ماجرای آرات و شهرتی پیش از موعد؛
مارادونای بزرگ هم برای رضا پیام میفرستاد
کاش پدر آرات میگذاشت اگر قرار است ستاره شود، از پایین به بالا مسیر طبیعی باشد، این پسر نمیداند ورزش مسیری سینوسی دارد و شکست بخشی از ماجرا است.
به گزارش ایلنا، رضا بهترین دوست بچگیم بود ، از من بپرسید بهترین خاصیتش چه بود میگویم فوتبالش، همه جور دریبل می زد ، با دو پا شوت میزد و قیچی... از هر طرف ، در هر ارتفاع، برایش مهم نبود که آن آسفالت چه ردی بر بدنش میاندازد برای یک بازی سه به سه هر روزه پا میداد قیچی میزد.
در کوچه ما روپایی زدن با دو پا افتخار نبود، همه میزدند اصولاً وقتی قرار نبود سروصدا کنیم کنار دیوار روپایی می زدیم و می شمردیم ، یکی دو پا زدن هنر خاصی نبود ، همه بلد بودیم مشکل این بود که دوربین نداشتیم ، اینستاگرام نداشتیم ، شاید اگر بود مارادونای محبوبمان برای رضا پیام می گذاشت.
آن چه این پسر با شکم شش تکه با توپ میکند و سروصدا میکند، روزگاری در محله ما هنری بزرگ محسوب نمیشد، شاید در همه محلههای شهر ما همه تفریحشان همین بود، نه با توپ چرمی استاندارد با توپ دولایه بدقلق، نه با پیراهن اصل بارسلونا با یک تی شرت عرق گیر مانند با جنس پلاستیکی چسبان.
آن قدر فوتبال را می شناسم که در مورد آینده هیچکس پیشگویی نکنم، آن قدر نابغه، آن قدر استعداد دیدهام که به هیچکجا نرسیدند و آن قدر متوسط دیدهام که قلهها را فتح کردهاند که معتقدم که در فوتبال باید آینده را در آینده دید برای همین در مورد آینده آرات حرفی ندارم.
حتی اخلاقگرایی و این که پدرش او را چهکرده و نکرده را هم دخیل نمیکنم، دوست داشتم بنویسم کاش میگذاشت او بچگی کند ، کاش میگذاشت اگر قرار است ستاره شود ، از پایین به بالا مسیر طبیعی باشد، این پسر نمیداند ورزش مسیری سینوسی دارد، شکست بخشی از ماجرا است.
این پسربچه با اولین شکست دچار چنان ویرانی خواهد شد که جمعکردن آن تکهتکهها کار آسانی نیست، قلب سیکسپک نمیشود، آن روز متاسفانه از راه میرسد که لامپ از آسمان میافتد مقابل پایش که رویش نوشته سیریوس و او هم میفهمد که زندگی اش یک فیلم است با صدها هزار تماشاگر.
آرات هم مثل ترومن میفهمد که دنیایش را دیگری کارگردانی کرده است و آن روز ، روز خوبی نیست برایش اما برای من این پسربچه کابوسی بزرگتر را هم به یاد میآورد، میترسم از روزی که آینده فوتبال مسی نباشد، آرات باشد.
کابوسم این است که با دوتا روپایی زدن و یک برگردون زدن، فوتبال شکل کرونایی به خود بگیرد، در خانه دکمه ارسال زده شود و ستارهها در قرنطینه خانگی ساخته شوند. میترسم از فوتبالی که با لایک و فالوئرو لایو ستاره بگیرد نه با زخمهایی که از قیچی زدن روی آسفالت روی بدن رد میاندازد.
میترسم از قصههایی که قرار است سریالی ساخته شود، میترسم از قصههایی که رسانههای جدید قرار است بنویسند، که همه خوشبختی است، همه برای فروش است.
افشین خماند