خبرگزاری کار ایران

ایلنا گزارش می‌دهد؛

روایتی از یک شب‌نشینی محقرانه با عبدالباسط شجریان

روایتی از یک شب‌نشینی محقرانه با عبدالباسط شجریان
کد خبر : ۶۷۶۹۷۷

به احوال «امیر مرادی» نمی‌خورد که بتواند تا این اندازه هنرمندانه قصه‌ زندگی‌‌اش را بر سنگفرش‌های رنگ و رو رفته خیابان روایت کند اما او به سبب درکی که به سهم خود از مسائل اجتماعی، فرهنگی و البته کارگری دارد، روایتگر ماهری شده است.

به گزارش خبرنگار ایلنا، مثل بلبل تصنیف‌های قدیمی را با درست کردن یک حفره روی لب و مکیدن و دمیدن هوا می‌نوزاد و می‌خواند؛ آنقدر زیبا که یکبار «رادیو جوان» از او دعوت کرد تا همین نصنیف‌ها را در استودیوی آنها بخواند اما وقتی یکی از تصنیف‌های اجرا شده توسط «محمدرضا شجریان» را خواند، گفتند: بس است؛ دیگر نخوان!

با این حال او از یاد شجریان دست برنمی‌دارد حتی زمانی که در نزدیکی ورودی مترو صادقیه نشسته تا برای تامین هزینه‌های درمان سرطان جگرگوشه‌اش از عابران کمک جمع کند. نامش «امیر مرادی» است اما خود را به عشق این دو نفر «عبدالباسط محمد عبدالصمد» قاری مصری قرآن و شجریان، «عبدالباسط شجریان» معرفی می‌کند.

سال‌ها کارگر فضای سبز منطقه ۱۱ شهرداری تهران بود اما حالا چندی است که به عنوان کارگر خدماتی همین منطقه کار می‌کند و روزگار می‌گذارند. لباس سبز و زرد شبرنگ مانندش، کلاهی که بر سر دارد، سری که در هنگام خواندن پایین می‌اندازد و با لبه کلاه، آن را زیر نور چراغ برق بالای سرش می‌پوشاند، به اندازه کافی حالش را برای عابران شرح می‌دهد اما جعبه‌‌ا‌ی که پیش رویش گذاشته شرحی از او را با خطی خوش در امتداد چشم عابران دارد.

به احوال امیر مرادی نمی‌خورد که بتواند تا این اندازه هنرمندانه قصه‌ زندگی‌‌اش را بر سنگفرش‌های رنگ و رو رفته خیابان روایت کند اما او به سبب درکی که به سهم خود از مسائل اجتماعی، فرهنگی و البته کارگری دارد، روایتگر ماهری شده است لذا بی‌هنری است اگر در ضیافت شبانه‌ محقرانه‌ای که برپا کرده؛ ابتدا از او از هنرش نپرسی.

تصنیف‌های استاد را نپسندید

به روزهایی برمی‌گردد که طبیعت منطقه ۱۱ را هرس می‌کرد. همراه با بریدن شاخه‌های خشک به گیاهان و درختان صفا می‌داد و همنوا با پرندگان می‌خواند و دلبری می‌کرد. می‌گوید: در یکی از همین روزها خبرنگار رادیو جوان مرا دید و گفت که به برنامه ما بیا و آنجا بخوان. پس یک روز به استودیو رفتم و وقتی گفتند چیزی بخوان تا ضبط کنیم به یاد ارادتی که به اجرای تصنیف «بهار دلکش» استاد شجریان داشتم، آن را خواندم اما خوششان نیامد و گفتند چیز دیگری بخوان اما بازهم از شجریان خواندم؛ این بار تصنیف ای کبوتر: ای کـبوتر از آشیان کرانه کردی بی‌سبب چرا ترک آشیانه کردی ... .

