دیهگو آرماندو مارادونا، شاهزاده ناپل
مارادونا در دوران حضور در ناپولی ماجراهای زیادی در تیم ایتالیایی داشته است.
اسطوره آرژانتینی تیم ناپولی هنوز در ذهن مردم این شهر و فوتبالدوستان جایگاه ویژهای دارد و به عقیده خیلیها لقب برترین فوتبالیست تاریخ برازنده اوست. او ماجراهای زیادی در تیم ایتالیایی داشته است.
شاهــزاده ناپــل
مردم ناپل و مارادونا هر دو پرآشوب هستند اما هر دو دوستداشتنی هم هستند ممکن بود انتقال مارادونا به ناپولی انجام نشود. ضربالاجل تیمها برای خرید بازیکن، جمعه 29 ژوئن بود و انتقالات جدید باید در دفتر سازمان لیگ در میلان ثبت میشد. رییس باشگاه یک کارمند را فرستاد که نامهای را به دفتر مرکزی ببرد که در آن نام سه بازیکن جدید تیم نوشته شده بود اما نام مارادونا در این نامه نبود. با این حال، در روز دوشنبه که نامه باز شد، تنها یک نام در آن حضور داشت: دیهگو مارادونا. یک نفر جای نامهها را عوض کرده بود. چه کسی قدرت چنین کاری را داشت؟ کامورا، مافیای ناپل. شایعات میگویند که کامورا حتی ممکن است بخشی از مبلغ انتقال مارادونا را هم تامین کرده باشد.
گری ایونز
ساعت پنج صبح است. دیهگو مارادونا و اطرافیانش از رستوران بیرون میآیند. مارادونا جشن گرفته است. او اخیرا کمک کرده که ناپولی به فینال جام یوفا 1989 برسد. مارادونا در خیابان میرقصد و آواز میخواند. پیرزنی که در نزدیکی زندگی میکند پنجرهاش را باز میکند و به او میگوید ساکت شود: «فکر کردی کی هستی؟ مالک ناپل؟»
مارادونا به پیرزن نگاه میکند، لبخند میزند و به شیوهای که طرفداران فوتبال سالها نامش را صدا میزدند، میگوید: «منم، مارا-دووووووونا». پیرزن حالا او را به جا میآورد و برایش دست میزند.
مارادونا آن سال تیمش را به قهرمانی جام یوفا میرساند و سال بعد برای دومین بار آنها را قهرمان لیگ میکند. این یعنی موفقترین دوره در تاریخ باشگاه ناپولی که با دوگانه داخلی لیگ و جام حذفی در سال 1987 شروع شد.
زمانی که او ناپل را ترک کرد، اوضاع برایش شرمآور بود. او در تمرینات غیبت میکرد و دیدارها را از دست میداد. او با بازیکنان، مربی و رییس باشگاه درگیر شد. چاق شده بود و روابط شخصیاش علنی شده بود. او از چشم مافیا هم افتاده بود. در جریان یک بازی بزرگ بود که درخواست داد تعویض شود و مردم ناپل هم سرانجام حوصلهشان از دست او سر رفت. در سال 1991، او به دلیل آزمایش مواد مخدر 15 ماه از فوتبال محروم شد. کار مارادونا تمام شده بود.
اما حالا همه آن ماجراها فراموش شده است. در خیابانهای ناپل که راه بروید، تصویر مارادونا را همه جا میبینید. مغازهها انواع کالاهای با عکس مارادونا را میفروشند. تصاویر بزرگ او بر روی ساختمانهای بسیاری نقش بسته است. مارادونا مالک ناپل نیست. او ربالنوع ناپل است اما چطور این اتفاق افتاد؟
جیمی برنز، نویسنده مشهور میگوید: «مارادونا یکتنه کاری را انجام داد که مردم ناپل در طول عمرشان دعا میکردند که انجام شود. او کسی بود که باعث شد ناپل انتقامش را از شمال بگیرد.» برنز زمان زیادی را در ناپل گذراند و کتاب «مارادونا: دست خدا» را نوشت. او بود که ماجرای رقصیدن مارادونا در خیابان را تعریف کرد.
کورادو فرلاینو، رییس ناپولی تلاش کرده بود پیشنهادی بالاتر از یوونتوس برای خرید مارادونا بدهد تا او را به ناپولی ببرد. 30 سال پس از نخستین قهرمانی ناپولی و در حالی که خود مارادونا در شهر به سر میبرد تا تابعیت افتخاری ناپل را به او بدهند، از شهر بازدید کردم تا ببینم مارادونا چطور وجهه خودش را بازسازی کرده است.
من یک آپارتمان در منطقه چنترو استوریکو گرفتم. مالکش که زن بود، علاقه خاصی به فوتبال نداشت اما به من گفت جایی هست که میتوانم در آنجا، جنبه «ماوراءالطبیعه» ناپل را درک کنم؛ گورستان فونتانله، یک محل عمیق باستانی در «ماتردی هیل» که در طول صدها سال، محل دفن افرادی بوده که به دلیل فقر، برایشان تشییع جنازه برگزار نشده است.
در هنگام ورود به این منطقه، هوای خنک از در ورودی آن میوزید، انگار که یخچال را در یک روز گرم باز کرده باشید. داخلش تاریک بود. نورهای نارنجی که در کف زمین قرار گرفته بود سایههایی ترسناک را روی دیوار میساخت. استخوانهای زیادی روی زمین جمع شده بود. هزاران جمجمه ترسناک و غبارگرفته به من نگاه میکردند. مجسمهها و آروارههایشان انگار داشتند پوزخند میزدند. در یک اتاق، نور خورشید به شکلی اریب از یک پنجره بدون شیشه به داخل میتابید؛ دانههای غبار در این نور در حرکت بودند و میدرخشیدند. تا همین اواخر، افرادی از این جمجمهها بازدید میکردند، آنها را تمیز میکردند و برایشان دعا میخواندند.
آنها برای جمجمهها نام هم گذاشته بودند و آنها را در جعبههایی چوبی قرار میدادند و ماجراهایی برای زندگیهای آنها میساختند؛ آنها میگفتند این ماجراها را خواب دیدهاند. افراد مالک این جمجمهها میشدند. آنجا یک فرهنگ عجیب شکل گرفته بود؛ فرهنگ مردگان. این کار تا سال 1969 انجام میشد، تا اینکه یک اسقف اعلام کرد که این کار بیش از حد نامتعارف است و گورستان را بست. گفته میشود که برخی از ناپلیهای قدیمی همچنان به این کار مشغولند. فرهنگ دیگری که در ناپل رواج دارد، فرهنگ مارادونا است.
برنز میگوید: «از مارادونا چهرهای مقدس ساختهاند. او را تکریم میکنند. این چیزی است که در کشورهای لاتین مشاهده میکنید، بهویژه کشورهای کاتولیک. افراد قهرمانهای خود را به درجات بالای معنوی میرسانند.» برنز میگوید که مارادونا به دلیل اینکه در منطقهای فقیر بزرگ شده بود، بهآسانی توانست در ناپل جا بیفتد. او همچنین با مافیای مشهور کامورا که در آن زمان قدرت بالایی داشت، بهخوبی کنار آمد.
مارادونا در «ویا فیوریتا»، در حومه بوئنوسآیرس بزرگ شده بود. او در کتاب زندگینامهاش مینویسد: «پدر و مادرم کارگران فروتنی بودند». خانواده 10 نفره او در سه اتاق زندگی میکردند و دستشویی و آب نداشتند، مگر زمانی که باران میبارید و سقف چکه میکرد. مارادونا در دوران خردسالی یک بار در تاریکی گم شد و در چاه مستراح افتاد. عمویش او را نجات داد و بر سرش فریاد زد: «دیهگیتو، سرت را بالای این فضولات نگه دار!»
نخستین خاطرات زندگی او از فوتبال است. او در حالی میخوابید که یک توپ فوتبال را در آغوش داشت. او در کودکی، با پای برهنه، با توپ روپایی میزد. اگر او توپ نداشت، با پرتقال یا هر چیز کروی دیگری بازی میکرد. او در نخستین آزمایش فوتبالیاش 9 سال داشت و آنقدر خوب بود که مربیاش فکر کرد او بزرگسال است و تنها قامتی کوتاه دارد.
مارادونا نخستین بازی رسمیاش را برای آرخنتینوس جونیورز در 15سالگی انجام داد. او پنج سال را در این تیم بوئنوس آیرسی گذراند و بیش از 100 گل زد تا اینکه به تیم دیگر شهر، بوکا جونیورز رفت. در سال 1982 بود که مارادونا با قیمت 6/7 میلیون دلار به بارسلونا منتقل شد و گرانترین بازیکن تاریخ تا آن هنگام شد. دوران حضور او در کاتالونیا همهاش بد نبود اما بد شروع شد و فاجعهبار تمام شد.
مارادونا نخستین بازیکن تاریخ بارسلونا بود که طرفداران رئال مادرید، در هنگام تعویض تشویقش میکنند اما فینال جام حذفی 1984، جایی که بارسلونا مقابل اتلتیک بیلبائو شکست خورد، یکی از بزرگترین و دیوانهوارترین دعواهای تاریخ تورنمنتهای بزرگ را به خود دید. مارادونا در میانه دعوا بود. او با زانو به یک بازیکن بیلبائو ضربه زد و او را به زمین انداخت. کار مارادونا در اسپانیا تمام شده بود.
یوونتوس دیهگو را دوست داشت اما کورادو فرلاینو، رییس ناپولی علاقهمند بود که پیشنهادی بالاتر ارائه دهد و او را جذب کند. این کار به معنای استقلال اقتصادی از حاکمان ایتالیا بود.
ایتالیا دو اقتصاد دارد. شمال همیشه با فاصله زیادی اقتصاد بهتری نسبت به جنوب داشته است. تلاشهای زیادی برای حمایت اقتصادی از جنوب انجام شده اما به دلیل فساد، هدر دادن پول، و سوء مدیریت بینتیجه مانده است. بیکاری در جنوب بیشتر از شمال است و مافیا در آنجا قدرت بیشتری دارد. شمالیها جنوب را بهعنوان بخشی برای فرار پولها میبینند و از جنوب متنفرند؛ تا حدی که در دوران حضور مارادونا در ایتالیا، چندین حزب سیاسی تلاش کردند شمال ایتالیا کشوری مستقل شود.
این ماجرا به فوتبال هم کشیده شده است. سه تیم، همه از شمال، حاکم فوتبال ایتالیا هستند: یوونتوس، اینتر و میلان. هیچ تیمی از جنوب ایتالیا تا قبل از حضور مارادونا نتوانسته بود فاتح لیگ شود اما دیهگو آرماندو مارادونا آمد و اوضاع را تغییر داد.
اما این انتقال ممکن بود انجام نشود. ضربالاجل تیمها برای خرید بازیکن، جمعه 29 ژوئن بود و انتقالات جدید باید در دفتر سازمان لیگ در میلان ثبت میشد. فرلاینو یک کارمند را فرستاد نامهای را به دفتر مرکزی ببرد که در آن نام سه بازیکن جدید تیم نوشته شده بود اما نام مارادونا در این نامه نبود. با این حال، در روز دوشنبه که نامه باز شد، تنها یک نام در آن حضور داشت: دیهگو مارادونا. یک نفر جای نامهها را عوض کرده بود. چه کسی قدرت چنین کاری را داشت؟ کامورا، مافیای ناپل. شایعات میگویند کامورا حتی ممکن است بخشی از مبلغ انتقال مارادونا را هم تامین کرده باشد.
اما در نهایت انتقال انجام شد. مارادونا با قیمت 48/10 میلیون دلار خریداری شد. او با بالگرد به ورزشگاه سانپائولو در ناپل رفت و در میانه زمین فرود آمد تا رونمایی باشکوهش انجام شود. 75هزار طرفدار به ورزشگاه آمده بودند و آتشبازی هم برقرار بود. عکاسان فراوانی دور مارادونا را گرفته بودند و به همین دلیل، بسیاری از تماشاگران نتوانستند او را ببینند.
آنها خواستار آن شدند که مراسم تکرار شود. او به زمین برگشت اما این بار از تونل. یک روزنامه نوشت: «شهر ما شهردار، خانه، مدرسه، اتوبوس، شغل و بهداشت را کم دارد اما هیچکدام مهم نیست چون مارادونا را داریم.» ناجی آنها رسیده بود.
مارادونا به همتیمیهایش قول داد که آنها در عرض چند سال لیگ را فتح خواهند کرد. ناپولی در فصل اول حضور مارادونا هشتم شد و فصل بعد سوم اما بازیکنان جدید و مربی جدید توانستند دستاوردی را به همراه بیاورند که مارادونا همیشه میخواست: اینکه تیم حول محور مارادونا شکل بگیرد. او سپس به جام جهانی رفت.
زندگی شخصی مارادونا در دوران جام جهانی 1986 اوضاع اسفباری داشت. خبرهای روابط او در ایتالیا تیتر یک رسانهها شده بود و همین باعث شده بود ناپلیهای خانوادهدوست در دوست داشتن او تردید داشته باشند. برخی میگفتند دست او با مافیا در یک کاسه است. او خورخه سیسترسپیلر، ایجنت و دوست قدیمیاش را هم برکنار کرد. وزن او بالا و پایین میرفت و در زمینه مواد مخدر دچار مشکل شده بود اما او در جام جهانی از روز اول تا روز آخر ستاره مسابقات بود. پنج گل زد و پنج گل هم ساخت و در اوج قدرت به ناپل برگشت.
توپ انگار به پای چپ او چسبیده بود. او قامتی کوتاه داشت و مرکز ثقل پاییناش باعث شده بود در سرعتهای بالا، مهارنشدنی باشد. از زوایای غیرممکن گل میزد. چیزهایی را میدید که دیگران نمیتوانستند ببینند. همه چیز را پیش از آنکه اتفاق بیفتد میدید. او باعث میشد اتفاقات مهم شکل بگیرند.
مستقیما از روی نقطه کرنر گل میزد. میتوانست روی یک ضربه ایستگاهی، توپ را به شکلی وحشیانه به گوشه بالای دروازه بفرستد. مارادونا در اوج میتوانست همه چیز را تغییر دهد.
سایمن کریچلی نویسنده میگوید: «فوتبال جریان خود را دارد. زمانی که یک بازی را تماشا میکنید، درگیر این جریان میشوید. این جریان آرامشبخش است. فوتبال راهی است که افراد طبقه کارگر، بهویژه مردان، لذت بصری زیباییشناسانه داشته باشند. مساله تنها پیروزی نیست. مساله این است که حرکت و جایگیری این بازیکنان را ببینید و لذت ببرید.»
مارادونا بیتردید میتوانست چنین حرکاتی را در زمین داشته باشد اما همین هم نمیتواند توضیح دهد که چرا مردم ناپل پس از این همه سال هنوز او را دوست دارند، آن هم پس از ناکامیهایش. چرا ناپلیهایی که سالها پس از رفتن مارادونا به دنیا آمدهاند عاشقش هستند؟
کریچلی میگوید: «انگار فوتبال همیشه در گذشته بهتر بوده است. مساله فوتبال این است که به شما حسی نوستالژیک درباره گذشته میدهد، که اصلا بد نیست. این مایه آرامش شماست.»
یوونتوس فصل 87-1986 را بهعنوان مدافع عنوان قهرمانی آغاز کرد. میشل پلاتینی تیم تورینی را در دهه 1980 به قهرمانیهای بسیاری رسانده بود. در آن هنگام این بازیکن فرانسوی سه بار پیاپی فاتح توپ طلا شد. نام او را «له روا»، یعنی پادشاه گذاشته بودند. پلاتینی در انتهای فصل بازنشسته میشد اما یک ربالنوع او را از روی تخت پادشاهی کنار میزد.
در هفته هشتم بود که ناپولی با مارادونا با یوونتوس پلاتینی بازی کرد. هر دو تیم تا آن هنگام شکست نخورده بودند و هر دو هم از رقابتهای اروپایی حذف شده بودند. یوونتوس یک بر صفر پیش افتاد اما مارادونا همه چیز را برگرداند. ناپولی سه بر یک پیروز شد و به صدر جدول رسید. ناپلیها شروع کرده بودند به باور کردن تیمشان. آنها در نهایت با سه امتیاز اختلاف فاتح لیگ شدند و جام حذفی را هم به دست آوردند.
یک شب در ناپل، در یک رستوران داشتم پیتزا میخوردم و با یک مرد ناپلی حرف میزدم که یک پیرزن در آن سوی میز شروع به فریاد زدن کرد. انگار میگوید: «فکر کردی کی هستی، مالک ناپل؟»
اما مرد حرفهایش را برایم ترجمه کرد. او داشت با لهجه تئاتری ناپلی میپرسید که آیا شهر را دوست داشتهام یا نه. من بهترین لبخندی که میتوانستم را زدم. او سرش را پیش از آن که من حتی جوابش را بدهم تکان داد و گفت: «ناپل زیبا. ناپل زیبا.»
مانند بسیاری از جاهای فقیر، مردم ناپل تمام تلاش خود را میکنند تا بهشان خوش بگذرد. آنها فوقالعاده مهربان هستند. مردم ناپل و مارادونا هر دو پرآشوب هستند اما هر دو دوستداشتنی هم هستند. آنها در کنار هم فوقالعاده بودند.
مارادونا به ناپل بازگشت و شهروند افتخاری این شهر شد. آن هم در 30امین سالگرد روزی که تساوی خانگی با فیورنتینا باعث شد ناپولی نخستین قهرمانی تاریخش را به دست بیاورد.
یعنی نخستین قهرمانی تاریخ جنوب را. جایی که شهر با رنگ آبی آسمانی منفجر شد. میهمانیهای بسیاری در شهر برگزار شد. پس از بازی از مارادونا سوال شد که ناپولی برای او چه معنایی دارد و او گفت: «اینجا خانه من است. اینجا خانه من است.»
ناپلیها به شیوه خاص خودشان تشییع جنازهای برای تیمهای دیگر لیگ برگزار کردند. آنها تابوتهایی به رنگ یوونتوس، اینتر و میلان آوردند و در شهر چرخاندند. یک کشیش هم همراهشان بود و سپس تابوتها به آتش کشیده شد. از مرگ آنها بود که فرهنگ مارادونا زاده شد.
منبع: openskiesmagazine