بسکتبال به خودش باخت/ سوخت توپخانه!
تیم ملی بسکتبال ایران بازهم تا پای طلای بازی های آسیایی رفت اما موفق نشد.
به گزارش ایلنا، روی کاناپه دراز کشیده و خیره شدم به صفحه چهارگوش ال سی دی خاموش! انگار موجودی موهوم چنگ انداخته به گلویم و فشارش می دهد. دهانم تلخ و بدمزه شده... فقط می توانم گوشه نگاهی به مچ دست چپم بیاندازم... ساعت از 12 شب گذشته... دوباره سرم را بالا می آورم و چشم می دوزم به صفحه تاریک ال سی دی و اتاق خاموش که هیچ شباهتی به ساعتی قبل ندارد. غم و شادی چقدر به هم نزدیکند. ساعاتی پیش نه در این اتاق که روی ابرها پرواز می کردم، جسمم اینجا بود و روحم سوار بر رخش خورشید شده بود... توپخانه تیم ملی بسکتبال آتش می کرد و با هر شلیک کاپیتان صمد، حامد، سجاد و بهنام و.... کره زمین به اندازه وزن میلیون ها نفر سبک می شد. این عصر زیبا متعلق به ما بود، چه کسی یارای ربودنش را از ما داشت؟ ایران با شانزده امتیاز از چین پیش افتاده بود و همین کافی بود تا در عالم رویا مرزهای زمان و مکان را فتح کنم...
تا از شنبه دهم شهریور نود و هفت پرواز کنم به بعدازظهری پاییزی... به جمعه یازدهم مهر نود و سه... به کره جنوبی... به اینچئون... به دهکده بازی ها.... به سالن سامسام... به جایی که جنگی نا برابر بین ما و تماشاگران کره ای در گرفته بود... چشم بادامی ها هراسان چشم های ریز خود را می گشودند و صمد دیوانه وار به سبدشان یورش می برد. فقط یک ثانیه... بزن صمد بزن!... توپ از دست کاپیتان رها می شود اما حلقه آن را پس می زند و حامد هم زیر سبد ناکام می ماند!... نه! این به هرچیزی می مانست جز واقعیت... دلم می خواهد دست بیاندازم خودم را بگیرم و بیاورمش به امروز.... به دهم روز آخرین ماه تابستان نود و هفت... دلم می خواهد اشک هایم را پاک کنم و به خودم بگویم تمام شد آینده مال ماست! اما همکارم در هیاهوی کره ای ها به سالن والیبال اشاره می کند و می گوید بهتر است برویم آنجا... و در همان حال که دور می شود فریاد می زند: بدو سعیده... بدو!
هیاهوی چینی ها، این بار در قاب جعبه جادویی من را به خودم می آورد! نه این طلا حق ماست..این طلا سهم ماست!... چکار می کنید؟ در کسری از ساعت خواب های طلایی ما بدل به کابوسی وهم انگیز و خوفناک شده... صدای قلبم را می شنوم و چیزی گلویم را فشار می دهد... ناخواسته به بالا نگاه می کنم... خدای بزرگ، خدای مهربان من خودت کمک کن.... آنجا... در قاب این جعبه لعنتی همه چیز عوض شده... طلا با نقره، خنده با گریه، رویا با کابوس.... چیزی از ذهنم عبور می کند. به فکرم می رسد چشم هایم را ببندم یا مثل برخی دوستانم شبکه را عوض کنم و فینال والیبال را نگاه کنم اما.... اما من یاد گرفته ام هرگز چشم هایم روی واقعیت نبندم. این بار کار به دقیقه آخر و شوت صمد نمی کشد... تمام می شود! همه چیز زودتر از موعد... تمام می شود و دژاووی کابوس باخت در فینال تکرار....توپخانه می سوزد... از روبروی ال سی دی خاموش بلند می شوم و خودم را به آینه قدی کنار در ورودی می بینم....چقدر شبیه همان دختر دلشکسته چهار سال پیش شده که در گوشش نجوا می شد، بدو سعیده...بدو...
دلم میخواست بسکتبال در جاکارتا طلایی تمام شود برای ستاره هایی که شاید دیگر نباشند ، برای کاپیتان صمد که نشان داد همیشه بهترین است، برای حامد که بار دیگر دل مان را لرزاند و تکرار کرد بدون او همه چیز سخت تر می شود، برای بهنام، نوید، سجاد و همه جوان ترها که سربازی برای شان کابوسی شده، کاش این طلسم می شکست...
اما حیف که این اتفاق نیفتاد و تا باز حسرت به دل بمانیم. به قول آن شاعر معروف که گفت "سکوت سرشار از ناگفته هاست " دیگر نمی دانیم چه باید گفت و نوشت که حداقل در ٥ سال گذشته گفته یا نوشته نشده باشد؟ بسکتبال به مثابه یک بیمار روی دست افتاده اما برای درمانش افراد پراکنده می آیند و می روند بی آنکه این بیمار را به دست پزشک حاذق برسانند.
باز هم دست بسکتبال از طلای آسیا کوتاه ماند، طلایی که در مشتش بود اما با برخی تصمیمات و تعویض های اشتباه دو دستی تقدیم حریف چینی شد. همان طور که حامد حدادی گفت ما به خودمان باختیم. در شرایطی به خودمان باختیم که این طلا برای جامعه بسکتبال که سال هاست به دلیل بی توجهی ها و منفعت طلبی و رفتار فردگرایانه آسیب دیده و روح این جامعه را آزار داده، می توانست مفید باشد و به مرهمی روی زخم های آنها تبدیل شود تا به آینده امیدوارتر شوند.
بیشتر از هر زمان دیگری دلمان میخواست بسکتبال طلایی شود تا لیگ برتر رونق بگیرد و باشگاه ها برای سرمایه گذاری ترغیب شوند. با همه اینها باز هم ناامید نیستیم و امیدواریم برای گذار از این دوره مسئولان فدراسیون برنامه ریزی درستی داشته باشند و آینده خوبی را برای بسکتبال بدون حامد حدادی و صمد نیکخواه بهرامی رقم بزنند. این بزرگ ترین ترس جامعه بسکتبال است بدون ستاره ها بسکتبال ایران به کجا خواهد رفت؟
سعیده فتحی