به قلم جهانگیر کوثری؛
پرویز ابوطالب، از خانواده شلوغ ورزشی تا عشق به پله
فوتبال پرویز ابوطالب از راهآهن از اواخر دهه 30 آغاز شد. یک هافبک مرکزی که قدرت اداره بازی را داشت و در میانه زمین مدیریت میکرد. تکنیک بالا، قدرت مانور بسیار و پاسهای دقیقی که به همبازیهایش میرسید.
به گزارش ایلنا، آنها هفت برادر بودند. رحمان در 10 سالگی فوت کرد. هوشنگ، امیر، پرویز، علی، حسین و مهدی ماندند. در کوچه یخچال ابوطالبها را همه میشناختند که از صبح در زمین خاکی کمپ آمریکاییها پای برهنه به دنبال هر شی دایره مانندی میدویدند. کمپ آمریکاییها بعدها شد زمین فوتبال راهآهن.
از خانه ابوطالبها تا زمین 100 متر بیشتر نبود. آمریکاییها شبها از داخل کمپ بالن هوا میکردند و مردم در پارک شهر آن را تماشا میکردند. راهآهن که شکل گرفت همه بچههای نوجوان و جوان رفتند دنبال فوتبال.
سال 1330 امیر ابوطالب 14 ساله از همه بزرگتر بود. هنوز مدد نوعی از تبریز به تهران نیامده بود. محمود خوشخوان و کرم نیرلو هم بودند. زمین شن و ماسهای راهآهن همه را زخمی کرده بود اما عشق به فوتبال داستان دیگری داشت. در همان سالها پسرک چهره استخوانی قدکشیده که پنج سال از برادر خود امیر کوچکتر بود در آرزوی بازی با بزرگتر در کنار زمین به تماشا مینشست و حسرت میخورد تا آقا مدد (مدد نوعی) از تبریز آمد راهآهن تهران، نبی سروری، غلامرضا تختی هم بودند.
یک کشتیگیر در پشت میز ورزش راهآهن نشسته بود. منصور رحیمیها که برای ورزش هر کاری میکرد. رحیمیها با امیر ابوطالب و مدد نوعی صحبت کرد تا یک تیم فوتبال باشگاهی به نام لکوموتیو را با همان بچههای محل بسازند و راهآهن تولد یافت. قبل از آن هم جسته و گریخته راهآهن تیمهایی داشت اما آغاز جدی آن با آقا مدد شکل گرفت.
یک قهرمان ملیپوش بوکس هم به جمع آنها اضافه شد، علی مدد با قدی کشیده و بینی مشتخورده شده اما با شخصیت اجتماعی پر و سواد آکادمیک.
حالا باشگاه راهآهن مرکز فوتبال شده بود. امیر ابوطالب که در دیهیم روزگارش خوش نمیگذشت به راهآهن آمد و دوباره شانههای آن را گرفت و پرویز برادر کوچک او هم آمد. آن زمان فریبرز اسماعیلی، داود ارغوانی، هنرور و حشمت مهاجرانی هم در دیهیم بازی میکردند. حتی یک دوره حسن حبیبی هم از تیم کولاک شاهین به دیهیم آمد و شد کاپیتان.
فوتبال پرویز ابوطالب از راهآهن از اواخر دهه 30 آغاز شد. یک هافبک مرکزی که قدرت اداره بازی را داشت و در میانه زمین مدیریت میکرد. تکنیک بالا، قدرت مانور بسیار و پاسهای دقیقی که به همبازیهایش میرسید.
آن زمانها میگفتند پرویز فوتبال را میفهمد. او به درجهای از رشد رسید که تاج او را در 21 سالگی برد به باشگاه خودش و او شد بازیگردان تاج. از همان دوران جوانی به دنبال دنیای دیگری بود. رؤیاها و اندیشههای وسیعتری داشت.
جهان فوتبال را فکر میکرد و تئوریهای خود را دنبال کرد تا سرانجام بعد از بازی کردن شد مربی فوتبال زیبای تکنیکی. در دیهیم، در بوتان، در راهآهن، در تیم ملی جوانان و حتی تیم ملی دکترین فوتبال خود را پیاده کرد. کتاب چاپ کرد، کلاسها را گذراند و شیفته دتمار کرامر و فوتبال آلمان شد.
اگرچه سخت دست در جیب میکرد اما برای فوتبال و چاپ کتابهایش خوب خرج میکرد. میگفتند خیلی اقتصادی فکر میکند اما برای تهیه ابزارهای فوتبال دل بزرگی داشت. او یک عاشق دیوانه فوتبال بود و شبها با رؤیای فوتبال میخوابید و صبح به دنبال تبدیل رؤیاها و خوابهای خود به واقعیت بود. فوتبال بخشی از زندگی اصلی او بود. اگرچه آن را خوب بیان نمیکرد، خوب نمینوشت اما در عمل استاد اجرا بود و همیشه تئوریهای بدیع و نویی داشت.
از عشق او به فوتبال همین بس که نام پسرش را پله نهاد تا سالهای سال فضای فامیلی خانوادهاش فوتبالی باقی بماند. شور فوتبال با او باقی خواهد ماند و او همچنان از جمله عاشقان واقعی و انگشتشمار فوتبال در تاریخ ما خواهد بود.
جهانگیر کوثری