ناگفتههای طاها غفاری برنده دو میدانی/در کولبری با مرگ و زندگی بازی میکنم
این قهرمان دو میدانی میگوید: بعضی اوقات مجبورم «کولبری» کنم؛ وقتی بعدِ هشت ساعت میرسم مقصد، ۱۶۰ هزار یا نهایت ۱۷۰ هزار تومان گیرم میآید؛ مثل خیلی از شغلهای دیگر، دستِ دلّالان در کار است و بیش از این، نصیب کولبرِ بینوا نمیشود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «در یک خانواده پرجمعیت روستایی به دنیا آمدم؛ با تمام گرفتاریها و مصائب خودش؛ اما حالا که با شما صحبت میکنم خدا را هزار شکر که توانستهام راه خودم را پیدا کنم؛ راه من «ورزش» است؛ «ورزش» زندگی من است و «کولبری» راهی برای زنده ماندن...»
اینها را «طاها غفاری» میگوید؛ دونده قهرمان مریوانی که دارنده دو مدال جهانی، یک مدال آسیایی و چندین مدال کشوری و استانی است و این روزها از فرط بیکاری؛ کولبری میکند.
در روزهای گذشته، انتشار عکسهایی از این ورزشکار مدالآور در حین کولبری، واکنش فعالان اجتماعی و مدنی را برانگیخت؛ اینکه چرا حمایتها از یک ورزشکارِ حرفهای آنقدر ناچیز است که برای امرار معاش به کولبُردن پناه میآورد، فقط آه و افسوس باقی میگذارد؛ طاها میگوید همیشه کولبری نمیکنم؛ شغلم کولبری نیست اما هر زمان، بیپولی خیلی فشار میآورد راهی به جز نان درآوردن از کوهستان و مرز ندارم؛ او میگوید «کولبری» آخرین پناه همه آنهایی است که «فقر» امانشان را بریده است.
«فقر» همزاد همیشگیِ زندگیمان بود
او ابتدا از سالهای کودکی و جوانیاش روایت میکند:
«یک خانواده هفت نفره بودیم و «فقر» همزاد همیشگیِ زندگیمان بود؛ همین الان هم خانوادهام ساکن روستا هستند ولی من به خاطر اینکه بتوانم تمرین کنم، آمدهام شهر؛ در مریوان ساکن هستم. از زمستان ۹۰ به «دویدن» روی آوردم و در اولین مسابقه کشوری که در ار دیبهشت ۹۱ در قزوین برگزار شد، مقام دوم را کسب کردم. بعد از آن، پشت سر هم مقام آوردم؛ من را به عنوان یک «استعداد» شناختند؛ در سال ۹۲ در مریوان در مسابقات «قهرمانی در برف و سرما» اول شدم. بعد از آن در مسابقات آسیاییِ ژاپن، توانستم مقام دوم بیاورم. بعد از آن هم به خدمت سربازی رفتم اما از سال ۹۶ دوباره مسابقات را شروع کردم.
او الان در رشتهی «ماراتن و «نیمه ماراتن» مشغول به تمرین است و خودش را برای مسابقات آینده آماده میکند؛ طاها، «قهرمانی» را مسیر زندگی خودش میداند؛ مسیری که با وجود همهی سختیها نمیتواند از آن دل بکند. او البته معتقد است «قهرمانی» تغدیه خوب و استراحت کافی میخواهد و نباید دغدغه و اضطراب مثل خوره به جانت افتاده باشد.
او میگوید: یکی از بهترین مربیهای دنیا را دارم؛ از این نظر هیچ مشکلی ندارم اما از لحاظ «حمایت» خیلی مشکل دارم؛ حمایتی در کار نیست که بتوانم با خیال راحت ورزش کنم و دغدغهی «نان» نداشته باشم.
طاها که متولد ۱۳۷۴ است و هنوز در ابتدای جوانیست، وضعیت ماههای اخیر خود را «خیلی بد» توصیف میکند: قبلاً با حمایت دوستان و خانواده و همین مدالها و جوایز، اموراتم میگذشت؛ بعضی وقتها در روستا کشاورزی هم کردهام اما سه، چهار ماه اخیر، وضعیت مالیام «خیلی بد» شد. مجبور شدم سراغ «کولبری» بروم؛ البته کولبریِ من به صورتِ «منظم» نیست؛ در صورتی که نیاز مبرم به پول داشته باشم، سراغ کولبری میروم.
فکر نمیکنم هیچکس به اندازه کولبر برای نان درآوردن، عرق بریزد
او کولبری را «دردناک» میداند: وقتی که مشغول کولبُردن هستی، هر اتفاقی ممکن است برایت بیافتد؛ ششدانگ حواست هم اگر به برف و سرما و سراشیب تند کوهستان باشد بازهم ممکن است سالم و سلامت به خانه بازنگردی؛ کولبری «شغل» نیست؛ فقط بازیِ مرگ و زندگیست. یک خوابِ دردناکِ «واقعی»ست؛ ممکن است هر لحظه پایت بلغزد و بیفتی ته دره؛ اما یک حُسن هم دارد؛ نانِ «شرافت» و زحمت کشیدن است؛ فکر نمیکنم هیچکس به اندازه کولبر برای نان درآوردن، عرق بریزد؛ نانِ کولبری، حلالِ حلال است.
