خبرگزاری کار ایران

واکاوی تاریخی، سیاسی و اجتماعی نفت و فرهنگ مقاومت یک ملت در گفت‌وگو با حبیب‌الله پیمان

دکتر مصدق؛ معمار غرور یک ملت

دکتر مصدق؛ معمار غرور یک ملت
کد خبر : ۲۶۱۳۷۸

داستان آرش کمانگیر را حتماً خوانده‌اید. گاه اتفاق می‌افتد که تمام موجودیت یک کشور به این منوط می‌شود که تمام جانت را در بازو بیاوری و از بازو در کمان و تیری پرتاب کنی به وسعت تمامی یک سرزمین تا مرز ایران حفظ شود. تمام ملت در کنار دولت ملی جمع می‌شود و می‌ایستد. در این راه فدا کردن جان هم می‌ارزد. مصدق چطور می‌تواند در مقابل یک امتیاز ساده و ناچیز اقتصادی از حاکمیت ملی بگذرد؟ آیا او می‌توانست یک بار دیگر به غرور ملتی که همراه در طول تاریخ دست‌خوش حوادث ناگوار بوده آسیب بزند: «منتقدانی که بی‌پروا داد سخن می‌دهند که مصدق اشتباه کرد و باید سازش می‌کرد نمی‌دانند با چنین ضربه مهلکی به ملت ایران، رسیدن به انقلاب 57 به امری بعید و دور از دسترس تبدیل می‌شد».

«مردم ایران، ما یک بار دیگر برابر بزرگترین امپراتوری جهان ایستادیم». این پیام حاوی معانی بسیاری است. توان ملی یک جامعه تنها قدرت نظامی نیست. توان ملی، همبستگی ملی و احساس غرور ملی و اعتماد به نفس است و دکتر محمد مصدق این را دریافته بود. مردم زمانی که دیدند مصدق و همراهانش علیه استبداد داخلی و استعمارگران خارجی قیام کردند یکپارچه شور و غرور ملی شدند. باید بودید و آن روزها را می‌دیدید و می‌دید که مردم با چه شور و هیجانی... «دکتر حبیب‌الله پیمان» زمانی که به این جمله می‌رسد دیگر سخن را ادامه نمی‌دهد تا چند ثانیه و چشم‌هایش که از اشک غوطه‌ور هستند متواضعانه و با غرور زمین را نگاه می‌کند: «آنها که می‌گویند مصدق اشتباه کرد نمی‌فهمند چه می‌گویند چون نبوده‌اند چون نمی‌دانند».

حبیب‌الله پیمان اما که از سال دوم دبیرستان وارد فعالیت‌های تشکیلاتی (حزب مردم ایران در شیراز و خداپرستان سوسیالیست) به حمایت از دکتر محمد مصدق شده بود همه اینها را به چشم خود دیده. همان موقع که دبیرستان‌ها را تعطیل می‌کردند و به خیابان‌ها می‌رفتند: «مردم را جمع می‌کردیم و به پارک ملی می‌بردیم و هر کسی هر چه داشت در اختیار دولت ملی قرار می‌داد».

به مناسبت سالگرد ملی شدن صنعت نفت و با محوریت سیاست‌های اقتصادی محمد مصدق با حبیب‌الله پیمان به گفت‌وگو نشستیم. به اعتقاد پیمان، سیاست‌های اقتصادی مصدق آینده داشت و اگر در روند توسعه قرار می‌گرفت منحنی آن در حال رشد بود چرا که در آن زمان تولید ملی فرصتی برای رشد پیدا کرده بود. بحث ما اما به درازا می‌کشد و صحبت‌های بسیار دیگری پیرامون وضعیت اجتماعی و سیاسی مردم، شرایط سیاسی و اقتصادی درون و برون از کشور، فشارها و دست‌اندازی‌های عوامل بیگانه و بررسی انتقاداتی که به سیاست‌های اقتصادی محمد مصدق وارد است مطرح می‌شود. آنچه می‌خوانید حاصل گفت‌وگو با این فعال سیاسی و اجتماعی است.

 

نفت مقوله پیچیده‌ای‌ست که همواره باعث وابستگی مردم ایران بوده، هم به دولت هم به کشورهای خارجی. حال چه اتفاقی رخ داد که این وابستگی در دوره کوتاه مسؤولیت دکتر محمد مصدق قطع شد؟ نقش مردم چقدر مؤثر بود؟ آیا مصدق شخصیتی تأثیرگذار بود یا شرایط سیاسی داخلی و خارج از کشور به گونه‌ای مهیاکننده زمینه همکاری بین ملت و دولت شد؟ این همدلی و همبستگی بین دولت و ملت در آن برهه از تاریخ چگونه به وجود آمد و آیا تکرارپذیر هست، یا نه دیگر امکان تکرار چنین اتفاقی وجود ندارد؟ اگر به سراغ شرایط اجتماعی آن دوره برویم این سؤال پیش می‌آید که در آن دوره مردم چگونه به دولت اعتماد کردند؟ اگر شرایط آن دوره تکرار شود واکنش مردم چگونه خواهد بود؟ مردم اموال خود را می‌فروشند تا پول بگذارند و وام و قرض ملی بدهند برای کمک به دولت؟

نفت و مسأله وابستگی به آن از مهم‌ترین مسائل حوزه سیاسی و اقتصادی جامعه ما بوده که در دوران نهضت ملی از زاویه دیگری هم اهمیت داشت تا صرف وابستگی اقتصادی. اهمیت آن به لحاظ استقلال ملی بود. درست است که اینها با هم در ارتباط هستند اما چون مسأله نفت در آن زمان فراتر از صرف یک مسأله اقتصادی بود و وجوه سیاسی و ملی آن اهمیت بسیار زیادی داشت بنابراین نمی‌شود مشکل نفت در آن زمان را به وابستگی اقتصادی محدود کرد. اینکه فکر کنیم دکتر مصدق قصد داشت این وابستگی اقتصادی را که مانع توسعه درون‌زای اقتصاد یا صنعت ملی است از بین ببرد، نه این‌گونه نبود. مسأله نفت مسأله مداخله یا سلطه یک قدرت استعماری در کشور بود. قرارداد نفت، قرارداد با شرکت انگلیسی نفت بود، شرکت نفت ایران و انگلیس.

 

این وابستگی از کجا آغاز شد؟ نفود قدرت‌های خارجی - به طمع نفت- در ایران در دوره‌های مختلف چگونه بود؟

از سال‌ها پیش بسیاری از سهام نفت ایران را دولت انگلستان گرفته بود و مدتی بعد از «قرارداد دارسی» زمانی که اهمیت نفت ایران برای انگلستان مشخص شد و با توجه به اینکه نیروی دریایی انگلستان احتیاج به سوخت داشت، دخالت انگلیسی‌ها شروع شد و شرکت نفت ایران تحت حمایت انگلستان قرار گرفت و این انگلستان بود که برای حفظ پایگاه خودش و تسلطش بر منابع نفت تلاش می‌کرد. البته باید در نظر گرفت که نفوذ انگلستان با قرارداد دارسی شروع نشد. انگلستان از سال‌ها پیش در ایران نفوذ سیاسی و اقتصادی داشت. به دلایل چندی ایران برای انگلستان از اهمیت بالایی برخوردار بود. آنها پیش از این در هند مستقر شده بودند و آنجا را مستعمره خود کرده بودند و بعد برای اینکه هند از تجاوز قدرت‌های رقیب‌شان مثل روسیه یا فرانسه محفوظ بماند ایران که آن زمان مرز زیادی با هندوستان داشت برایشان از اهمیت بالایی برخوردار شد، اینکه نگذارند از طریق ایران فاصله‌ای بین آنها و هند ایجاد شود. در این راستا طبیعتاً در رقابت با روسیه قرار گرفت، روسیه‌ای که بی‌میل نبود از طریق ایران نفوذش را تا دریای آزاد در خلیج فارس ادامه بدهد. به این ترتیب ایران صحنه کشمکش و رقابت دو قدرت استعماری شد.

کاری که انگلستان به عنوان یک حریم در مورد ایران انجام داد در درجه اول این بود که نگذارد ایران به ویژه در مرزهای نزدیک به هندوستان توسعه پیدا کند. انگلستان کاری کرد که آن مناطق به بیابان تبدیل شود، همه منابع ثروتش از بین برود و جمعیتی در آنجا نماند به این دلیل که وجود ایرانی‌ها در آنجا نوعی خطر محسوب می‌شد. بنابراین انگلستان در طول چند دهه تقریباً اقتصاد آنجا را به نابودی کشاند. سیستان و بلوچستانی را که زمانی به نوعی بهشت ایران محسوب می‌شد به سرزمینی سوخته بدل کرد. جدای از آن هم در سطح ملی با اعمال نفوذ از طریق دادن قرض و نزدیکی به دربار قاجار - درباری که ضعیف بود و باید بین قدرت‌های روسیه و انگلیس تعادل برقرار می‌کرد تا بتواند پادشاهی خود را حفظ کند- مداخلاتی را اعمال می‌کرد. قرض و رشوه‌ای که انگلیسی‌ها به دربار می‌دادند، بیشتر دربار را زیر دین خود می‌برد و زمینه تسلط بیشتر آنها را بر حکومت ایران فراهم می‌کرد. با تسلطی که قدرت‌ها پیدا کردند، امتیازات گمرگی‌ای به نفع خودشان از دربار گرفتند. صنایع ایران که از دوره صفویه بسیار گسترده و قوی بود و به بسیاری از کشورها صادر می‌شد به حالت تعطیل درآمد. صدها هزار نفر کارگر و صنعتگر و پیشه‌ور از ایران کوچ کردند و شهرهای پرجمعیت خالی شد و ایرانی‌ها آواره. این وضعیت اجتماعی ایران در آن دوره بود و ظاهراً ایران استقلال رسمی نداشت.

