یادداشتِ علیرضا خیراللهی؛
فروریختن نظم خودجوش پلاسکو
علیرضا خیراللهی از پژوهشگران حوزه رفاه در یادداشت پیشرو با بررسی ابعداد مختلف حادثه ساختمان پلاسکو، توضیح میدهد که چگونه نظم خودجوش حاکم بر اقتصاد بیمار ایران در بروز این حادثه تکرار شدنی مقصر بوده است.
به گزارش ایلنا، علیرضا خیراللهی از پژوهشگران حوزه رفاه در یادداشت پیشرو که متن کامل آن به شرح ذیل است؛ با بررسی ابعداد مختلف حادثه ساختمان پلاسکو، توضیح میدهد که چگونه نظم خودجوش حاکم بر اقتصاد بیمار ایران در بروز این حادثه تکرار شدنی؛ مقصر بوده است.
فروریختن پلاسکو چه معنایی داشت؟ در سه سطح میتوان پاسخهای متعارف برای این پرسش مهم را دستهبندی کرد:
الف. فروریختن پلاسکو تنها یک نشانه از مدیریت غلط منابع، زیرساختها و نهایتاً بحران است. بنابراین معنایی نمادین دارد تا بدانیم و آگاه باشیم؛
ب. فروریختن پلاسکو حاصل بیتوجهی ذینفعان و ساکنان آن به امنیت ساختمان است و بنابراین معنایی عینی دارد تا خاطیان را تنبیه کنیم؛
ج. فروریختن پلاسکو ازجمله حوادث غیرمترقبه است که ممکن است در هر جایی و در زمانی اتفاق بیفتد، چیزی شبیه به سیل و زلزله... بنابراین معنای خاصی ندارد و باید فقط برای آن آماده باشیم؛
اما مشخصاً هیچکدام از این پاسخهای تقلیلگرایانه و اینهمانگویانه قانع کننده نیستند. در ادامه علت این مسئله را شرح خواهیم داد.
فرض کنید روز قبل از آتشسوزی سری به ساختمان پلاسکو زدهاید و آنجا چند ساعت را صرف خرید لباسهای موردنیاز خود نمودهاید و حالا از تلویزیون بهصورت زنده فروریختن همان ساختمان را تماشا میکنید؛ فارغ از غلیان شدید احساسات برای جان باختن آتشنشانانِ شجاع این حادثه، مطمئناً مهمترین درگیری ذهنی شما در مواجههی اولیه با تصاویر فروریختنِ پلاسکو، پیرامون این سؤال خواهد بود که چگونه ممکن است ظرف 12 ساعت این اتفاق برای آن ساختمان افتاده باشد؟
حتا اگر به صورت منطقی بدانید که این اتفاق ظرف 12 ساعت و حتا 12 روز یا 12 سال نیفتاده و ریشهی تاریخی بلندمدتتری دارد، بازهم چیزی از تحیر شما کاسته نخواهد شد؛ شما دچار یک روانضربه شدهاید.
مردم ایران روز حادثهی پلاسکو همگی دچار روانضربه شدند؛ چگونه ممکن است پلاسکو فرو بریزد؟ آیا وقتی پلاسکو به سادگی فرو میریزد، منطقی نخواهد بود اگر احتمال بدهیم چیزهای دیگر هم به همین سادگی، ظرف چند ساعت فرو بریزند؟
مشکل از این نقطه به بعد حادتر میشود، اما قبل از پرداختن به آن ارائهی توضیحاتی دربارهی موردِ ویژهی پلاسکو، ضروری است: حالا همه میدانیم که ساختمان پلاسکو سالها (چیزی نزدیک به چهار دهه) با بیتوجهی مالکِ شبهدولتی خود توسط کسبه و مالکان کارگاههای تولیدی به صورتی «خودجوش» اداره میشد؛ در این «نظم خودجوش»، مالک شبهدولتی به فکر اجاره و رانت ماهانهی خود بود، کسبهی سرقفلیدار به فکر سود خود و صاحبان کارگاههای تولیدی به فکر تداوم انباشت سرمایهی خود؛ اما سؤال اینجاست: چه کسی باید در این «نظم خودجوش» به فکر جلوگیری از آتشسوزی میبود؟ مالک؟ کسبه؟ دولت و شهرداری؟ یا کارگران شاغل در ساختمان؟
مالک به عنوانِ مسئول تمام اموال مصادرهایِ پس از انقلاب، یک بنگاه عریض و طویل اقتصادی است که همین که توانسته است در تمام این سالها، سهم مالکانهی خود را از «نظم خودجوشِ پلاسکو» به صورت ماهانه دریافت کند، باید به او آفرین گفت؛ تاجران و تولیدکنندگانِ پلاسکو هم قاعدتاً در نبود فشارها و نظارتهای قانونی، برای رتق و فتق امور، همگی بایکدیگر وارد بازی «سواری مجانی» میشدهاند و بنابراین انتظار انجام اقدامات بنیادین برای تأمین امنیت پلاسکو از جانب آنها نابهجاست؛ دولت و شهرداری هم که در تمام این سالها میترسیده است با اِعمال محدودیت برای ساختمان، «نظم خودجوش اقتصادِ پلاسکو» را مختل کند (این بهانه را در روزهای اخیر به کرات شنیدهایم)؛ از کارگرانِ محروم از تشکلی که مزد ماهانهشان حتا کفاف خرید یک دست کت و شلوار متوسط از همان ساختمان پلاسکو را نمیداد هم که نباید انتظاری داشت.
پس حالا در جواب پرسش آغازین باید چنین بگوییم: فروریختن ساختمان پلاسکو طبیعیترین اتفاقی بود که در آن لحظه از تاریخ، در آن مکان میتوانست روی دهد؛ معنای آن نیز از لحاظ اجتماعی، معنایی کاملاً عینی و بلاواسطه است؛ فروریختن «نظم خودجوش پلاسکو» تأویل و تفسیر نمیخواهد، پلاسکو نماد مدیریت غلط نیست، نشانهی بیماری اقتصاد یا درس عبرتی برای آینده هم نیست؛ پلاسکو خودِ فاجعه است... فروریختن پلاسکو تب نبود که نشانهی چیزی دیگر (اصل بیماری) باشد، قطع شدن انگشت کوچک پای بیمار بود (یعنی دقیقاً خود بیماری).
اگر باور نمیکنید میتوانید با مقایسهی شیوهی مدیریت نظام اقتصادی کشور با مدیریت پلاسکو، از میزان مطابقت این دو شگفتزده شوید؛ اما فراموش نکنید که حتا با این قیاس نیز نباید نکتهی اصلی لوث شود: تمایزی میان «نظم خودجوش پلاسکو» و «نظم خودجوش اقتصاد ایران» وجود ندارد، و اولی تنها قسمتی از دومی است.
به تفسیر روانضربهی حاصل از فروریختن پلاسکو ادامه دهیم: مردمی که به زمین مستحکم و سفتِ زیر پای خود به عنوان حقیقتی ازلی-ابدی اطمینان دارند، در لحظهای که میبینند، استحکام زندگیشان یک شوخی بیمزه بیش نیست، چه واکنشی نشان میدهند؟ برای پاسخ به این سؤال ابتدا مشاهدات بلاواسطهی این چند روز را مرور کنیم: قبل از هرچیزی طبق معمول، عدهای جمع میشوند، حیرت زده تماشا میکنند و اگر فرصتی دست داد سلفی میگیرند؛ در مرحلهی دوم عدهای تمام درهمریختگی روانی خود را به جانباختنِ آتشنشانان فداکار فرافکنی میکنند و حزن و اندوه و ماتم خود برای از دست رفتن حسِ استحکام زندگیشان را به آن منتسب میکنند (در ادامه خواهیم گفت که چرا تراژدی شهادت آتشنشانان در نسبت با کل واقعیت، تراژدی نیست)؛ در گام سوم عدهای خشمِ حاصل از روانضربهی پلاسکو را بر سر سلفیبگیران خالی میکنند –تا جایی که حتا آنها را تا حدودی در مرگ آتشنشانان نیز سهیم میدانند-؛ و در آخر مسئولان دولتی نیز که شتابزده تمام منابع و نیروهای خود را برای جمع کردنِ بحران، بسیج کردهاند، با لحنی حق به جانب، علتِ عدم انجام اقدامات متناسب برای پیشگیری از وقوع فاجعه را به ملاحظات اقتصادی، ازجمله بیکار نشدن چند هزار کارگر پلاسکو نسبت میدهند.
اگر از سطح ملاحظات بلاواسطه گذر کنیم و کمی در این چند واکنشِ ملی دقیق شویم، به نکات درخور توجه فراوانی برمیخوریم: چرا عدهای سلفی میگیرند؟ چرا عدهای این چنین عزادارند؟ چرا عدهای، سلفیبگیران را بیفرهنگ و جاهل فرض میکنند و نهایتاً چرا عدهای حقیقت را نمیگویند؟ در نبود (یا کمبود) ارتباطات اجتماعی سازنده (نظیر انجمنها، باشگاهها، مکانهای معاشرت یا تفریح دستهجمعی، سینما، تئاتر و غیره)، عدهای میلِ سرکوبشده به مشارکت سازنده در زندگی اجتماعیِ واقعی را با انجام تحرکاتِ ایذایی در فضای مجازی ارضا میکنند. فضای مجازی نسبتاً آزاد است، ارزان است و در آن مردم زیادی جمع آمدهاند؛ و این دقیقاً همان چیزی است که کسر بزرگی از جمعیت ما، شدیداً به آن محتاجاند.
