت مالی ندارم ؛ در نتیجه محبورم در زمین کوچک پدری که به من رسیده، کشاورزی کنم و در این اوضاع نابسامان با یک بخور و نمیر ساده سر کنم.
نمیدانم تا کی دوام میآورم؟!
داغ دلش که تمامی نداشت؛ او میگفت: از بیشغلی به کولبری پناه آوردم؛ آخر سرهم بیشغل شدم. کولبری فلجم کرد. اصلا مزخرفترین شغل دنیاست که بعدِ این همه مدت، بدون هیچ پسانداز و بیمهای مرا خانهنشین کرده است؛ هر چقدر هم پول جمع کرده بودم، به راهِ دوا و درمان رفت. فشار مادی که از سوی خانه بر دوش ماست، با این گرانی که هر روز شدیدتر میشود و اوضاع بد اقتصادی، نمیدانم تا کی دوام میآورم.
آزاد ۳۸ ساله که او هم اهل روستای "تفلی" است، سرنوشتی مشابه امّا متفاوت با مهدی را تجربه کرده است. وی ۵ سال کولبری را تحمّل کرده اما قریب به سه سال پیش در مرز "نوسود" که همراه ۱۳ نفر از همکارانش قصد داشتند با قاطر "نوسود" را به سمتِ مرز "گریانه" که بین ایران و عراق است، ترک بکنند تا بتوانند بار گردویی که آن سوی مرز آماده شده است را به ایران بیاورند، بعد از طی ۸ ساعت راه پایش دچار حادثه میشود.
خودش میگوید: بعد از حادثه، فوری مرا به پاوه بردند؛ آنجا با آمبولانس مرا به بیمارستان طالقانی کرمانشاه اعزام کردند؛ اول زیاد اهمیت نمیدادم و به خودم دلخوشی میدادم که بعد از یکی دو ساعت، مرخصم میکنند و خلاص! اما به خود آمدم دیدم که ۹ روز است در بیمارستانم و هیچ دکتری جرئت عمل کردنم را ندارد و میگویند باید پایت را ببریم! برای من سخت بود که نصف راه زندگی را باید بدون یک پا بگذرانم. همانطور که میگویند در ناامیدی بسی امید هست؛ خدای من و تو کاری کرد که یکی از بستگانم که اتفاقا خودش هم دکتر بود، پزشکی مهربان به من معرفی کرد که متخصص اورتوپد بود. پیش او که رفتیم بعد از دو روز عملم کرد؛ البته به این سادگی نبود؛ سه مرحله پایم را عمل کردند. اما هنوز از آن موقع تا به حال، هنوز لنگ لنگان راه میروم.
"تورم" نیمهجانمان کرده!
از کسب و کار و منبع درآمدش پرسیدم، معلوم بود که دلخوشی از معاش و اوضاع نداشت. گفت: قبل از حادثه با یکی از دوستانم مقدار پولی را که از کولبری به دست آورده بودیم، چند راس دام خریداری کرده بودیم تا بتوانیم برای خود شغلی سرو پا کنیم و خوشبختانه روستا علف و کوه کافی برای چرای آنهارا داشت امّا متاسفانه برای آن حادثهی شوم، خیلی پول پرداختم؛ هرچقدر پیدا کرده بودم را دادم؛ تعداد زیادی از دامهایم را فروختم و آخر سرهم بدهکار شدم، امّا حالا خدا را شکر چند راس دام برایم باقی مانده و با آن نانِ خانواده را میدهم.
ازش پرسیدم اگر پایت به حالت اول بازگردد، دوباره به کولبری میروی؟ آهی کشید و گفت: وقتی که از ما حمایتی نمیکنند، وقتی همه جوانان بیکارند، وقتی با چشم خود، جوان فارغالتحصیل مردم را حین کولبری دیدهام که به ته دره سقوط کرده و مرده، وقتی ھیچ کارخانهای اینجا نیست، وقتی کمبود شغل و بیشغلی بیداد میکند، وقتی وضعیت به گونهای شده که مردم به زور، نان شبشان را تامین میکنند، وقتی تورم نیمهجانمان کرده، صد درصد، صد درصد این خطر را به جان میخرم و دوباره به کولبری میروم تا خانوادهام محتاج این و آن نباشند....