ایران عملاً موجودیت ملی و رسمی نداشت تا دوران مشروطیت که مردم قیام کردند و حکومتی ملی روی کار آوردند، قیامی که هم علیه استبداد بود و هم علیه مداخله خارجی‌ها. در گرماگرم انقلاب مشروطه و در رقابتی که انگلیس‌ها و روس‌ها با هم داشتند، انگلیس‌ها به دلیل نفوذ روس‌ها به دربار خوش‌بین نبودند و می‌خواستند که دربار تضعیف شود. بنابراین به رقبای دربار کمک می‌کردند و زمانی هم که انقلاب مشروطه راه افتاد در آغاز از آن حمایت کردند اما به محض اینکه دولت ملی روی کار آمد که زیر بار هیچ زوری نمی‌رفت شروع کردند به کارشکنی علیه آن. تاریخ نشان می‌‌دهد که در کنار روس‌ها، انگلیسی‌‌ها سهم بزرگی در شکست دولت مشروطه داشتند. بعد هم که جنگ جهانی اول شروع شد و مداخلات آنها بیشتر شد و ایران یکپارچه هرج و مرج شد که نهایتاً برای اینکه ایران را برای منافع خود حفظ کنند، تصمیم گرفتند که قدرت متمرکزی را حاکم کنند که امنیت آنها را هم در مورد منابع نفتی و هم در برابر انقلاب 1917 روسیه حفظ کند. ایران که دچار هرج و مرج بود آمادگی بروز انقلاب را تحت تأثیر نفوذ بلشویک‌ها داشت. به همین دلیل انگلیسی‌ها تصمیم گرفتند که قدرت نظامی متمرکزی را روی کار بیاورند که بتواند یکپارچگی ایران را به نفع آنها حفظ کند. حمایت از رضاشاه و کودتا نتیجه این تفکر انگلیسی‌ها بود. اینجا هم ملت ایران هیچ نقشی در سرنوشت خود نداشت. بعد از آن هم جنگ دوم جهانی رخ داد و تمایلاتی که رضاشاه به آلمان نشان داد و باز اشغال ایران توسط انگلیسی‌ها و جایگزین کردن فرزند رضاشاه به جای او.

 

این تاریخ را می‌توان آغاز ورود دکتر مصدق به عرصه تصمیم‌گیری‌های جدی برای کشور دانست. مصدق در چه شرایطی آمد؟

ما استقلال نداشتیم. زمانی که کشوری استقلال نداشته باشد و نتواند خودش تصمیم بگیرد هیچ کاری نمی‌تواند بکند. توسعه اصلاً معنا ندارد. نه می‌شود دموکراسی آورد و نه قانون اساسی را اجرا کرد. مداخلات استعماری با حمایتش از مرتجعین و دربار اجازه شکل‌گیری دولت ملی را نمی‌داد. جامعه ایران در سلطه استعمار به لحاظ اخلاقی هم بسیار ضعیف و ناتوان شد و فسادی که از دربار شروع می‌شد در لایه‌های جامعه نفوذ کرد. بعد از سقوط رضاشاه برای مدتی فضای ایران باز شد و آزادی‌خواهانی مثل دکتر مصدق، احزاب و مطبوعات زیادی تشکیل داده و به هر حال جنبش ملی شکل گرفت. به این دلیل که اولین انتخابات حاکمیت رضاشاه انتخابات مجلس چهاردهم بود که دکتر مصدق هم از تهران نماینده شد.

 

طرحی که دکتر مصدق مبنی بر بازپس‌گیری حقوق ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس به مجلس برد چگونه رأی آورد؟

دکتر مصدق جنبشی سیاسی و اجتماعی به وجود آورد. اولین اقدام او که باعث شد این حرکت آغاز شود در همان مجلس چهاردهم بود. روس‌ها، انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها هنوز در ایران نیرو داشتند. تجمع حزب توده در مناطق تحت نفوذ روس‌ها و اینکه حزب توده هم به دلیل آزادی انتخابات در مجلس نیرو داشتند سبب تقاضای نفت شمال از جانب روس‌ها شد. در آن زمان انگلیسی‌ها هم جنوب کشور را در دست داشتند و روس‌ها به نوعی می‌خواستند موازنه مثبت ایجاد کنند و حزب توده از این پیشنهاد روس‌ها حمایت کرد.

دکتر مصدق بسیار هوشمندانه این لایحه را به مجلس برد که تا زمانی که «کشور در اشغال خارجی‌ها هست هیچ نوع مذاکره‌ای با هیچ طرفی در مورد نفت نباید انجام بگیرد» و دیگر اینکه منافع نفت ایران باید از انگلستان استیفاء شود. او با این کار ضمن اینکه جلوی امتیازخواهی جدید را هم برای روس‌ها، هم انگلیسی‌ها و هم آمریکایی‌ها گرفت سنگ‌بنای احقاق حق ایران را از شرکت نفت انگلیس هم گذاشت. این طرح در ابتدا با مخالفت حزب توده روبه‌رو شد اما در شرایط آن زمان که اکثر نمایندگان، نمایندگان مرتجع درباری بودند رأی آورد چون روس‌ها نفت را می‌خواستند و خبری علیه انگلیس در این طرح نبود به طرح دکتر مصدق رأی دادند. این گام مثبتی بود و راه باز ماند که نمایندگان مجلس طبق مصوبه مجلس حقوق ایران را از انگلیس بخواهد و این پرونده‌ای بود که مصدق باز کرد. از همین‌جا بود که مصدق سیاست موازنه منفی را مطرح کرد تا بتوان استقلال ایران را حفظ کرد. به هیچ قدرتی امتیاز ندهیم. این حرف دکتر مصدق بسیار صحیح و نظریه‌ای کاملاً ابتکاری و برخاسته از درک واقعی معنای استقلال ملی و اهمیت آن بود.