اما بازهم قرار شد که چیز دیگری را بخواند تا ضبط کنند. این بار یکی از اجراهای بنان را خواند که از آن استقبال شد؛ با این حال رادیو جوان نه گفت‌وگوی امیر را پخش کرد و نه آوازش را. خودش می‌گوید که دست‌اندکاران برنامه اشارات مکرر او به نام «استاد» را نپسندیدند و پس از پایان ضبط برنامه هم برخورد مناسبی را با او نداشتند تا جایی که به او برخورد.

با خنده می‌گوید: مجری برنامه به من گفت چه خط خوشی داری من هم جواب دادم: خط استاد شجریان هم خوش است. گفتند چه صدای خوبی داری، پاسخ دادم: صدای استاد شجریان هم خوب است.

از مدح محمدرضا شجریان و دردسرهایش برای این کارگر شهرداری که بگذریم به زندگی و کار مشقت‌بار او می‌‌رسیم؛ زندگی که مدت‌هاست سازش ناکوک است و برخلاف صدای زیبا و هماهنگ با گوش امیر، صدایی ناهماهنگ نه با گوش که با روان آدمی تولید می‌کند.

شاید همین تلفیق هماهنگی و ناهماهنگی است که او را برای رهگذاران جذاب کرده است. قصد می‌کنیم که به زندگی‌اش ورود کنیم. از همین رو وقتی از محل زندگی‌اش نشانی جستیم، گفت: «جزیره زندگی می‌کنم».

جزیره نامی است که اهالی محل برای توصیف دور افتادگی آن و البته شرحِ دقیقِ جفایی که بر آن رفته به مزاح استفاده می‌کنند. از همین جهت است که امیر هم با طعنه از آن استفاده می‌کند تا از این رهگذر به این موضوع بپردازد که رنج دوران برده است.

می‌گوید: من و خانواده‌ام (همسر و یک فرزند) در ساختمانی در اطراف اسلامشهر زندگی می‌کنیم که سیستم حرارت مرکزی دارد؛ با این حال به خاطر مسائل مالی نتوانستیم که برای خانه‌مان، پکیج و شوفاز تهیه کنیم. در نتیجه در فصل سرما نه آب گرم داریم نه هوای گرم. بزرگترین کمکی که می‌توانند به خانواده من بکنند، همین است؛ چراکه من به سختی از پس مخارج زندگی برمی‌آیم. آرام آرام هوا سرد می‌شود و زمستان می‌آید از این رو خانواده من حتما به سیستم گرمایشی احتیاج دارد.

وقتی می‌خواهم از مشکلی که برای سلامتی فرزندش پیش آمده، شرحی بدهد، ادامه می‌دهد: نمی‌خواهم در موردش صحبت کنم چون داغ دلم تازه می‌شود. فقط می‌خواهم که دعا کنید. من در حال حاضر نگران سیستم گرمایشی خانه هستم و ممنون می‌شوم اگر کسی صدایم را می‌شنود، به کمک بیاید.

دلم برای نسل‌هایِ آینده می‌سوزد

امیر خود را از نسل سوخته می‌داند. او از همان گفتمانی بهره می‌گیرد که این روزها دهه پنجاهی‌ها و دهه شصتی‌ها برای انتقال پیامی به زعم خود بهره می‌گیرند تا بگویند که نادیده انگاشته شده‌اند: من دلم برای نسل‌های بعدی می‌سوزد. ما که سوختیم و باید مراقب باشیم که بچه‌هایمان نسوزند. دلم نمی‌خواهند فرزندانمان مثل ما حسرت گذشته را بخورند.

اما اینکه چرا امیر این چنین حسرت می‌خورد؟ چرا بنیان‌های فکری‌اش تا این اندازه آشفته است؟ چرا از سوختن و ساختن می‌گوید؟ به این برمی‌گردد: اگر به قشر کارگر توجه شود این همه مشکل برای آنها پیش نمی‌آید. در کل بیشتر درماندگی ما به خاطر فقر است. من البته همه اینها را در کودکی خود هم به چشم خود دیده‌ام. پدرم بازنشسته شهرداری است. او تا همین حالا که من می‌شناسمش درگیر همین مسائل بود. به هر حال شرمنده آنها هستم که نتوانستم تا به این سن به آنها کمک مالی کنم چون فقط می‌توانستم که خانواده خودم را اداره کنم.  

اما کارگران شهرداری‌ها عاملی برای دل سوختگی‌های خود دارند که هنگام روایت دردها بر دلشان سنگینی می‌کند: پیمانکاران. هم امیر، هم همه کارگران شهرداری‌های کشور از پیمانکاران و شهرداری‌ها دلگیرند؛ این دو در یک ائتلاف، حق و حقوق کارگران را تضییع کرده‌اند و طبیعی است که کارگران شهرداری‌ها در هنگام آمدن اسم پیمانکاران از آنها به نیکی یاد نکنند. 

امیر هم بر همین نظر است: ما کارگران شهرداری‌ها مشکل بزرگتری داریم. من برای کارگران دیگر نگرانم؛ آنها که می‌خواهند در این کار بازنشسته شوند؛ چراکه واقعا آن دستمزدی که پیمانکاران به آنها پرداخت می‌کنند، ارزش آن زحمتی که به گردنشان می‌افتد را ندارد.  

امیر ادامه می‌دهد: خب شما ببینید که در همین ایام عاشورا و تاسوعا و... مناسبت‌های دیگر خیابان‌ها چه وضعیتی پیدا می‌کنند. کار ما در این روزها ۱۰ برابر می‌شود. همه اینها را بگذارید کنار هم می‌شود: دستمزد کم و کار زیاد. من اگر خدا بخواهد، برخلافِ پدرم در این کار نمی‌مانم تا همین جا بازنشسته شوم و هر جور شده خودم را از این کار نجات می‌دهم.

نامه‌ای که خوانده نشد

کمی از دردهای امیر مرادی که فاصله بگیریم به مسائلی می‌رسیم که به زعم او و بسیاری دیگر جدی و سبب‌ساز یکی از بلاهای عصر جدید هستند: پایین بودن سرانه مطالعه. او در این مورد بسیار جدی است و حتی نامه‌ای در این مورد نوشته تا به دست مسئولان برسد.

البته او این نامه را تحلیلی تنظیم کرده و مانند «مسئولان جلسه‌‌ای» اندر مضرات کتاب نخوانی، نق نزده است. با اینکه او تحصیلات عالی ندارد و گذرش به دانشگاه نیفتاده است اما به پایین بودن سرانه مطالعه در ایران ریشه‌‌ای می‌نگرد و می‌گوید: ۵ سال پیش نامه‌ای نوشتم تا دیدگاه  خود را توضیحی بدهم. در واقع نامه من حاوی طرحی بود که داشتم؛ یک طرح فرهنگی. در این طرح پیشنهاد انتخاب عنوانی را برای سال ۹۳ داده بودم.

ادامه می‌دهد: عنوانی که پیشنهاد دادم خیلی دهن پرکن نبود ولی نتیجه‌اش هزاران برابر مهم‌تر از آن سادگی ظاهری نامه است. عنوانش این است: «فارسی مُعرَب و مُعلَم»؛ یعنی فارسی اعراب‌گذاری شده و علامت‌گذاری شده. منظور من از این نامه و طرح چنین عنوانی این هست که همه چیز باید در کشور ما از ریشه درست شود. منظورم از همه چیز فرهنگ است؛ چراکه فرهنگ  همه چیز ماست. اما فرهنگ چگونه اعتلا می‌یابد؟ با مطالعه و کتابخوانی و افزایش سرانه مطالعه. در واقع کتابخوانی عین فرهنگ کشور است. منظورم از ریشه بچه‌ها (کودکان و نوجوانان) هستند. اما چرا من تا این اندازه اعراب و علامتگذاری را در زبان فارسی ضروری می‌دانم که حاضر شده‌ام در خصوص ضرورت رعایت آن در کتاب‌های درسی و آثار ادبی نامه بنویسم؟   

در پاسخ به پرسش خود می‌گوید: آموزش پرورش ما که اسمش هم انتقادپذیر است چه برسد به عملکرد نازیبایش، قبل از اینکه بچه‌ها به مطالعه و کتابخوانی عادت کنند یا به عبارتی به آن معتاد شوند، اعراب و علائم نگارشی را از متون کتاب‌هایِ درسی حذف می‌کند. به همین خاطر همین کتاب‌هایِ درسی فرزندان ما گنگ و نامفهوم هستند؛ انگار که پرده‌ای از ابهام روی آن را پوشانده است. رک بگویم. من خودم بچه دارم. بچه‌ها خیلی جاها آن چیزهایی را که می‌خوانند متوجه نمی‌شوند و لذا درک مطلب برای آنها دشوار است؛ برای همین از آنچه می‌خوانند لذتی نمی‌برند. مطلبی که خوانده و فهمیده شود به انسان لذت می‌دهد که آن  لذت می‌شود انگیزه‌ای برای ادامه مطالعه.

امیر به حرف‌هایش اضافه می کند: زمانی که بچه‌ها از کتاب خواندن لذت ببرند با تمرین و تکرار به کتابخوانی عادت می‌کنند و به قولی به مطالعه اعتیاد پیدا می‌کنند. دیگر از این کودک نمی‌توان کتاب را جدا کرد. من خودم دغدغه پایین بودن سرانه مطالعه مردم را دارم؛ چراکه توسعه کشور با این موضوع گره خورده است. این طرح تا اندازه‌ای برای من مهم است که کل متن ۲۰ صفحه‌ای آن را روخوانی کردم و به صورت یک فایل صوتی درآورده‌ام.  

او به نقلی از «ویکتور هوگو» اشاره می‌کند: ویکتور هوگو می‌گوید برای نابودی یک فرهنگ نیاز به سوزاندن کتاب‌ها نیست بلکه کاری کنید که مردم کتاب نخوانند. خب ما به حذف اعراب و علامتگذاری از کتاب‌ها همین کار را کرده‌ایم. در واقع کاری کرده‌ایم تا کسی کتاب نخواند.     

امیر اظهار امیدواری می‌کند که نامه‌اش روزی به دست مسئولان برسد؛ چراکه در هنگام تحویل نامه با او برخورد خوبی نشد: انگار که عده‌ای نمی‌خواهند صدای ما به بالا برسد و شنیده شود. متاسفانه وقتی می‌خواستم نامه را به یکی از خبرگزاری‌ها بدهم هم برخورد خوبی نشد؛ شاید به این خاطر که من کارگر خدماتی شهرداری هستم و نظراتم در این لباس خریداری ندارد و نباید شنیده شود. انگار که کارگر شهرداری به خاطر نوع کارش، شهروند این کشور نیست.

این کارگر دلسوخته شهرداری تهران امیدوار است که روزی نامه‌اش به دست «محمدرضا شجریان» برسد؛ چراکه می‌گوید او به سبب درکی که از ادبیات فارسی دارد، از محتوای نامه حمایت می‌کند. 

ضرورت رسانه‌ای کردن ناشنیده‌ها

البته این تنها امیر مرادی نیست که به‌رغم داشتن حرفی در چنته، ناشنیده گرفته شده است. خیلی‌هایِ دیگر هم هستند که برخلاف امیر نه سطح شهر بلکه زیر پوست شهر را جارو می‌زنند و لذا برای قصه گفتن از دردها آماده هستند اما کسی به سراغشان نرفته است یا اگر هم قصه گفته‌ا‌ند، رسانه‌ای برای شنیده شدن در اختیار نداشته‌اند.

در این گزارش به درخواست امیر، تصویری از او نداشتیم اما صدای او را در زیر می‌توانید گوش کنید.

گزارش: پیام عابدی

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز