کالایی شدن آموزش در بخشِ دولتی؛
مشارکتهای مردمی یا اجباریِ خانوادههای کارگری به مدارس/به زودی دانشآموزان زیادی ترک تحصیل خواهند کرد
هزینههایی که مدارس دولتی به اسم «مشارکت» از خانوادهها میگیرند برای کارگران بسیار سنگین است؛ آنهم در شرایطی که باقی هزینههای زندگی سر به فلک کشیده؛ ولی چرا اصل سی قانون اساسی حتی در این شرایط ناگوار اقتصادی اجرایی نمیشود؟!
به گزارش خبرنگار ایلنا، صدایش میلرزد؛ اندوه در صدای این کارگر ساختمانی بیداد میکند؛ در لحن صدایش، در آنچه از دردهای پدر بودن میگوید:
«چرا باید پول بدهم؟ مگر مدرسه دولتی برای من و امثال من نیست؟ من حتی پول ندارم لوازمالتحریر برای بچههایم بخرم؛ از کجا بیاورم در هزینههای مدرسه «مشارکت» کنم؟!»
از «نیاسر» زنگ میزند؛ نیاسرِ سنندج؛ محلهای کارگرنشین در مرکز کردستان؛ جایی که مردمانش استطاعت چندانی ندارند؛ بیشتر ساکنان محله را کارگران ساختمانی و فصلی تشکیل میدهند؛ عثمان، پدر چهار فرزند است که سه تا از آنها به قول خودش «مدرسه رو» هستند؛ بوی پاییز و مهر که میآید، دردهای عثمان شروع میشود؛ دردهای پدرهایی مثل عثمان.....
او این روزها از همه چیز خسته است؛ از بیکاری مدام و نبودن کار؛ از معطلیهای چند ساعته و هر روزه سر چهارراه؛ از دست خالی بازگشتن به خانه و از نگاههای فرزندانش که احساس ملامت از آنها خوانده میشود؛ این آخری برایش به هیچ وجه قابل تحمل نیست:
« رفتیم دبستان دولتی برای ثبت نام پسرم؛ غیر از پول دفتر و کتاب و بیمه و اینطور چیزها، فرم مشارکت را گذاشتند جلوم و گفتند باید به مدرسه کمک کنی؛ البته نگفتند «باید» گفتند «خوشحال میشویم اگر کمک کنی» من پول همراهم نبود؛ حساب بانکیام هم خالی است؛ گفتم «ندارم»، گفتم «نمیتوانم» اما حواسم نبود که پسر یازده سالهام پشت سرم ایستاده؛ وقتی به عقب برگشتم، سرش را زیر انداخته بود؛ صورتش خیس بود؛ اشکهایش تکانم داد؛ نتوانستم تحمل کنم؛ از دفتر آقا مدیر زدم بیرون؛ آن نگاه غمگین؛ آن اشکها....؛ همان لحظه تبدیل شدم به یک پدر شرمنده؛»
راستش را بخواهید عثمان نباید شرمنده باشد؛ عثمان که با دستهای پینهبسته و زانوهای آب آورده هر روز صبح، جایش گوشه چهارراه است و یک روز هم استراحت ندارد، نباید شرمنده باشد؛ عثمان که به قول خودش از کار کردن عارش نمیآید و در زندگی همه جور فعلگی کرده، نباید شرمنده باشد؛ "شرمندگی" باید نصیب آنهایی باشد که برای فرودستان هیچ حقی قائل نیستند؛ حتی حق تحصیلِ رایگان....
اگر یک لامپ روشنایی بسوزد، مدیر مدرسه پولی برای تعویض آن ندارد!
دریافت پول در مدارس دولتی، این روزها دیگر چیزِ چندان عجیب و غریبی نیست؛ تقریباً تبدیل به یک عرف شده؛ رضا مسلمی (فعال صنفی معلمان) در این باره میگوید: اگر یک لامپ روشنایی بسوزد، مدیر مدرسه پولی برای تعویض آن ندارد؛ پس «مجبور» است بخش زیادی از هزینهها را از والدین دانشآموزان بگیرد.
او ادامه میدهد: ریشه اصلی مشکلات در اینجاست که آموزش و پرورش «سرانه مدارس» را نمیپردازد یا خیلی کمتر از هزینه مصوب می پردازد؛ وقتی مدیر مدرسه حتی در دورافتادهترین و محرومترین مناطق کشور پولی بابت هزینههای مدرسه از آموزش و پرورش نمیگیرد و از آن طرف مجبور است که طیِ سال تحصیلی؛ مدرسه را هرطور شده اداره کند، لاجرم دست به دامان والدین میشود؛ البته این پولها را به نام «شهریه» نمیگیرند؛ اسمش را گذاشتهاند «مشارکت».
او البته این رویه را درست نمیداند و معتقد است حداقل نباید در مناطق فقیرنشین و از والدین کمدرآمد پولی گرفته شود. مسلمی ادامه میدهد: این نوع تامین هزینهها اصلاً صحیح نیست؛ مدیران مدارس به جای اینکه به والدین دانشآموزان فشار بیاورند، باید به مدیرانِ مناطق آموزش و پرورش فشار بیاورند؛ مدیران مناطق هم باید از مدیران کل مطالبه کنند؛ مدیران کل هم باید به وزیر آموزش و پرورش فشار بیاورند و البته شخص وزیر هم باید در جلسات هیات دولت به نمایندگی از جانب سیزده میلیون دانشآموز و دو میلیون معلم، چانهزنی کند و بودجههای لازم برای تامین آموزش رایگان و کیفی برای همه دانشآموزان را بگیرد؛ معنای مطالبهگری همین است؛ باید به بالادستیها فشار آورد؛ نباید تمام فشار را به سطوح پایین منتقل کرد ولی این دقیقاً همان چیزی است که مدیران مدارس دولتی از آن غافلند.
او ادامه میدهد: وقتی اصل ۳۰ قانون اساسی و همه تعهدات بینالمللی ایران، بر لزوم آموزش رایگان به دانشآموزان تاکید دارند، معنا ندارد بودجه نهادی مثل آموزش و پرورش از بودجه بسیاری از نهادهای دولتیِ غیرکارا کمتر باشد.
اگر بودجه کافی برای تحصیل فرزندان طبقهی کارگر اختصاص ندهند، دانشآموزان زیادی ترک تحصیل خواهند کرد
اما فقدان آموزش رایگان و پولی شدن تحصیل چه عواقبی برای خانوارهای کارگری دارد؟ علی خدایی (عضو هیات مدیره کانون عالی شوراها) با ترسیم شرایط موجود و با بیان اینکه در ماههای اخیر، قیمتِ همه اقلام سبد خانوار «جهش ناگهانی» داشته و در این شرایط، دریافت وجه در مدارس دولتی میتواند تبعات خطرناکی داشته باشد، میگوید: در شرایطی هستیم که ماههاست آژیر قرمز به صدا درآمده است؛ اگر بودجه کافی برای تحصیل فرزندان طبقهی کارگر اختصاص ندهند، ترک تحصیل تعداد زیادی از دانشآموزان به خصوص دانشاموزانِ دختر، به هیچ وجه دور از انتظار نخواهد بود؛ در این اوضاع که عقبماندگی مزد از هزینهها بیش از ۷۰ درصد است، نه تنها باید آموزش برای همه طبقات رایگان باشد بلکه باید به دانش آموزانِ متعلق به طبقات فرودست، یارانه خرید لوازمالتحریر و ابزارهای کمک آموزشی هم بدهند؛ در غیر این صورت در آیندهای نه چندان دور با نرخ بالای کمسوادی یا بیسوادی مواجه خواهیم شد.
