درباره فوتبال، معبد سبز رویابافها؛ پایکوبی در آشوویتس
جایی از کتاب عجیب خالکوب آشوویتس، شخصیت اصلی که راوی توانایی مهیب انسان در کنار آمدن با فجایع و ادامه دادن به روند زندگی است، در توصیف پناه بردنش به عشقی ناممکن به مثابه امیدی محال مینویسد: میدانستم ممکن است این آخرین بار باشد که او را میبینم، اما امیدوار بودم نباشد. و با فکر کردن به دوباره دیدن او، میتوانستم کمی به بدبختیها فکر نکنم. حالا حکایت ماست با فوتبال.
به گزارش ایلنا، در آشوویتس روزمرگی و بیهودگی، ما عاشقان فوتبال پناه بردهایم به معبد زیبایی به نام رقابت. ما که در زیست شخصی جاماندهایم از قافله برندهها، اینجا هنوز امیدواریم یک بار دیگر برای موقعیت گل تیمی که دوستش داریم نیمخیز شویم، به مهاجم تیممان بد وبیراه بگوییم وقتی تک به تک را بیرون میزند، و بعد از شیرجه بلند و موفق دروازهبان تیم به نفر کناری بگوییم : عقابه، عقاب! با اینهاست که زمستان را سر میکنیم، وگرنه که این ویروس لعنتی همه لذتهای ممکن را غصب کرده است. و عصر، عصر بیپولی و بیرویایی است.
کدام پدیده میتواند به اندازه فوتبال امیدبخش و گرم باشد؟ به یاد بیاور لحظهای را که وحید امیری با لباس زیبای تیم ملی جرارد پیکه مغرور را متلاشی کرد و بعد آن سانتر عجیب را کرد و ما همه همراه مهاجمان تیم ملی پرواز کردیم. به یاد بیاور لحظهای را که کیروش در بازی سخت تیم ملی مقابل آرژانتین کت سورمهای شیکش را درآورد و پرت کرد و با زبان بدن به بازیکنان تیمش گفت وقت دعوا شده. و چه سربلند بودیم در آن دعوا، یادت هست؟ دسته جمعی جنگیدیم و برنده شدیم. به یاد بیاور صدای مزدک میرزایی را که نام منشا را تکرار میکند و بعد پرسپولیس به فینال آسیا میرود، در روزی که یکی از بازیکنان ذخیرهاش با عصا روی نیمکت نشسته. آن یکصد هزار نفر که نام مربی را با آواز ایسلندی تکرار کردند، تمام ما بودیم. ما، جستوجوگران کمی سرخوش. ما که با لباس جواد نکونام به رئال گل زدیم. ما که با پیراهن فرهاد مجیدی قهرمان آسیا شدیم.
فوتبال، علاوه بر تاریکیهای اقتصادی تمام نشدنی و فساد عیان و علنی، ویژگی دیگری هم دارد: پناهی برای ماست، ما که طبقه فرودستیم. رویابافانی که پیراهن علی کریمی میپوشند و روی موتور همان طور که دنبال مسافر میگردند، صدای آوازهای جمعی را میشنوند: ما بالاخره یک بار دیگر قهرمان خواهیم شد.