بازخوانی پرونده خیزش ۲۹ اسفند در گفتوگو با همایون کاتوزیان
درآمد نفت بوی رانت میدهد
کارشناسان و صاحبنظران اقتصادی به گونهای از روند توسعه ایرانی سخن میگویند که گاهی آدم احساس میکند میتوان همه گناه توسعهنیافتگی را به پای نفت نوشت.
البته بیراه نیست اگر بگوییم نفت به کابوس توسعه ایرانی تبدیل شده است اما با دوره کردن اتفاقهای دوران معاصر میتوان این نتیجه را گرفت که حق با همایون کاتوزیان است. او معتقد است که آن چیزی که نفت را سیاه کرده است اندیشه سیاهی بود که میخواست با تکیه بر نفت و اقتدار، توسعه را به مقصد نهایی نزدیک کند. ما چندی پیش نفت و تاریخ معاصر و جریان ملی شدن صنعت نفت را با کاتوزیان دوره کردیم. او معتقد است که نهضت ملی نگاه به نفت را متحول کرد. آنها با تکیه بر نفت در پی دموکراسی و استقلالطلبی بودند. دکتر همایون کاتوزیان در ایران متولد شده است و در کالج ST.Antony و دانشکده شرقشناسی در دانشگاه آکسفورد، به تدریس تاریخ ایران و ادبیات فارسی مشغول است. وی مدیر و سردبیر مجله انگلیسی مطالعات ایرانی و مؤلف کتب متعدد ازجمله کتاب ایرانیان: ایران باستان، قرون وسطی و مدرن (2009) است. کاتوزیان بیش از 40 سال در حال تحقیق در ادبیات، جامعه اقتصاد و تاریخ ایران بوده است و حدود 30 کتاب به زبانهای انگلیسی و فارسی تألیف کرده است. مفاهیم و مقولاتی همچون استبداد ایرانی، استبداد نفتی، نفت به مثابه رانت و دولت رانتیر و نیز جامعه کوتاهمدت (کلنگی) ابداع اوست و نخستین بار توسط وی وارد ادبیات اقتصادی – اجتماعی ایران شد. ویرایش دوباره گفتوگو با کاتوزیان در ادامه آمده است.
اتفاقات زیادی در ایران با نگاه به روزگار مشروطیت و ایدههای فکری مشروطهخواهان تحلیل و ارزیابی میشود. جنبش ملی شدن صنعت نفت نیز از نگاه برخی از کارشناسان در همین راستا مورد بازبینی و تحلیل قرار میگیرد. آنها میگویند جنبش نفت دامنه یا ادامه جریان مشروطه است اما با این وجود میبینیم که ملی شدن صنعت نفت به فاصله کوتاهی شاهد جان گرفتن دوباره استبداد است. آیا شما میپذیرید که بین جنبش ملی شدن نفت با جریان مشروطه ارتباط وجود دارد؟ اگر این گونه است تحلیل شما از استبدادی که بعد از جنبش شکل گرفت چیست؟
میتوان این فرضیه را تا حدی پذیرفت. حتماً نهضت ملی بدون پشتوانه به وجود نیامده است. البته اگر اوضاع ایران - اعم از سیاسی، اجتماعی و غیره- مانند پیش از جنبش مشروطه و گسترش تجدد مانده بود، میشد پذیرفت که جنبش نفت ناگهانی شکل گرفته است. از سوی دیگر در نظر داشته باشید که این نهضت اساساً به دنبال به دست آوردن استقلال کامل و برقرار کردن یک دموکراسی پایدار بود. همین مسأله نشان میدهد که پیشینهای درون جنبش نفت وجود داشته است.
اگر به سخنرانیهای خیلی از سران این نهضت در همان زمان رجوع کنید، ملاحظه خواهید کرد که آنها تأکید میکردند که مهمترین هدف آنها از ملی کردن نفت، برای زدودن شرکت سابق نفت بود که قدرت سیاسی آن در داخل ایران، استقلال کشور را در معرض تردید قرار میداد و در عین حال مخل استقرار دموکراسی بود. به عبارت دیگر، منابع و شواهد آن زمان نشان میدهد که سران نهضت، ملی کردن نفت را در وهله نخست به دیده یک استراتژی لازم برای استقلال و دموکراسی مینگریستند. گفتن ندارد که جنبه اقتصادی این اقدام نیز اهمیت فراوانی داشت، ولی جنبه سیاسی برای آنان اولویت داشت. ملاحظه میکنید که چگونه هدف اصلی و بلندمدت استقلال و دموکراسی، این نهضت را به برنامه مشروطهخواهان پیشرو وصل میکرد.
چنانکه بنده دستکم از 30 سال پیش تاکنون، در کتابها و مقالات گوناگون نشان دادهام شکست آن نهضت اجتنابناپذیر نبود و گذشته از آن، تنها عامل خارجی سبب شکست آن نشد. اپوزیسیون داخلی راستها و -به شکل دیگری- چپهای توتالیتر نیرومند بودند. این نیرو هم بر اثر اختلافات فلجکنندهای که از اواخر سال 1331 در رهبری نهضت پدید آمد و هم به دلیل پارهای از روشهای دولت ملی، سخت انرژی میگرفت و بخشی از آن با همکاری خارجیها، دولت را برانداخت.
درواقع این روند اشتباهات و همکاری خارجیها منجر به شکل گرفتن استبداد شد. درست است؟
به این نکته توجه کنید. بعد از کودتای مرداد 1332 ساختار حکومت استبدادی نبود بلکه دیکتاتوری محسوب میشد. من بارها و بارها تأکید کردهام که این دو رژیم تفاوتهای اساسی دارند. دیکتاتوری حکومت فردی نیست بلکه (مثلاً مانند رژیم هیتلر) متکی به پشتیبانی عاطفی و عاشقانه عوام یا «تودهها»ست یا (مثلاً مانند رژیم ژنرال فرانکو در اسپانیا) حکومت اقلیت است. رژیمهای دیکتاتوری قدرتشان، از نظر قانونی به حدودی محدود است (ولو اینکه اختیارات بیشتری از رژیمهای دموکراسی داشته باشند که دارند) و از نظر سیاسی – اجتماعی در بین اقلیتی از مردم - معمولاً طبقات فرادست- پایگاه دارند، حال آنکه استبداد به هیچ قانونی مقید نیست، در میان جامعه پایگاه ندارد و در آن فرمانروا فاعل مایشا و حاکم مایرید است.
رژیم بعد از 28 مرداد چنان که شرح و تفصیل آن را در کتابها و مقالات گوناگون ارائه کردهام، برای مدت 10 سال یک رژیم دیکتاتوری بود که در آن، رفتهرفته قدرت فرمانروا بیشتر میشد. بازگشت به استبداد –چنانکه در تاریخ ایران دیدهام و در سطور بالا مختصراً توصیف کردم- از انقلاب سفید و حوادث پس از آن آغاز شد.
پس میتوان مدعی شکلگیری استبداد در دوران پهلوی بود چون بسیاری بر این باورند که شکل حکومت پهلوی تا زمان انقلاب ایران دیکتاتوری است.
بله. استبداد محمدرضا پهلوی از سال 1342 شروع شد. افزایش صادرات نفت و همچنین افزایش 4 برابری بهای نفت از سال 53 به شکلگیری استبداد در این دوران کمک کرد. درآمد نفت قانونگریزی را تشدید کرد و باعث شد تا فرمانروایی بیچون و چرا و حتی گریز از مرکز قانونگرایی شکل بگیرد. در تاریخ معاصر ایران بعد از ملی شدن صنعت نفت به آرامی این روند شکل گرفت و از مقطعی به بعد که مرتبط با تغییر وضعیت نفتی بود استبداد خودش را به وضوح نشان داد.
ما شاهد کنشگری یک طبقه خاص در ملی شدن صنعت نفت هستیم. درواقع افرادی در این واقعه فعال بودند که خود به نوعی دیوانسالار محسوب میشدند. میتوانیم بگوییم که نهضت ملی شدن صنعت نفت یک اتفاق طبقاتی بود، طبقاتی که در سالهای قبل خود در شکلگیری قدرت نقش داشتند.
با این فرضیه مخالف هستم. شما اگر خوب به تاریخ نگاه کنید متوجه میشوید که مصدق و کاشانی و سایر سران نهضت ملی هیچگاه از رژیم رضا شاه پشتیبانی نکردند و در ساختار آن سهمی نداشتند. یعنی نمیتوان بگوییم که آنها در شکلگیری ساختار قدرت ایفای نقش کردهاند. محمدرضا شاه از زمان رسیدن به سلطنت در 1320 تا کودتای 28 مرداد، پادشاه مشروطه بود که -بر حسب امکانات متغیر- گاهی بیشتر و گاهی کمتر میتوانست در امور دخالتی داشته باشد اما وی -بهویژه به خاطر اینکه مصدق حتی آن دخالتهای محدود را هم ناممکن ساخت- به هیچوجه به سلطنت مشروطه قانع نبود و این موضوع مهمترین سبب برخورد او با مصدق شد.
چنانکه در پاسخ به نخستین سؤال جنابعالی عرض کردم، نهضت ملی خود پرچمدار دموکراسی و دموکراسیخواهی بود. آن ایرانیان دیگری که در دهه 20 صاحب پروژه «دموکراسیخواهی» بودند، که بودند و چه کردند.
شما همواره این اعتقاد را داشتهاید که ماجرای نفت یا افزایش صادرات نفت به دلیل قدرتی که ایجاد کرد زمینه شکلگیری استبداد را به وجود آورد. به عبارتی رشد توان اقتصادی به دلیل اتکا به نفت فرضیهای برای شکلگیری استبداد محسوب میشود. اگر این گونه باشد میتوان مدعی شد که همه حکومتهایی که نفت در اختیار دارند و از درآمد آن استفاده میکنند به نوعی در آستانه استبداد قرار دارند؟
پاسخ به این سؤال در یک کلمه منفی است. حدود سال 1348 بود که سه نفر اقتصاددان، آقایان دکتر حسین مهدوی، رابرت مابرو و بنده تشخیص دادیم که درآمد نفت نوعی رانت است یعنی درآمدی است که هزینه تولید آن با مقدار آن نسبت معقولی ندارد و به این ترتیب بیشتر شبیه به یک موهبت طبیعی یا آسمانیست. برای مثال اگر شما یک باب خانه به ارث برید، درآمد ناشی از آن، یعنی کرایه آن رانت است. البته شما ناگریز اندک هزینهای برای اداره آن متحمل خواهید شد ولی مقدار آن هزینه، بیاندازه کمتر از درآمد سالانه شما از آن خانه است.
ما درآمد نفت را رانت خواندیم و چون این درآمد مستقیماً به صندوق دولت میرفت، دولتهای صادرکننده نفت را «رانتیر» (Rentier) نامیدیم. چنین درآمد بزرگ تقریباً کارنکردهای -که به ارز خارجی هم پرداخت میشود- طبعاً و به شدت بر قدرت دولت رانتیر میافزاید اما این که آن دولت با آن درآمد و قدرت چه میکند، کاملاً بستگی به شرایط تاریخی و اجتماعی کشور دارد و بههمین دلیل نتایج آن در همه جا یکسان نیست یا بهتر بگویم لازم نیست که یکسان باشد.
بنده گمان میکنم نخستین کسی بودم که لفظ استبداد نفتی را به کار بردم. اگر به کتاب اینجانب، اقتصاد سیاسی ایران که در سال 1978 به انگلیسی نوشتم و ترجمه فارسی آن اکنون به چاپ پانزدهم رسیده است رجوع کنید، ملاحظه خواهید کرد که در آن به تفصیل درباره اقتصاد نفتی و علل و ویژگیهای آن گفتوگو کردهام. بهویژه تأکید کردم که چگونه افزایش مستمر درآمد نفت ایران در دهه 1960 و انفجار آن در دهه 70، نقش بزرگی در گسترش و تقویت استبداد در ایران آن دوران ایفا کرد.
اما این تلقی و باور که نفت عامل استبداد است، حرف دیگری است که به این شکل ساده و مکانیکی، در همهجا و همهوقت درست نیست. حتی در ایران نیز استبداد با نفت پدید نیامد، بلکه یک پدیده قدیمی تاریخی بود که درآمد نفت آن را به طرز فزایندهای تشدید و تحکیم کرد. مگر شاه عباس و ناصرالدین شاه، نفت داشتند؟
نه رژیم شاه در دهه 30 خورشیدی (50 میلادی) استبدادی بود، نه آن مقدار درآمد نفت (هرچند بسیار مفید بود) میتوانست موجد استبداد نفتی شود. سنگبنای دوره استبدادی شاه در سال 1963 در جریان انقلاب سفید گذاشته شد که پایگاههای اجتماعی رژیم را حذف کرد و حکومت فردی شد. در آن سال درآمد نفت ایران فقط 300 میلیون دلار بود اما چنانکه گفتم افزایش مستمر آن در دهه 1960 میلادی و انفجار آن در دهه 70 موجب تحکیم و تقویت استبداد شد. این بود که من در کتابی که 37 سال پیش نوشتم، آن رژیم را ازجمله استبداد نفتی خواندم.
یک مثال بیزیان بزنم. نروژ با 4.5 میلیون نفر جمعیت، پس از روسیه و عربستان سعودی، بزرگترین صادرکننده نفت است ولی با مسائلی مشابه با آنچه در پارهای کشورهای رانتیر نفت دیدهایم، روبهرو نیست. درآمد نفت بهطور بالقوه میتواند عامل بزرگی برای توسعه بلندمدت باشد، اگرچه چنین چیزی در کشورهای نفتی جهان سومی کمتر مشاهده شده است. در واقع نمونه نروژ نشان میدهد که بهرهگیری مفید و سازنده از درآمد نفت، خود دستکم تا اندازهای به توسعه اجتماعی نیاز دارد.
میتوان آنچنانکه عدهای از کارشناسان اعتقاد دارند گفت که حذف پایگاههای اجتماعی رژیم یک بار دیگر و در دهه 50 و با افزایش قیمت نفت اتفاق افتاد؟ برای مثال اشاره میشود که طبقهای از تولیدکنندگان و صنعتگران که طی سالهای برنامه سوم و چهارم توسعه (سالهای 51-1342) و رشد اقتصادی بالای کشور، در ایران شکل گرفته بود، با انفجار قیمت نفت، قربانی بلندپروازیهای محمدرضا شاه از راه توسعه واردات شدند؟
در اوایل دهه 1960، محمدرضا شاه به عمد پایگاه اجتماعی خود را که در آن زمان عمدتاً از زمینداران و علمای بالا تشکیل میشد، کنار گذاشت چون اصلاً میخواست حاکم مایشا شود و درست به همین دلیل هیچ پایگاه اجتماعی دیگری برای خود ایجاد نکرد. آنها در واقع پایگاه پول نفت بودند که بنده در همان کتاب قدیمی (اقتصاد سیاسی ایران)، آنها را مشتریان (clientele) دولت نامیدهام که البته هم تعداد و هم ثروتشان در دهه 70 بیشتر شد. این ارتباطی با رشد اقتصادی ندارد. از 1965 تا 1976، نرخ رشد درآمد ملی در ایران بالا و بین 6 تا 8 و گاهی 9درصد بود. همچنین باید گفت استراتژی جایگزینی واردات (Import substitution)، یک استراتژی نادرست برای توسعه بلندمدت بود. ثانیاً زیان آن بهطور مستقیم متوجه پایینترین طبقه؛ یعنی کشاورزان بود. اگر به مجله تحقیقات اقتصادی که دانشکده اقتصاد منتشر میکرد، رجوع کنید (گمان کنم یکی از شمارههای منتشره در سال 1972)، مقاله اول آن در 31 صفحه از اینجانب است زیر عنوان «بخش کشاورزی در ایران: نگاه و بررسی و هشدار»، ولی این روند ادامه یافت.
نفت در بسیاری از کشورها زمینه شکلگیری اقتصاد مولد را فراهم کرده است اما در ایران این اتفاق رخ نداده است. شما اگر بخواهید خیلی خلاصه در مورد این تضاد نفتی در ایران نسبت به سایر کشورها سخن بگویید این ماجرا را چگونه تحلیل میکنید؟
البته خیلی از کشورهای نفتی جهان سومی -کم یا بیش- پولدار شدهاند و پیشرفتهایی هم در زمینههای تولید اقتصادی و فرهنگی نیز داشتهاند اما چنان که در پاسخ سؤال پیشین گفتم، بنده جایی را که به توسعه بلندمدت رسیده باشد، نمیشناسم. لابد اطلاع دارید که رشد و توسعه (چه در مورد یک فرد و چه یک جامعه) با صرف پولدار بودن و رفاه بیشتر یکسان نیست، اگر چه با وجود عوامل لازم دیگر، پولدار بودن ممکن است به رشد و توسعه بیانجامد. مثال دیگری بزنم. کرهجنوبی بدون داشتن درآمد نفت یا هر رانت دیگری، بین سالهای 1960 و 1980 به یک توسعه بلندمدت دست یافت و به کلی صنعتی شد، طوری که بنده و شما امروز خریدار کالاهای مکانیکی و الکترونیکی آن هستیم.