 

روس‌ها چه واکنشی نشان دادند و عملکرد متقابل یاران جبهه ملی و هواداران روس‌ها به کجا انجامید؟

این طرح تصویب شده بود اما روس‌ها همچنان روی حرفشان بودند. در همین فاصله فرقه دموکرات آذربایجان اعلام استقلال کرد و روس‌ها هم باید حمایت می‌کردند. قوام‌السطلنه به مسکو رفت و مذاکره‌ای راجع به نفت انجام داد،  اینکه اگر ایران تخلیه شود او لایحه واگذاری نفت به روسیه را به مجلس می‌برد و از آن دفاع می‌کند و آنها هم پذیرفتند و زمانی که قوام لایحه را به مجلس برد با مخالفت دکتر مصدق به تصویب نرسید. قوام، حرکت مثبتی در این زمینه انجام داد اما این نکته را هم باید در نظر گرفت که حرکت او در جهت منافع غرب و فشار آمریکا هم بود که نمی‌خواستند روس‌ها در ایران صاحب نفوذ شوند. براساس قرارداد «گس- گلشائیان» که در مجلس پانزدهم بین نماینده انگلیس و ایران بسته شد مقدار ناچیزی به حقوق ایران از نفت افزوده شد که در آن زمان نمایندگان جبهه ملی نظیر مکی، بقایی و مهندس حصیبی شروع به مخالفت کردند و این دوره‌ای که بود که دکتر مصدق در مجلس نبود اما از این نمایندگان حمایت می‌کرد که نگذارند قرارداد تصویب شود. با تلاش این نمایندگان به قدری رأی دادن طولانی شد که دوره مجلس تمام شد و به رأی‌گیری نرسید. مبارزه شروع شده بود، قراردادی که تصویب نشد به این دلیل که تصویب آن نوعی تمدید استمرار مداخله‌جویان صنعت نفت در ایران بود.

 

ماجرای ملی شدن صنعت نفت و نخست‌وزیر شدن مصدق از چه قرار بود؟

در دوره شانزدهم مجلس که کمیسیون نفت برای رسیدگی به امور آن تشکیل شد دکتر مصدق هم عضو شد. در مجلس شانزدهم و با روی کار آمدن دولت رزم‌آرا، طرح پنجاه- پنجاه تصویب شد. او هم نوعی سیاست موازنه مثبت داشت. هم روس‌ها را می‌خواست راضی نگه دارد، هم انگلیس و هم آمریکا. او قراردادی ارائه کرد که ظاهرش خوب بود اما در واقع حاکمیت انگلستان را تداوم می‌بخشید. نمایندگان اقلیت مجلس شانزدهم که نیروهای جبهه ملی بودند با این قرارداد مخالفت کردند تا اینکه رزم‌آرا ترور شد. در این فاصله کمیسیون نفت مجلس پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت را تصویب کرد. نیروهای مردمی همه‌جا بودند و نمایندگان مخالف مجلس با طرح ملی شدن به نوعی مرعوب شدند اما نمایندگان مخالف گفتند ما به شرطی این طرح را قبول می‌کنیم که دکتر مصدق خودش نخست‌وزیری را بپذیرد و این طرح را اجرا کند. تصور آنها ازجمله جمال امامی که پیشنهاددهنده بود این بود که این طرح اجراشدنی نیست و به همین دلیل کابینه دکتر مصدق شکست می‌خورد بنابراین هم ملی شدن نفت به هوا می‌رود و هم مصدق محبوبیت خود را از دست می‌دهد. دکتر مصدق هم که پیش از این هیچ‌گاه نخست‌وزیری را نمی‌پذیرفت این‌بار هوشمندانه آن را قبول کرد.

 

انگیزه مصدق برای ملی کردن صنعت نفت چه بود؟

دکتر مصدق پس از قبول مسؤولیت نخست‌وزیرى، برنامه دولت را در دو بند مشخص اعلام کرد: اول اجراى قانون ملى شدن صنعت نفت و دوم اصلاح قانون انتخابات مجلس شوراى ملى و شهردارى‌ها. باید گفت که انگیزه اصلی ملی شدن نفت این بود که حاکمیت ملی ایران که سال‌های طولانی تنها روی کاغذ معنا داشت واقعیت پیدا کند و دکتر مصدق فهمیده بود که تا ما استقلال ملی نداشته باشیم و مردم بر سرنوشتشان حاکم نباشند هیچ کاری نمی‌شود در ایران کرد و ایران از این وضعیت اسفناک نجات پیدا نمی‌کند. این موضوع در عین حالی که اقتصادی بود سیاسی ملی هم بود و مصدق بارها این مسأله را طرح می‌کرد. در مدافعاتش در دادگاه لاهه، شورای امنیت، مجلس و بسیاری جاهای دیگر که مسأله ما این نیست که مقدار ناچیزی به درآمد نفتی اضافه کنیم. مسأله ما حق حاکمیت ملی است، چیزی که متأسفانه منتقدان امروزی دکتر مصدق یا متوجه نیستند یا نمی‌خواهند متوجه باشند. اگر دکتر مصدق در مذاکرات بعدی بر حق حاکمیت ملی پافشاری داشت و پیشنهادات متعدد انگلستان، بانک جهانی و... را رد کرد تنها به این دلیل بود که در هیچ‌کدام اینها حق حاکمیت ایران به رسمیت شناخته نشده بود.