خدایی ادامه میدهد: در شرایطی که کارگران، نان و پنیر خالی هم نمیتوانند بخورند، مدیران مدارس از آنها توقعِ مشارکت در هزینهها را دارند! این عادلانه نیست!
این فعال کارگری از انجام تحقیقات میدانی توسط تشکلهای کارگری خبر میدهد و میگوید: یکسری تحقیقات میدانی با موضوع سبد معاش خانوار انجام دادیم تا بتوانیم متوسط هزینههای خانوارهای کارگری و وزن اقلام و عناصر سبد را به دست بیاوریم؛ در این تحقیقات که با نظرسنجی از خانوادهها تکمیل میشود، به نتایج ناگواری رسیدیم؛ ما فهمیدیم که هزینههای آموزشی سرپرست خانوار به طور کامل از سبد معیشت کارگران حذف شده؛ یعنی سرپرست خانوار دیگر ریالی بابت آموزش و تکمیل معلومات خودش هزینه نمیکند؛ این امر قطعاً منجر به تشدید آسیبهای اجتماعی میشود. در گذشته سهم آموزشِ سبد، صرفاً محدود به هزینه تحصیل فرزندان نبود؛ خود سرپرستان خانوار نیز سهمی از هزینههای آموزش داشتند؛ منظور از آموزش، فقط آموزش رسمی و آکادمیک نیست؛ سرپرست خانوار ممکن است به آموزشهای ضمن خدمت یا آموزش مهارتهای کار و زندگی، نیاز داشته باشد که البته اینها به کل حذف شدهاند.
کمک به مدارس «اجبار قانونی» ندارد اما اجبارِ فراتر از قانون دارد
خدایی ادامه میدهد: موضوع دیگری که به موازات آموزش و در تلفیق با آن معنا میگیرد، تفریحات و سرگرمیهاست که متاسفانه سهم این بخش نیز از سبد معیشت کارگران به طور کامل حذف شده.
او قصور را متوجه آموزش و پرورش و دولت میداند و میگوید: علیرغم اینکه آموزش و پرورش بارها تاکید کرده که تحصیل در مدارس دولتی، کاملاً رایگان است، متاسفانه به هزار بهانه از کارگران در مدارس دولتی پول میگیرند؛ این را هم باید اضافه کنم که سهم آموزش در سبد معیشت، فقط محدود به بحث شهریه نیست؛ هزینههای متفرقه مانند لوازمالتحریر، کیف و کفش و لباس و البته کتاب و دفتر را دربرمیگیرد که همه این اقلام با تورم شدید روبرو شدهاند و برخی از آنها بیش از صد درصد افزایش قیمت داشتهاند. این روزها کارگران توان پرداخت همینها را هم ندارند چه برسد که بخواهند شهریه بدهند.
به گفتهی خدایی گرچه گفته میشود که پرداخت هزینه در مدارس دولتی «اجباری» نیست اما جوری با کارگر رفتار میشود که در عمل «مجبور» میشود برای حفظ شان و حرمت خود و فرزندش و برای جلوگیری از حس سرخوردگی، هرچه میگویند بپردازند. او معتقد است خانوادهها از ترس سرافکندگی به مدارس کمک میکنند؛ وگرنه فرزند آنها دچار حسِ «راندهشدگی» میشود؛ کمک به مدارس «اجبار قانونی» ندارد اما اجبارِ فراتر از قانون دارد....
به نظر میرسد اگر اوضاع به همین شکل ادامه داشته باشد، آمار ترک تحصیل و به طور خاص، ترک تحصیل دختران بالا خواهد رفت؛ خانوارهای کمدرآمد به خصوص در مناطق محروم و کمتر برخوردار در شرایط فعلی ترجیح میدهند فقط «زنده» بمانند؛ لاجرم بین گرسنه نماندن و تحصیل یکی را انتخاب میکنند و طبیعیست که انتخابشان از گرسنگی نمردن است.
