خبرگزاری کار ایران

یادداشت بهمن فروتن؛

با آمدن بهار خرابی‌ها درست می‌شوند

با آمدن بهار خرابی‌ها درست می‌شوند
کد خبر : ۸۸۰۱۹۱

پیشکسوت فوتبال ایران تشبیه جالبی میان اوضاع این روزهای فوتبال و ورزش ما با سایر مسائل مطرح کرده است.

به گزارش ایلنا، در منزل ما یک درخت انگور بود. تا آنجا که من می‌دانم کسی آن را نکاشته بود. احتمالا، کسی انگور خورده بود و دانه‌ای از آن را با «شوخه»‌اش در باغچه انداخته بود. شهریور گذشته بود، مهر و آبان هم و نوبت به زمستان رسید. آن وقت‌ها زمستان‌های سختی داشیم. بعضی وقت‌ها تا کمر برف می‌آمد. پارو کردن پشت بام کار ما پسرها بود. خب ما زورمان بیشتر از پدر و مادرمان بود. وقتی از پشت بام پایین می‌آمدیم و راه حیاط تا در خانه را هم باز می‌کردیم، مادر یک پیاله بزرگ آش داغ برای‌مان سر سفره گذاشته بود. پدر نان سنگک «خاش خاشی» تازه گرفته بود. دست‌هامان از سرما گل انداخته بود. نان سنگک را چند لقمه، اول می‌خوردیم و از صدای قرچ، قرچش زیر دندان‌مان لذت می‌بردیم و به پدر می‌گفتیم خیلی خوشمزه است. وقتی که می‌پرسید «نونش چطوره»؟ پدر دوست داشت از نونی که می‌گرفت تعریف کنیم. سر و صدای مادر در آمده بود: «با نون خودتون سیر نکنین. بخورین ببینین چه آشی... این مزد پسرای خوبمه».

و پدر گله می‌کرد که پس مزد من چی؟ و مادر می‌گفت: «خبه، خبه رفتی سر کوچه دو تا نون گرفتی، اینکه مزد نداره!»

اول چهل بزرگ و بعد چهل کوچک تمام می‌شدند. حدود اواخر اسفند برف‌های باغچه هم آب می‌شدن و بوی بهار همه جا را می‌گرفت. یک روز متوجه شدم کنار باغچه یک چیزی سبز شده.

موقع بیل زدن حواسم بود که اذیت‌اش نکنم. سیزده بدر وقتی از مسافرت برگشتیم متوجه شدم که یک نهال مو به ما اضافه شده که از این به بعد، باید از آن مواظبت کرد. به اعضا خانواده هم اطلاع دادم که در باغچه و کنار در حیاط یک نهال کوچولو، یخبندان زمستان را پشت سر گذاشته و از زیر برف‌ها سر بر آورده و آنچه که معلوم است این است که تصمیم گرفته است با ما زندگی کند. همه خوشحال شدند و مادر گفت که با اولین «بار» درخت، غوره بادمجان درست می‌کند. درخت با ما بزرگ شد و شد یک درخت مو عظیم.

همه جای باغچه و حیاط را گرفت و آنقدر انگور می‌داد که علاوه بر مصرف خودمان به در و همسایه هم می‌دادیم. حیاط تمام تابستان سایه بود و خنک که ماشین فولکس قورباغه‌ای مدل 1968مان بیشتر از همه از آن استفاده می‌برد. یک روز اوایل اسفندی که زمستان سختی هم نداشتیم یکی از همسایه‌ها گفت درخت مو باید هرس شود و با قیچی باغبانی افتاد به جون درخت. درخت پر و پیتش ریخت و چون بیدار بود شروع کرد به گریه کردن. از سر شاخه‌های بریده شده تا خود تابستان یک مایع سفید مثل اشک روی زمین می‌ریخت.

آن سال، درخت، حتی یک خوشه انگور هم به بار نیاورد. مادر، از برگ‌های جوانش دلمه درست می‌کرد ولی از خورشت قوره بادمجان خبری نبود. مرداد و شهریور را ما که دیگر انگورخور شده بودیم با انگور  مغازه سر کردیم.

 زمستان گذشت و بهار آمد و در خت مو عظیم با شکوه‌تر از گذشته شد و تابستان آنقدر غوره و انگور داد که حد و حساب نداشت.

می‌دانید بعضی وقت‌ها یک چیزهایی خراب می‌شود ولی این خرابی‌ها خیلی وقت‌ها با آمدن بهار درست می‌شوند.

 

بهمن فروتن

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز