روایت یک خلاء 3 ساله در استقلال؛ تیمی که بزرگتر ندارد
سه سال از رفتن پدر استقلال میگذرد و این روزها نبود او بیش از همیشه به چشم میآید.
به گزارش ایلنا، متن زیر به بهانه سهسالگی آخرین قرارداد پورحیدری نگارش شده است:
قصه نبودی، اما پدران استقلالی راویان نسل فردا خواهند شد.. وقتی اسکوربورد، بیست و دو را بشمرَد و ولوله به جان سکوها بیفتد. نغمه نبودی اما همهمان خواندیم.. تا بودی زندهباد و تا رفتی زندهیاد. صدا نبودی اما همه شنیدیم.. وقتی آتش به جانمان زدی: «عصا داشتم و نتوانستم بدوم.»
ندیدیم چنان که بودی و نفهمیدیم چنان که باید میدانستیم. باز هم دیر شد و حالا صفحات تقویم خیلی زودتر از آنچه فکرش را میکردیم پرپر شدهاند، درست مثل موهایی که یکییکی رنگ از کف دادند و خطهایی که با هر پک سیگار، بر پیشانی بلندت بوسه شدند.
فریادت میزنیم.. ای تو که حالا خیلی وقت است «درد مشترک» ما شدهای. احتمالا وقتی دوباره امجدیه خاطرات سیاه و سفید تو را یادش بیاید، یا زمانی که عجیبترین استقلال تاریخ، با قلعهنویی و مرفاوی و عابدزاده و بیانیها، هوس تکرار روزهای طلایی تو را بکند. دوباره فریادت میزنیم، وقتی که باز پیراهن آبی را بپوشی و خیال دروازهبانان را آسوده کنی؛ عموظلی، اکبر کارگر جم و گل سرسبد، آقای حجازی! فریادت میزنیم، اگر دوباره برگردی و کل تارتان را شمردهشمرده عصا بزنی.
تو را باز هم فریاد میزنیم ای عشق! یکی دیگر از همین روزهای تابستان.. یا وقتی با پاییزی دوباره، قول بدهی که دوباره آب بیفتد زیر پوستت، شال گردن بیندازی و با همان آرامش موقرانه، نبض چمن را کنترل کنی. آخ که چه رویایی است اگر لا به لای این همه دلبری متواضعانه، عینک دودیت را فراموش نکنی آقای پدر....
محمد شفیع اعجازی