باید گفت که انگیزه‌های اصلی دکتر مصدق در ملی شدن صنعت نفت مسائل بنیادی ملی است و مسائل بنیادی ملی حاکمیت ملی است، اعتماد به نفس و قدرت ایستادگی و انگیزه لازم برای مشارکت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است و اینها را تنها نهضت ملی با شعاری که داشت و آن حذف استبداد و استعمار بود می‌توانست به دست دهد.

 

انتقادهایی که به این سیاست دکتر مصدق می‌شود بر پایه چه اصولی است؟

این افراد می‌گویند پیشنهاد بانک جهانی خیلی خوب بود. خوب مصدق می‌پذیرفت، درآمد نفت بالا می‌رفت و ایران توسعه پیدا می‌کرد. از زمانی که ما در برابر روس‌ها شکست‌های بسیار مصیبت‌باری خورده‌ایم به نحوی سرمایه ملی ایران به لحاظ عاطفی و ملی هم پشت این دفاع در برابر روس‌ها قرار گرفته بود. این شکست‌های پی در پی و مستأصل شدن مردم اعتماد به نفس ایرانی را از دست او گرفته بود و روحیه ملی ایران آسیب دید. باید بدانید که ملت‌های پرسابقه یک روح ملی دارند. این دلیلی متافیزیکی ندارد بلکه مجموعه‌ای از عوامل مشخصی نظیر حافظه تاریخی، وجدان تاریخی، حافظه مشترک یا شعور جمعی است. شعور جمعی و خودآگاهی تاریخی که در اثر قرن‌ها زندگی با هم و تجربیات تلخ و شیرین شکل می‌گیرد.

بعد از آسیب دیدن روح ملی نه تنها خود دربار که برابر هر امتیازی وا داده بود مردم هم امیدی به ماندن در ایران نداشتند چرا که اعتماد و امنیت نداشتند، مهاجرت‌های وسیع به خارج از کشور هم شروع شد. از انقلاب مشروطه که به «عصر بیداری ایرانیان» هم معروف است زمان زیادی نگذشته بود که ما دوباره شکست خوردیم و نقش پررنگ انگلیسی‌ها بر پایین آمدن اعتماد به نفس ایرانی‌ها تأثیر زیاد داشت. چنین ملتی توان ملی خود را از دست داده بود. توان ملی یک جامعه تنها قدرت نظامی نیست. توان ملی در ابتدا همبستگی ملی و احساس غرور ملی و اعتماد به نفس است. مصدق این را دریافته بود بنابراین هدف از ملی کردن نفت این بود که «مردم ایران: ما یک‌بار دیگر در برابر بزرگترین امپراتوری جهان - که در آن زمان انگلستان بود- ایستادیم». مردم زمانی که دیدند دکتر مصدق و همراهانش علیه مصدق قیام کردند یکپارچه شور و هیجان شدند. شما باید آن روزها می‌بودید و می‌دید. این را آنها که نبودند نمی‌دانند. در آن زمان هر اتفاقی که در کشور رخ می‌داد آن را به انگلیس‌ها نسبت می‌دادند و این بدان معنا بود که مردم آن‌قدر از انگلستان هراس داشتند و نفوذش را در هر جا می‌دیدند به این باور رسیده بودند که هیچ کاری از آنها برنمی‌آید و «کار، کار انگلیسی‌هاست» به شوخی یا به جدی به ضرب‌المثل تبدیل شده بود. حتی مصدق و انقلاب مشروطه را هم به انگلیسی‌ها نسبت می‌دادند اما ما که جزو هواداران نهضت ملی بودیم و عمق نهضت ملی را می‌فهمیدیم می‌دانستیم که این حرف‌ها دروغ است. شما ببینید که چنین جامعه‌ای می‌خواهد علیه انگلیسی‌ها بایستد و دکتر مصدق گفت ما دست خالی می‌توانیم بایستیم. مصدق چنین مردمی را به صحنه ملی می‌کشاند. این خیلی مهم است. نفت ملی می‌شود و به رغم محاصره اقتصادی و تهدید کشتی‌های جنگی انگلستان، مصدق می‌ایستد. ایستادگی مصدق رمز بقای ملت ایران بوده و کسی که جز این را بگوید این موضوع را نمی‌فهمد.

 

نتیجه این احیای غرور ملی چه اتفاقی می‌توانست باشد که در آن زمان یا در آینده به وقوع بپیوندد؟

تمام ملت باید در کنار دولت ملی جمع شود و تا آخرین نفس بایستاد و در این راه فدا کردن جان هم می‌ارزد. حالا مصدق بیاید و در مقابل یک امتیاز ساده و ناچیز اقتصادی از حاکمیت ملی بگذرد و یک بار دیگر به غرور مردم آسیب بزند؟ منتقدان نمی‌دانند در این صورت چه ضربه‌ای به ایران وارد می‌شد و اگر آن ضربه را می‌خوردیم مشخص نبود به این سادگی‌ها به انقلاب 57 هم برسیم؟ به شخصه باور دارم که حکومت مصدق تا آنجا که کودتا شد و شکست خورد و این همه هزینه دادیم عامل اصلی پیروزی مردم در انقلاب اسلامی بود.

 

توسعه اقتصادی، اقتصاد ملی، صنعت ملی، دموکراسی و حاکمیت ملی بدون چنین نهضتی که بتواند چنین روحیه‌ای را دوباره برگرداند امکان‌پذیر بود؟

این روحیه وجود داشت که چرا باید کالای خارجی مصرف کرد و بیاییم کالای داخلی مصرف کنیم. آیا امروز می‌توانید مردم را وادار کنید که کالای داخلی مصرف کنند؟ در آن زمان روحیه‌ای به وجود آمد که مردم را تشویق کرد با جان و دل هر آنچه دارند در کمک به دولت در طبق اخلاص بگذارند. آن زمان که جنب و جوش ملی وجود داشت امکان‌پذیر بود و به دنبال ایستادگی در برابر قدرت‌های خارجی و استبدادی بودند و حاضر بودند همه چیزشان را فدا کنند. نهضت ملی را توده‌های مردم، پیشه‌وران، صنعت‌گران و حتی روستاییان نگه داشتند. هنر مصدق این بود که توانست جنبش ملی را به روستاها هم ببرد و مردم روستاها را هم به درون مبارزه بیاورد.

 

علت حمایت روستاییان از مصدق چه بود؟ برخی منتقدان بر این باورند که دکتر مصدق با اجرای برخی سیاست‌های اقتصادی نظیر آنچه در روستاها اتفاق افتاد قصد دولتی کردن امور را داشت.

 دکتر مصدق در روستاها فعالیت‌هایی انجام داد نظیر واگذاری 20درصد از سهم اربابی به روستاییان به منظور تأمین اجتماعی کارگران که نیمی از آن را صرف آبادی روستا کنند و نیم دیگر را برای خود بردارند که روستاییان توانمند شوند و فرصت رشد پیدا کنند و این از اصلاح اراضی خیلی بهتر بود و بعد انتخابات شوراها را در روستاها راه‌اندازی کرد تا حدی که می‌توانستند از ارباب روستا شکایت کنند. این‌گونه بود که جنبش ملی به روستاها رفت چرا که روستاییان به دلیل فعالیت‌های دکتر مصدق به سرنوشت ملی خود علاقه‌مند شده بودند. آنها مصدق را می‌شناختند. چه کسی می‌توانست به این نحو سیاست و حس مسؤولیت ملی را به روستاها ببرد؟ با این مسؤولیت آنها به سرنوشت خود علاقه‌مند می‌شدند، تولید بالا می‌رفت، ضمن اینکه تمرکز هم از بین می‌رفت. دکتر مصدق با اجرای این سیاست، عدالت اجتماعی را با توسعه صنعت داخلی همراه کرد و به نوعی سیاست‌های داخلی او «سوسیال دموکراسی» بود و این به معنای دولتی کردن نیست. نفت، ملی شد و در حاکمیت ملت درآمد اما دکتر مصدق صنایع آزاد و خصوصی را تقویت کرد و با این کار سعی در ایجاد عدالت اجتماعی داشت. با ملی شدن نفت حاکمیت آن از انگلستان به مردم واگذار شد و در واقع صنعت نفت در حاکمیت ملت با اداره دولت به هیچ وجه بیان‌کننده دولتی شدن آن نیست.

 

به سیاست‌های اقتصادی دکتر مصدق برگردیم. با توجه به روحیه مردم ایران در آن زمان، مؤلفه‌های سیاست‌های اقتصادی دکتر مصدق بر چه اساسی استوار بود؟

در حصر واقعی که هیچ کشوری جرأت خرید نفت ایران را نداشت- برخلاف تحریم‌های امروزی- اقتصاد مصدق براساس تولید اقتصاد یک ملت در درجه اول نیروی انسانی است. حال توجه کنید که جامعه ایران به دلیل دوران طولانی استعمارزدگی به بازار فروش کالاهای خارجی تبدیل شد و شرکت‌های تجاری ما که قبلاً محصولات خود را صادر می‌کردند به تدریج به نمایندگان کالاهای خارجی تبدیل شدند؛ بورژوازی تجاری وابسته یا کومپرادور. زمانی که تولید نباشد واردات باید به تنهایی تأمین‌کننده نیازهای یک جامعه باشد. در اثر واردات بیش از حد تعداد واسطه‌ها هم افزایش پیدا می‌کند و بخش عمده جامعه به دلال تبدیل می‌شود. جامعه مصرف‌کننده کالاهای استعمارگران می‌شود و باید چند برابر قیمت واقعی پول پرداخت کند و تولید ملی هم نابود می‌شود.

جامعه ایران همیشه دو بخش داشته؛ یک عده طوایف و یک عده مردم شهری و روستایی که همیشه تولیدکننده بودند. عشایر و طوایف مولد نیستند، دامدارند و شیوه بقای آنها عمدتاً در غارت بوده و به جزئی از معیشت آنها تبدیل شده و در فرهنگ آنها غارت به فرهنگ مثبتی تبدیل شده بود. دولت‌های طایفه‌ای از زمان سلجوقیان به بعد جایگزین دولت‌های مردمی شده بودند. جامعه ایران در شرایطی که امنیت و کار نبود برای زنده ماندن چند راه داشت. رأس حکومت که قدرت داشت. قدرتمندان مملکت باج می‌گرفتند و غارت می‌کردند و جیب رعیت را خالی می‌کردند و شیوه آنها تهاجم و غارت بود. ضعفا سه راه مخرب برای بقا داشتند؛ یکی اینکه مثل آنها می‌شوند و ضعیف‌تر از خود را غارت کنند. همین امروز دقت کنید ببینید چه تعداد از افراد جامعه چه‌طور درگیر رانت اقتصادی شده‌اند؟ راه دوم این است که اگر زورت نمی‌رسد خودت را به یکی از همین افراد قدرتمند بچسبان و نوکر ارباب شو و در واقع ریزه‌خوار شو. همه غارتگران یک عده ریزه‌خوار به دنبال خود دارند. سومین راه فرار است؛ نمی‌توانی فاسد شوی، دزد شوی یا... از ایران برو. یکی دیگر از اشکال فرار در جامعه مدرن اعتیاد است. در دوران سخت، عرفان کاذب و انزواجویی و تظاهر به درویش‌مسلکی به دلیل فشارهای اقتصادی، سیاسی، امنیتی و سرکوب‌های دوران مغول، بعد از مغول و... دیده می‌شود. هر گاه شما این سه شاخص را در جامعه‌ای دیدید و میزان آنها افزایش یابد به این معناست که ضریب ناامنی در کشور افزایش یافته است. زمانی که مردم درمانده می‌شوند یکی از این سه راه را انتخاب می‌کنند در حالی که در برابر این سه راه، راه خلاقانه‌ای هم برای مواجهه با مشکلات وجود دارد که در شرایط نه خیلی سخت مردم آن راه را انتخاب می‌کنند و آن راه تولید است؛ هبستگی، همکاری، مقاومت و ایستادگی. اگر روزی یک راه پایدار و خلاقانه در اقتصاد، سیاست و مسائل اجتماعی وجود ندارد به این دلیل است که ناامنی از حد خود گذشته، چرا که در شرایط بسیار سخت و بسیار آسان انگیزه کار از بین می‌رود. اما در شرایط نیمه سخت است که توسعه شروع می‌شود. دکتر مصدق تحت چنین شرایطی دوباره ملت را احیا کرد. ارتجاع حاکم بود اما نه به اندازه‌ای که بتواند جلوی ایستادگی مردم را بگیرد ازجمله در تولید.

 

رمز موفقیت اقتصادی مصدق چه بود و چه دلیلی داشت که مردم تا این حد به وی اعتماد کنند؟

مردم دیدند که دولت از آن خودشان است و به آنها دروغ نمی‌گوید. مصدق همه چیز را شفاف به مردم می‌گفت و از همه مهم‌تر ایمان دکتر مصدق به آزادی بود. حتی یک روزنامه به دلیل اهانت به دکتر مصدق تعطیل نشد و هر کسی آزاد بود که حرف خود را بزند. این رمز موفقیت دولت‌های ملی است که با مردم صادق باشند. آنها نوعی اعتماد به دکتر مصدق پیدا کردند. به صداقت و مقاومت او را در برابر استبداد و استعمار باور داشتند و در عین حال ضدیت افراد، گروه‌ها و کشورهای فاسد و مرتجع با مصدق به نوعی سبب افزایش محبوبیت او می‌شد و روحیه‌ای که به آن اشاره کردیم که همان مقاومت یا دفاع خلاق بود زنده شد. روحیه مخرب به صفر نزدیک می‌شد. کسی نه فرار می‌کرد، نه غارت و ریزه‌خوار فرد دیگری می‌‌شد. مردم کار می‌کردند. صمغ درخت را جمع می‌کردند تا بادام کوهی تا هسته خرما و هر چه را که فکر کنید صادر می‌شد و چیزی در کشور نبود که مردم به دنبال استفاده مفید از آن نباشند. بعد کارگاه‌های صنعتی احیا شدند. یکی از پارچه‌های معروف «پارچه کازرونی» بود و ما افتخارمان پوشیدن پارچه کازرونی بود. همه لباس‌های محلی ایرانی می‌پوشیدند و ما توانستیم برای برای اولین بار در تاریخ ایران، توازن واردات و صادرات را به نفع صادرات تغییر دهیم و مهم‌تر اینکه این کار را بدون نفت انجام دهیم. این بدان معناست که اقتصاد کشور توازن دارد، درآمدها کم است ولی توازن وجود دارد. در مورد اقتصاد نمی‌توان مقطعی فکر کرد باید دید که روند کجاست. اگر روند در جهت این است که صنعت داخلی، تولیدات و صادرات و اشتغالزایی افزایش یابد ظرف چند سال این کشور به حق خود می‌رسد. ریاضت اقتصادی باید در جهتی شکل بگیرد که توان ملی بالا برود. دشمنان مصدق انگل‌های جامعه بودند نه آدم‌های مولد، بنابراین اقتصاد بدون نفت مصدق پیروز بود. آیا زمانی که مصدق برکنار شد بدهی خاصی از خود برجای گذاشت؟ مقداری اسکناس چاپ کرده بود که اعتبار بود نه اینکه آنها را در دست مردم رها کند و برای این افشا نکرد که روحیه مردم را تخریب نکند.

 

افرادی می‌گویند که اگر کودتا نمی‌شد بهتر نبود و مملکت آباد نمی‌شد؟

اگر کودتا نمی‌شد ما خود را شکست می‌دادیم و شکست معنوی می‌خوردیم و این شکست عواقب و عوارضش صدها برابر شکست نظامی است. اگر مصدق زیر بار این شکست می‌رفت مردم که امید خود را به دولت ملی از دست داده بودند به دنبال یکی از همان سه راهی می‌رفتند که به آن اشاره کردیم.

مصدق یک بار دیگر مثل خیلی‌ها خیانت نکرد. به اعتماد مردم خیانت نکرد و رهبران بزرگ باید بدانند که هیچ‌گاه به اعتماد جامعه خیانت نکنند. درست که کودتا شد و او رفت اما روحیه ملی و اعتماد به نفس ملی از بین نرفت.

 

گاهی اوقات نمی‌شود مصلحت را در نظر گرفت و بنا به مصلحت دست به کارهایی زد که گمان می‌رود نفع مردم در آن بیشتر است؟

مصدق می‌توانست با انگلیسی‌ها سازش کند و بگوید که به خاطر مصلحت خودم و مردم این کار را انجام دادم. امام علی(ع) که به حق شایسته‌ترین فرد در آن زمان برای زمامداری امور بود، حکومت خود را بر مصالح بنیادی‌تری که عدم خشونت، اعتماد و اراده مردم و رأی مردم بود ترجیح نداد. او مثل معاویه نمی‌شود و مصلحت حکومت خود را فدای پایبندی به ارزش‌های اساسی کرد. واقعاً منتقدان به چه چیز او انتقاد وارد می‌کنند.

 

اگر کودتای 28 مرداد اتفاق نمی‌افتاد آیا شیوه اداره کردن اقتصاد ایران به همان نحو استفاده از محصولات و تولیدات داخلی تا بالاترین حد ممکن- ادامه پیدا می‌کرد؟ اگر مشکلات و سنگ‌اندازی‌های داخلی که نمونه‌هایی از آنها از سوی دربار و وابستگان به آن، اعیان و اشراف و احزابی نظیر حزب توده به وقوع پیوست، وجود نداشت. آیا دولت ملی می‌توانست پیروز مبارزات نفتی شود. نفت خود را با قیمت واقعی صادر کند و تولیدات غیرنفتی هم دوام داشته باشند؟

به هر حال اقتصاد مصدق آینده داشت و اگر در روند توسعه قرار می‌گرفت زمان می‌برد اما این منحنی در حال افزایش بود و تولید ملی فرصتی برای رشد پیدا کرده بود، آنچه که بعدها به فراموشی سپرده شد. در حال حاضر تمام بازار کشور را جنس‌های خارجی پر کرده و تولیدات داخلی بدون حمایت امکان‌پذیر نیستند و زمانی که تولیدکنندگان از حمایت اسم ببرند با الفاظی نظیر بازار جهانی و اقتصاد آزاد روبه‌رو می‌شوند. بازار جهانی، بازار داخلی چند کشور بزرگ است اما برای کشورهایی مثل ما بازاری خارجی است که برای ما صفر است و در این بازار ما تنها باید نفت بفروشیم و قدرت‌های بزرگ می‌گویند که شرط هر گونه کمک به ما حذف گمرکات است. بیایید تاریخ خود آنها را بخوانیم. انگلستان کشوری بورژوازی است که وارد صنعت شده. سیاست‌های تجاری آن با حمایت از محصولاتش و وضع حقوق گمرکی بالا که مبادا کالای خارجی وارد آنجا شود، شکل گرفت. زمانی که نوبت ما شد به ما حق حمایت از سرمایه‌های داخلی را نمی‌دهد و متأسفانه نئولیبرال‌های داخلی هم داد اقتصاد جهانی را سر می‌دهند.

 

آیا ممکن است مصدق دیگری زاده شود؟

بحث فراتر از یک شخص است. مهم نهضت‌ها و جنبش‌های ملی و حضور گسترده مردم در یک امر ملی است. اگر این حضور اتفاق بیافتد که مردم برای یک امر ملی و مشترکشان نظیر استقلال کنار هم بایستند تمام آثار مثبت نظیر صمیمیت، اعتماد، اخلاق ملی و تعهد ملی به مملکت و سرزمین ملی را در پی خواهد داشت.

در اوایل انقلاب مردمی که زمان شاه همه چیز را تخریب می‌کردند دیگر حاضر نبودند بلیط نداده سوار اتوبوس شوند. اخلاقیات و تعهدات ملی دوباره زنده شده بود. در وجدان جمعی ما هر دو الگو هست به این دلیل که در طول تاریخ ما با هر دو زندگی کرده‌ایم و به این دلیل در ناخودآگاه ما آمده است. در شرایطی که احساس کنیم می‌توانیم حضور داشته باشیم و دست هم را بگیریم الگوی خلاق که همکاری و صمیمیت و مسالمت است به وجود می‌آید. من بارها به مسؤولان گفته‌ام اگر به مردم اعتماد کنیم، نه دنبال خارجی می‌روند و نه جنگ و خشونت. مردم راهی را که خلاف منافع ملی و استقلال ملی در مسیر خشونت و جنگ و تجزیه داخلی باشد در شرایط آزادی و اعتماد برنمی‌گزیند. ممکن است در گوشه و کنار کشور دعواهایی هم ببینیم اما باز در نهایت یک خانواده هستیم و صلح است که می‌ماند و دعواهای کوچک را باید مدیریت کرد به مهربانی.

گفت‌وگو: آساره کیانی
ارسال نظر