اما فضای مجازی اتمیزه و فردگرایانه نیز هست، در این محیط (بهعکسِ محیط اجتماعی واقعی) ابزاری غیر از چهره و انجام تحرکاتِ ایذایی برای خودنمایی وجود ندارد، نمیتوان به سادگی با دیگران وارد دیالوگ شد و همه نسبت به یکدیگر در این نامکان، مشکوکاند؛ بنابراین هیچ راهی برای تحت تأثیر قرار دادن دیگران غیر از داشتن چهرهای زیبا یا حضور در موقعیتی خاص یا توهین به آنها وجود ندارد. سلفیبگیران مجرم نیستند، بیمارند!
از مسئله سلفیبگیران هم که بگذریم، باید به واکنش عزاداری شدید برای آتشنشانان بپردازیم؛ حقیقتاً از بین رفتن عدهای انسان شجاع و بیگناه، در آتشی که دیگران آن را افروختهاند، چیزی کم از یک تراژدی تمام عیار ندارد؛ اما اگر معیارمان همین باشد (سوگواری برای مرگ انسانهای شجاع، زحمتکش و بیگناهی که قربانی جهالت و منافع دیگران میشوند)، در آن صورت ما در طول سال هیچگاه نباید لباسهای عزایمان را از تن درآوریم. آیا کسانی که امروز عمیقاً و از سویدای جان مشغول عزاداری برای آتشنشانان هستند، از آمارِ ماهانه و سالیانهی تعداد مرگ و میرهای ناشی از کار در بخشهای ساختمانسازی و صنعت اطلاعی دارند؟ آیا میدانند در سال، چند پلاسکو در این بخشها فرومیریزد؟ آیا آنها میدانند که مرگ و میر این افراد را به سادگی، با نظارت و فشار بر کارفرمایان میتوان تا چه حد کاهش داد؟ اگر میدانند که دیگر نباید عزاداری آنها در حادثهی اخیر را طبیعی تلقی کرد؛ آنها هنوز نپذیرفتهاند که: هرآنچه سخت است و استوار، به سادگی میتواند دود شود و به هوا رود... و اگر نمیدانند، بهتر است بدانند.
و اما آن عدهای که حقیقت را کتمان میکنند؛ چرا تا پیش از وقوع فاجعه، شهرداری و دولت، به مالک و ذینفعان اقتصادیِ «نظم خودجوشِ پلاسکو»، غیر از نامهنگاریهایی غیرالزامآور، کوچکترین فشار مؤثری وارد نیاوره بود؟ واقعاً میتوان این سهلانگاری را منطبق با توجیهِ بیکار نشدن کارگران دانست؟ در حال حاضر چیزی نزدیک به 10 میلیون بیکار در کشور وجود دارد (براساس آمارهای غیررسمی از زبان مقامات رسمی)، آیا اضافه شدن چند هزار بیکار به صورت موقت بر این عدد، تأثیری به حال اقتصاد بیمارِ ما داشت؟ و یا اصلاً، آیا بیکاری موقت چهار هزار کارگر پلاسکو و پرداخت بیمهی بیکاری به آنها منطقیتر بود، یا بیکاری دائمی و پرداخت صدقهوارِ بیمهی بیکاری به آنها در عینِ نابودی چند هزار میلیارد تومان از ثروت کشور؟ -از وجهی دیگر، اساساً عزاداران محترمِ حادثهی اخیر میدانند مبلغِ مستمری بیکاری یک کارگر در ماه چقدر است؟- آیا دولت -در موسعترین معنای این کلمه- پیش از وقوع حادثه، با کوتهبینی محض، منافع کوتاهمدتِ خود (به عنوان مالک)، کسبه و مالکان کارگاههای تولیدیِ این ساختمان را در اولویت نمیدانست؟ پاسخ به این سؤالات را به عقل سلیم وامیگذاریم؛ اما از نوشتن یک نکته در این مورد صرفنظر نمیکنیم: ایدئولوژی دولت به عنوان پاسدارِ منافعِ خود و بخش خصوصی در نظام اقتصادی فعلی، عوارض و عواقب بسیار وخیمی در پی خواهد داشت که قطعاً فاجعهی پلاسکو در مقابل آنها رنگ خواهد باخت.
تصور کنید روزی را که صندوق بازنشستگیِ شما، مستمری ماهانهتان را نتواند پرداخت کند؛ تصور کنید روزی را که بیمههای درمانی اعلام ورشکستگی کنند؛ تصور کنید روزی را که در بزرگترین صنایع کشور (نظیر نفت، اتومبیلسازی یا فولاد)، به علت رعایت نکردن استانداردهای بدیهی، فاجعهای همانند پلاسکو رخ دهد؛ تصور کنید روزی را که در تهران زلزلهی کوچکی بیاید؛ تصور کنید روزی را که تعداد بیکاران ما، با فارغالتحصیل شدن دانشجویان مشغول به تحصیل از 10 به 15 و 20 میلیون نفر نزدیک شود؛ تصور کنید روزی را که نیروی کار کشور به علت سوءتغذیه نتواند خود را بازتولید کند.... تنها تصور کنید، فردا میتواند همان روزِ محتوم باشد! در آن صورت، فردا برای چه کسی عزاداری خواهیم کرد؟