اما چرا کولبری؛ مگر برای یک ورزشکار حرفهای، شغل مناسبتر و بهتری یافت نمیشود؟! طاها غفاری بهترین خصیصه کولبری را «پول نقد و فوری» آن میداند و میگوید: همان لحظهای که بار را صحیح و سالم تحویل بدهی، پولت را میدهند؛ منِ ورزشکار که عشقم تمرین است، نمیتوانم بروم جایی استخدام شوم و روزی هشت ساعت به طور مرتب کار کنم؛ در آن صورت دیگر بنیهای برای تمرین و ورزش نمیماند؛ راستش به من گفتند بیا برو در آتشنشانی استخدام شو؛ قبول نکردم چون نمیخواهم بروم سر کاری که علاقه ندارم و از ورزش بیافتم؛ عشق و زندگی من «ورزش» است؛ من حداقل تا زمانی که در اوج هستم و در عرصه قهرمانی تمرین میکنم، باید «اسپانسر» داشته باشم؛ باید از من حمایت کنند تا بتوانم بدون دغدغه و غمِ نان، تمام وقت به تمرینات بپردازم.
او ادامه میدهد: وقتی دیدم حمایتی در کار نیست و نهایتش این است که میخواهند من را معرفی کنند ادارهای و ارگانی که استخدامِ تمام وقت شوم، تصمیم گرفتم بروم سراغ کولبری که هم پول دربیاورم و هم ورزش کنم؛ اگر هفتهای یکبار هم کول ببرم، میتوانم باقی هفته را با نان خالی بسازم و فقط «تمرین» کنم.
طاها غفاری ترجیح میدهد بار بیاندازد پشتش و از کوهستانهای صعبالعبور، عبور کند تا بتواند آن اندازه که او را سر پا نگه میدارد، کسب درآمد داشته باشد؛ او نمیخواهد آن قدر اسیرِ «نان درآوردن» شود که از ورزش کردن بیافتد.
هشت ساعت کولبُردن در ازای فقط ۱۶۰ هزار تومان!
اما درآمد بار بردن چقدر است؛ طاها میگوید: بین سی تا چهل کیلو بار دوشم میاندازم و هشت کیلومتر را در کوهستان طی میکنم، وقتی بعدِ هشت ساعت میرسم مقصد، ۱۶۰ هزار یا نهایت ۱۷۰ هزار تومان گیرم میآید؛ مثل خیلی از شغلهای دیگر، دستِ دلّالان در کار است و بیش از این، نصیب کولبرِ بینوا نمیشود؛ «پولِ قلنبه» همیشه سهمِ دلّال است!
چهل کیلو بار بر پشت نهادن و از ستیغ و دامنهی کوهها گذشتن، آن هم هشت کیلومترِ تمام، به همین سادگیها نیست؛ این ورزشکارِ دومیدانی میگوید: جاهایی هست که احساس میکنی همین الان میافتی پایین و همه چیز تمام میشود؛ در آن لحظاتِ پر از ترس، هم باید هوای خودت را داشته باشی که نیفتی و نمیری و هم هوای بارت را که سالم به دست دلّال برسد و چندرغاز بگذارد کفِ دستت؛ نه اصلاً به این سادگیها نیست....
آنقدر حمایتم کنند که بتوانم بدون دغدغهی «نان» تمرین کنم
حرفها و دردِ دلهای طاها زیاد است؛ البته امیدهایش هم کم نیست؛ جوان است و در ابتدای راه؛ مدالهایش را دارد و عشقی را که در دلش شعله میکشد و آیندهای که میتواند از آنِ خود کند؛ او مصمم است که باز هم «قهرمان» شود؛ میپرسم چه میخواهی؛ خواستهات چیست؛ میگوید حمایت؛ فقط حمایت؛ دلم زندگی اعیانی و مسافرتهای آن چنانی و اتوموبیل شخصی نمیخواهد؛ فقط تا آنجایی حمایتم کنند که بتوانم بدون دغدغهی «نان» تمرین کنم؛ من برای این کشور مدال آوردهام، اگر بتوانم به تمرین ادامه دهم، باز هم مدال میآورم؛ آیا یک «حمایتِ حداقلی» حقِ من نیست؟
این روزها طاها خودش را برای مسابقات ماراتنِ بینالمللی کیش آماده میکند که قرار است اسفندماه برگزار شود؛ او میگوید با جان و دل تمرین میکنم؛ اگر خدا بخواهد باز هم «قهرمان» میشوم.
طاهای دونده و پُرامید، روی سخنش با دولت است؛ او فقط حمایت می خواهد؛ «حمایت» حقِ طاهاست؛ همانطور که «حق» خیلیهای دیگر هم هست؛ کولبری شایستهی او نیست؛ همانطور که «شایستهی » هیچکس نیست؛ همهی آنهایی که بعد هشت تا ده ساعت کولبری در کوههای صعبالعبور و برفگرفته، پاهایشان را مقابل چراغ علاءالدین گرم میکنند و به نور مغمومِ آتش خیره میشوند، «حقشان» بیش از اینهاست؛ بیشتر از اینکه دچار سرمازدگی و سقوط و ترس از مرگ شوند.
گفتگو: نسرین هزاره مقدم