از یک طرف هزینههای زندگی و به تبع آن تحصیل چند برابر شده و از طرف دیگر، آموزش رایگان مدتهاست که به تاریخ پیوسته؛ در این شرایط کمتر خانواده کمدرآمدی حاضر میشود برای تحصیل فرزندانش، مخصوصاً فرزندانِ دختر هزینه کند؛ این شرایط را مقایسه کنید با کره جنوبی در دهههای آغازین قرن بیستم؛ دولتمردان کره در آن سالها، برای ریشهکن کردن بیسوادی به سراغ خانوادهها در مناطق محروم رفتند و به آنها گفتند اگر فرزندان دخترتان را به مدرسه بفرستید ماهانه به شما پول میدهیم؛ این پول هم تشویقیست برای کار درستان و هم جبرانیست برای آنچه از دست میدهید....
سرانه دانشآموزی ایران از ۲۹ کشور دیگر در منطقه کمتر است!
اما ما چرا به اینجا رسیدیم؛ چرا آموزش رایگان هرگز جدی گرفته نشد و چرا علاوه بر کالاییسازی و خصوصیسازی آموزش، آموزش دولتی هم «پولی» شد؟ رضا مسلمی معضل اصلی را برآمده از اولویت پایین آموزش برای دولتمردان میداند و میگوید: براساس آمار سازمان "همکاریهای اقتصادی و توسعه"، میانگین سرانه دانشاموزی کشورهای دنیا، ۹۳۱۳ دلار آمریکاست؛ در ایران سرانه دانشآموزی فقط ۶۰۵ دلار است؛ البته این آمار مربوط به قبل از جهش نرخ ارز است؛ با سه برابر شدن نرخ ارز، امروز این رقم به حدود ۲۰۰ دلار رسیده که یک چهارم متوسط جهانی و قابل قیاس با کشورهای عقبماندهی آفریقاییست؛ جالب اینجاست که سرانه دانشآموزی در ترکیه ۳۵۸۹ دلار است! این درحالیست که براساس برنامه چشمانداز ۱۴۰۴، ما باید از همه کشورهای منطقه در زمینه آموزش و پرورش، پیش بیفتیم؛ اما در عوض از ۲۹ کشور دیگرِ منطقه، سرانه دانشآموزی کمتری داریم! و این جای بسی تاسف دارد....
او ادامه میدهد: در ایران سهم آموزش و پرورش از تولید ناخالص ملی کمتر از نیم درصد است؛ این رقم نیز در مقایسه با اکثر کشورهای جهان، بسیار کم است؛ حتی کشوری مانند کوبا با آن اقتصاد بسته و علیرغم دههها تحریم آمریکا، دوازده درصد از تولید ناخالص ملی خود را به آموزش اختصاص میدهد؛ پس ببینید ما کجای معادله هستیم....!
آیا با این شرایط توقع داریم «ترک تحصیل» اتفاق نیفتد؛ آنهم ترک تحصیل دختران؟! وقتی دولت بودجه کافی به آموزش اختصاص نمیدهد و خانوادهها هم پولی ندارند که خرج تحصیل فرزندانشان کنند، طبیعیست که خروج از مدرسه و ورودِ زودهنگام به بازار کار اتفاق خواهد افتاد؛ و البته اولین قربانیان هم دختران خواهند بود. عثمان در پاسخ به اینکه "در نهایت چه کردی" میگوید: هرجوری بود پول را جور کردم؛ ولی این آخرین سالیست که توانستم با هزار قرض و قوله، این پول را جور کنم؛ اصلاً درس خواندنشان چه فایدهای دارد؛ میخواهند به کجا برسند آخر؟! نهایتش مثل خود من میخواهند بایستند سر چهارراه؛ اینکه درس خواندن نمیخواهد....
گزارش: نسرین هزاره مقدم