خبرگزاری کار ایران

پای دردل باربران بازار؛

نان و پنیر با آوای محزونِ «ملاممدجان»/ زندگی با ماهی یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان/ ماه‌هاست گوشت نخورده‌ایم!

نان و پنیر با آوای محزونِ «ملاممدجان»/ زندگی با ماهی یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان/ ماه‌هاست گوشت نخورده‌ایم!
کد خبر : ۱۰۱۰۸۸۸

باربران بازار در شرایط بحرانی به سر می‌برند و سطح درآمد آنها نسبت به گذشته، نصف شده است. نه تنها درآمد این گروه شغلی نصف شده بلکه هزینه‌های زندگی نسبت به گذشته، چند برابر شده است. تداوم این اوضاع، باربران، دادن‌زن‌ها و همه کارگران غیررسمی بازار را با دنیایی از بحران مواجه خواهد کرد؛ بحران‌هایی که لاینحل به نظر می‌رسند...

به گزارش خبرنگار ایلنا، وقتی به دل جامعه می‌زنیم، با انسان‌های رنگارنگ روبرو می‌شویم که هرکدام دنیای قشنگ خودشان را دارند. آدم‌هایی که با نژاد، تفکر و سطح رفاهی متفاوت برای ارتزاق و کسب روزی تلاش می‌کنند و هرکدام روی به شغلی آورده‌اند. برخی از افراد جامعه، دلی پر از درد و رنج دارند و از ناملایمات روزگار برای کسب روزی می‌گویند. این آدم‌ها، سفره دل خود را می‌گشایند و از مشکلات غم نان و ارتزاق می‌گویند.

اهالی فراموش شده‌ی بازار

اگر به بازار بزرگ بازار تهران سری زده باشید، به طور قطع چرخ‌دستی‌های کوچک و بزرگی را در گوشه و کنار بازار دیده‌اید. ممکن است، باربری را دیده باشید که بار با حجم انبوه را روی چرخ دستی خود گذاشته است و این وسیله را به جلو می‌راند. حمل بار با چرخ‌دستی، تنها روش حمل بار رایج نیست، گاهی مردی خمیده را در بازار دیده‌ایم که حجم انبوه و سنگینی از بار را روی دوش خود حمل می‌کند و برای تکه‌ای نان می‌جنگد.

روزهای پایانی آذر آخرین ماه از فصل پاییز است. اگرچه آسمان گرفته و هوا سرد است ولی جو بازار به شدت گرم است و شور و هیجان مردم برای خرید اجناس مورد نیازشان احساس می‌شود. گویا در بازار از کرونا خبری نیست یا مردم ترسی از این ویروس مرگبار ندارند. بسیاری از مردمی که برای خرید کردن به بازار آمده‌اند ماسک بر صورت دارند ولی باربران بازار ماسک ندارند.

برخی از کارگران در گوشه و کنار بازار در انتظار مشتری هستند، وقتی به چهره آنها نگاه می‌کنی، غمی نهفته در چهره آنها وجود دارد. برخی نیز به یک نقطه زل زده‌اند و غرق در افکار خودشان هستند، شاید به مشکلات زندگی و معیشت خود فکر می‌کنند. برخی از باربران هم در گوشه‌ای روی چرخ خود نشسته‌اند یا با یکدیگر گفتگو می‌کنند و گاهی صدای خنده‌ بلند آنها شنیده می‌شود. در میان هیاهوی بازار، چرخ‌دستی‌های بزرگ و کوچکی در حال رفت و آمدند و خرید‌های مردم را جابه‌جا می‌کنند.

نان و پنیر با آوای محزونِ «ملاممدجان»/ زندگی با ماهی یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان/ ماه‌هاست گوشت نخورده‌ایم!

درآمد کودکان باربر از بزرگسالان کمتر است

در یک گوشه، فارغ از هیاهوی بازار، ۵ کودک و نوجوان روی زمین نشسته‌‌اند و چرخ‌دستی آنها در کنارشان خودنمایی می‌کند. سفره نان و پنیری مرکز این حلقه دوستانه شده و گروه پنج نفره دور آن نشسته‌اند. این گروه با شادی عجیبی ترانه «ملا‌ممد جان» را می‌خواندند و دست می‌زنند.

این گروه، با لحنی مظلومانه می‌گویند: تو رو به خدا از ما عکس نگیر. دوربین را درون کیف می‌گذارم و از آنها می‌‌پرسم که چند سال دارند؟ جوان‌ترین این جمع، کودکی ۱۰ ساله و بزرگ‌ترین آنها نوجوانی ۱۶ ساله است. با هم پسرعمو هستند و حدود ۳ سال است برای کار به ایران مهاجرت کرده‌اند. پس از ورود به ایران، مشغول به حمل بار در بازار هستند.

سعید، نوجوان ۱۶ ساله و بزرگ‌ترین فرد این گروه؛ صدایی دورگه دارد و صحبت خود را اینطور آغاز می‌کند: بزرگ‌ترها نسبت به بچه‌ها درآمد بیشتری دارند ولی من و پسرعموهایم، روزانه حدود ۶۰ تا ۸۰ هزار تومان درآمد داریم. نه تنها ما، بلکه تمام بچه‌های هم سن و سال ما نیز همین درآمد را دارند. مردم حاضر هستند پول زیادی برای خرید کردن، خرج کنند ولی برای حمل بار، خسیس می‌شوند. مردم حاضر نیستند کمی بیشتر به ما پول بدهند، انگار می‌خواهند جان بدهند! ما برای حمل هر بار حدود ۵ تا ۲۰ هزار تومان دریافت می‌کنیم.

او در ادامه می‌گوید: زمانی‌که بازار تعطیل شد، زباله‌گرد شدیم اما موقت بود، فقط برای اینکه گرسنه نمانیم.

این نوجوان از محل سکونت خود و پسرعموهایش می‌گوید: ما یک اتاق در  محله «خاک سفید» اجاره کرده‌ایم و با دو نفر دیگر در یک اتاق زندگی می‌کنیم. ماهیانه ۷۰۰ هزار تومان اجاره پرداخت می‌کنیم. یکی از دوستان پدرم اتاق را برای ما اجاره کرد. ما در خانه حمام نداریم. سعید فقط یک خواسته دارد: مردم با ما مهربان‌تر باشند.

درآمد باربران مشخص نیست

تنها مهاجران نیستند که به شغل باربری در بازار اشتغال دارند. «کاک»‌های فراوانی در بازار دیدم که لباس قوم خود یعنی کردزبان‌ها را بر تن داشتند و برای نان تلاش می‌کردند.  هرکدام از کردزبانان بازار، داستان متفاوتی داشتند ولی سرگذشت زندگی « کاک فواد» از دیگران جذاب‌تر بود.

چهره‌ای آفتاب‌سوخته دارد و دستانش پینه بسته و ۶۰ ساله است. پینه دستانش حاکی از تلاش فراوان او برای تامین معیشت خانواده‌اش است؛ این پینه‌ها از سختی راه حکایت دارد. مردی خندان و مهربان است و با حوصله به پرسش‌ها پاسخ می‌دهد. وقتی می‌خندد، جای خالی دندان نیشش در دهانش مشخص می‌شود. سال‌هاست، به همراه خانواده‌ ۶ نفره‌اش به تهران آمده است. اگرچه مدت زمان زیادی از آمدن او به این شهر می‌گذرد ولی بازهم به سختی فارسی صحبت می‌کند.

کاک فواد درباره باربران بازار می‌گوید: این روزها یعنی پس از تعطیلی دو هفته‌ای کرونا، بازار کمی رونق گرفته و زندگی در بازار جریان دارد. من نمی‌توانم بگویم که هرکدام از ما چقدر درآمد داریم ولی به طور قطع درآمد ما ناچیز است. برخی از باربران حدود ۵۰ و برخی تا ۱۲۰ هزار تومان روزانه کار می‌کنند. مزد دریافتی به زور بازو هم بستگی دارد، جوان‌ترها نیروی جوانی دارند پس بیشتر کار می‌کنند. نه تنها زور بازو مهم است، بلکه مقدار مسافت طی شده نیز در دستمزد دریافتی ما تاثیرگذار است.

فواد با خنده گفت: وقتی می‌خواهیم دستمزد خود را دریافت کنیم، گاهی با مشکلات زیادی روبرو می‌شویم. گاه برخی مشتری‌ها حاضر نیستند حق ما را پرداخت کنند. من کارگر با صاحب بار برای مبلغی توافق می‌کنم ولی وقتی بار را حمل می‌کنم، مبلغ کمتری پرداخت می‌کند. برخی هم پول خرد جیب‌هایشان را به عنوان دستمزد به ما می‌دهند. البته همه اینگونه نیستند، برخی بخشنده هستند و انعام خوبی علاه بر دستمزد به ما می‌دهند.

نان و پنیر با آوای محزونِ «ملاممدجان»/ زندگی با ماهی یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان/ ماه‌هاست گوشت نخورده‌ایم!

فواد سال گذشته نهار و صبحانه را در بازار تهیه می‌کرده است و به گفته خودش دو وعده غذایی با کیفیت داشته است ولی این روزها تنها یک وعده غذایی در بازار غذا می‌خورد. او می‌گوید: بدون استنثا من صبحانه و نهار را از بازار تهیه می‌کردم و هیچ مشکلی برای تامین آن نداشتم ولی در حال حاضر فقط در بازار نهار می‌خورم و غذای خودم را از خانه می‌آورم.

او می‌گوید: سال گذشته، شرایط بهتری داشتم. تابستان ۹۸،‌ ماهی ۴ میلیون درآمد داشتم ولی در حال حاضر ۲ میلیون تا ۲ میلیون ۳۰۰ هزار تومان درآمد ماهیانه دارم. او می‌گوید به فکر دوران بازنشستگی خود نیز هستم و تا فروردین ماه خودم را بیمه اختیاری کرده بودم، اما این روزها درآمدم ناچیز است و توانایی پرداخت حق بیمه ۶۰۰ هزار تومانی را دیگر ندارم.

فواد در زمان تعطیلی دو هفته‌ای بازار به دلیل محدودیت‌های ایجاد شده، خانه‌نشین نبوده و کارهای خدماتی انجام می‌داده است. به گفته فواد برخی از کسبه و مشتریان بازار از وضعیت و کمی درآمد باربران سوءاستفاده می‌کنند. برخی از بارها حجم زیادی دارد و باربر حق دارد دستمزد بیشتری دریافت کند اما این روزها درآمد آنها کم شده است و برای تامین معاش زندگی به حمل بار با دستمزد پایین تن می‌دهند.

او توضیح می‌دهد: سال گذشته، اگر باری با حجم زیاد را به مبلغ ۲۰۰ هزار تومان حمل می‌کردیم همان حجم از بار را در این روزها با مبلغ ۶۰ هزار تومان جابه‌جا می‌کنیم. مردم به این فکر نمی‌کنند که همه چیز گران شده و هزینه‌های زندگیِ ما هم افزایش یافته است.

او در خیابان «کمالی» سکونت دارد و مستاجر است. اگرچه خانه او استیجاری است ولی اجاره بهایی برای خانه پرداخت نمی‌کند. حدود دو سال است در خانه «ننه سلما» با خانواده‌اش زندگی می‌کند. کاک فواد توضیح می‌دهد: صاحب خانه‌ام در محله ما سکونت ندارد و در محله‌های از ما بهتران زندگی می‌کند. این خانه روزی من بود؛  ننه‌سلما برای خرید به بازار آمد، بارهای او را تا نزدیکی اتوموبیلش بردم و در صندوق گذاشتم. چندین مرتبه، بار او را حمل کردم و از شرایط خودم برای او گفتم. لطف و مهربانی او شامل حال من شد و خانه‌اش را در اختیار من و خانواده‌ام قرار داد. پیش از اینکه به خیابان کمالی بروم، در محله «اتابک» سکونت داشتم.

او تقاضایی از مردم دارد: ما نیازمند صدقه نیستیم و نان بازوی خود را می‌خوریم. چرا برخی از مردم وقتی می‌خواهد دستمزد ما را پرداخت کنند، تصور می‌کنند که صدقه می‌دهند؟!

به گفته کاک فواد، باربری پیر و جوان نمی‌شناسد، کودک ۸ ساله تا پیرمرد ۷۰ ساله در بازار مشغول به کار هستند و برای روزی خود تلاش می‌کنند.  

ما مسن‌ترها هم زندگی و خرج داریم

 پس از راسته طلافروش‌ها، کمی از شور و هیجان بازار کم می‌شود. باربران زیادی در کنار ایستاده‌اند و ظرف کوچک غذای خود را در دست گرفته‌اند و نهار می‌خورند. برخی هم روی چرخ‌های دستی خوب دراز کشیده‌اند انگار در برابر سرما مقاوم هستند. چنان عمیق خوابیده‌اند که به سردی هوا و سروصدای بازار بی‌تفاوت هستند. سنگینی بار و صبح زود بیدار شدن، همه عواملی برای خواب شیرین باربران بازار است.

نان و پنیر با آوای محزونِ «ملاممدجان»/ زندگی با ماهی یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان/ ماه‌هاست گوشت نخورده‌ایم!

پیرمردی، چرخ دستی کهنه‌ خودش را با دستانی که ردپای هزاران تجربه و خاطره روی آن جا مانده بود، به جلو می‌راند. کلاه مشکی‌رنگ کاموایی بر سر دارد و آن را تا روی ابروهایش پایین کشیده. سرما در جان او نفوذ کرده و کمی می‌لرزد.

پیرمرد باربر ۷۰ سال دارد و خودش را محمد معرفی می‌کند. سفره دلش را باز می‌کند: سال‌ها قبل کارگر ساختمانی بودم ولی در این روزها برای درآمد خانواده‌ام بار حمل می‌کنم. درآمد من نسبت به جوان‌ترها خیلی کمتر است. این روزها، ۱ میلیون تا ۱ میلیون ۵۰۰ هزار تومان درآمد دارم. اهالی بازار معتقدند من مثل جوان‌ها زور بازو ندارم به همین دلیل بار با حجم کمتری به من می‌دهند. بازاری‌ها و مردم نمی‌دانند وقتی پا به سن بگذاریم، خرج و برج خانواده بیشتر می‌شود. دو نوه به نام‌ها‌ی «آروین» و «تینا» دارم که در خانه من و مادربزرگشان زندگی می‌کنند. پدر آنها یعنی پسرم از همسر خود جدا شده و در عسلویه کار می‌کند.

محمد درباره مزد دریافتی خود می‌گوید: نمی‌توانم مبلغ مشخصی به شما بگویم. مسافت، حجم بار و کَرَم و بخشندگی صاحب بار در مزد دریافتی ما تاثیر دارند. من از ۵ هزار تومان تا ۴۰ هزار تومان برای حمل بار دریافت می‌کنم. گذران زندگی در این روزها سخت است، درآمد ما کمتر از دو میلیون تومان در ماه است ولی خرید مایحتاج روزانه زندگی بیشتر از درآمد ما است.‌ تابستان گذشته ۲  میلیون تومان درآمد داشتم.

محمد می‌گوید: من همیشه نهار را از خانه می‌آورم، چه امسال و چه سال‌های گذشته، توانایی خرید غذا از رستوران را ندارم.

او مایحتاج زندگی خود را در سال گذشته، با مبلغ یک میلیون تومان تهیه می‌کرده است ولی این روزها با افزایش قیمت سبد معیشت خانواده، تامین هزینه‌های زندگی با درآمد ۱ میلیون و پانصد هزار تومانی میسر نیست. این باربر می‌گوید: هزینه‌های زندگی به شدت افزایش یافته است، حدود دو ماه است که خانه رنگ گوشت را ندیده است.

محمد در زمان تعطیلی دو هفته‌ای بازار، در خیابان دستفروشی می‌کرده که درآمد ناچیزی داشته است. او به سادگی می‌گوید: اگر نیاز نداشتیم هرگز باربری نمی‌کردیم.

ما از تامین اجتماعی بی‌مهری می‌بینیم

حسین جوانی ورزیده و قد بلند است ولی زیر سنگینی بار، قامت کشیده‌ی او خم شده است. بار را روی زمین می‌گذارد و نفسی چاق می‌کند. جوان کمر خم شده خود را راست می‌کند و در پاسخ به اینکه «چرا مثل بیشتر باربران بازار چرخ دستی ندارد؟» می‌گوید: حمل بار در کوچه‌های تنگ بازار به وسیله چرخ‌دستی غیرممکن است. بنابراین، ترجیح می‌دهم بار را روی کولم قرار دهم و آن را به مقصد موردنظر مشتری برسانم. وقتی می‌توانم در این شرایط درآمد بیشتری داشته باشم، چرا با چرخ بار حمل کنم.

حسین اهل سیستان است و به دلیل نرخ بالای بیکاری در سیستان، به تهران مهاجرت کرده است. حسین می‌گوید: من ۳۰ ساله هنوز نیروی جوانی دارم و تا زمانی که بتوانم از نیروی جوانی خودم استفاده می‌کنم.

حسین به همراه دو نفر از دوستانش در محله «سرآسیاب» زندگی می‌کنند و تمامی آنها در بازار، باربر هستند. خانه ما اجاره‌ای است و ماهیانه مبلغ ۱ میلیون تومان برای اجاره‌بها پرداخت می‌کنیم. این روزها، سطح درآمد ما کاهش یافته و روزانه کمتر از ۱۰۰ هزار تومان درآمد دارم. تابستان گذشته شرایط بسیار خوبی داشتم، نه تنها درآمدم زیاد بود بلکه توانایی پس‌انداز هم داشتم. تابستان ۹۸، درآمد ماهیانه او۳ تا  ۴  میلیون تومان بوده ولی در این روزها به سختی مایحتاج روزانه خودش را تامین می‌کند.

حسین هم درباره وعده‌های غذایی خود می‌گوید: من همیشه غذای خودم را از رستوران تهیه می‌کردم ولی با درآمد فعلی خود نمی‌توانم این کار را بکنم. من و دوستانم ناهار و صبحانه را دور هم می‌خوریم تا هزینه کمتری متحمل شویم. ما در یک سال گذشته، ۴ بار گوشت خریده‌ایم.

او در زمان تعطیلی دو هفته‌ای بازار، خانه‌نشین بوده است و از پس‌انداز گذشته‌اش ارتزاق می‌کرده است.

نان و پنیر با آوای محزونِ «ملاممدجان»/ زندگی با ماهی یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان/ ماه‌هاست گوشت نخورده‌ایم!

حسین لبریز از گلایه‌ها و نامهربانی‌هایی است که از تامین اجتماعی دیده است: «بارها برای بیمه تلاش کرده‌ام اما مشمول قانون بیمه باربران نشده‌ام. هر بار که برای بیمه اقدام کرده‌ام با بهانه‌های مختلف از سوی تامین اجتماعی مواجه می‌شوم. بسیاری از باربران بازار تحت پوشش بیمه نیستند.»

ما دادزنیم، پادو نیستیم

 ساعت ۲ بعدازظهر، بازار نسبت به قبل از ظهر شلوغ‌تر شده و جمعیت بیشتری در بازار حضور دارند. مردم در تکاپو هستند جنس مورد نظر خود را با قیمت مناسب‌تری تهیه کنند. در این میان، گروهی تلاش می‌کنند توجه مردمی که برای خرید به بازار آمده‌اند را به برخی از مغازه‌ها جلب کنند.

محسن لباس قرمز بر تن دارد و در میان جمعیت حرکت می‌کند. دست‌هایش را در هوا تکان می‌داد و با شور و حرارتی وصف ناشدنی فریاد می‌زد: «لباس! لباس! خانم‌های محترم بفرمایید بفرمایید». او هم مثل دیگر کارگران بازار سرگذشت عجیبی دارد و مزد بسیار کمی برای کارش دریافت می‌کند.

دستمزد دادزن‌های بازار ناچیز است و کفاف تامین معیشت زندگی را نمی‌دهد. محسن می‌گوید: درآمد ما متفاوت است، برخی از ما دریافتی ثابت دارند که این مبلغ حدود ۱ میلیون و ۶۰۰ هزار تومان است، برخی نیز با توجه به فعالیت خودشان، مبلغی به عنوان پورسانت فروش دریافت می‌کنند. تصور نکنید این پورسانت خیلی زیاد است در نهایت این مبلغ ۳۰۰ هزار تومان می‌شود. مبلغ یک دادن زن با پورسانت دریافتی کمتر از ۲ میلیون تومان است.

 محسن مشکل جسمانی دارد و توانایی کار سخت را ندارد؛ می‌گوید: مجرد هستم و در خانه پدرم زندگی می‌کنم اما دادزنانی را می‌شناسم که با این دستمزد، خانواده ۳ یا ۴ نفره خود را مدیریت می‌کنند.

او تحت پوشش بیمه است و  عنوان شغلی او «پادو» است. او می‌گوید: بسیاری از دادزن‌های بازار تحت پوشش تامین اجتماعی نیستند و در این روزها به سختی زندگی خود را اداره می‌کنند. ما بیمه واحدی نداریم و به همین دلیل به عنوان پادو معرفی می‌شویم.

یک روز شغلی در بازار به پایان نزدیک می‌شود و گاری‌ها و آدم‌ها به سمت استراحت روانه می‌شوند. شکی نیست که باربران بازار در شرایط بحرانی به سر می‌برند و سطح درآمد آنها نسبت به گذشته، نصف شده است. نه تنها درآمد این گروه شغلی نصف شده بلکه هزینه‌های زندگی نسبت به گذشته، چند برابر شده است. تداوم این اوضاع، باربران، دادن‌زن‌ها و همه کارگران غیررسمی بازار را با دنیایی از بحران مواجه خواهد کرد؛ بحران‌هایی که لاینحل به نظر می‌رسند...

گزارش: علی خسروجردی

 

 

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز