اکران عمومی مستند دیهگو؛ داستانی درباره مارادونا، ناپل، فوتبال و مافیا
فیلم برگرفته از زندگی مارادونا به کارگردانی کاپادیا به اکران عمومی در میآید.
آصف کاپادیا، کارگردان 47 ساله اهل انگلیس و برنده جایزه اسکار، فیلمی درباره مارادونا ساخته که از جمعه اکران عمومی میشود، داستانی درباره مارادونا، ناپل، فوتبال و مافیا
دیهگو مارادونا نمیدانست این آخرین بازیاش برای بارسلونا خواهد بود. بازی فینال جام حذفی اسپانیا با اتلتیک بیلبائو در مه 1984 بود. از همان آغاز مسابقه، همه چیز بد پیش رفت. بازیکنان حریف تکلهای خشنی روی پای او میزدند، و بازیکنی در تیم حریف بود که مدتی بود لقب «قصاب بیلبائو» را از آن خود کرده بود. او این لقب را به دلیل تکلی گرفت که روی پای مارادونا در دیداری دیگر زده بود و نزدیک بود که دوران فوتبال او را به پایان برساند. تماشاگران هم توهینهای نژادپرستانه به او میکردند.
وقتی سوت پایان زده شد، بارسلونا بازی را یک بر صفر باخته بود و مارادونا با توهینهای بیشتری روبهرو شد، این بار از سوی بازیکنان بیلبائو. او دیگر در هم شکسته بود. او یک حرکت کونگفویی روی یکی از بازیکنان حریف زد، و به دیگری هم با زانویش ضربه زد. دعوا بالا گرفت و یکی از بزرگترین جنجالهای تاریخ فوتبال شکل گرفت. ضربه اریک کانتونا در سال 1995 به تماشاگر کریستال پالاس در قیاس با این دعوا هیچ بود. پادشاه خوان کارلوس، و بیش از نیمی از مردم اسپانیا میدیدند که مارادونا را با پیراهن تکهپاره از زمین کشانکشان بیرون میآورند.
این نخستین مشکل مارادونا 23ساله در بارسلونا نبود. باشگاه او را چون زیاد در میهمانیها شرکت میکرد جریمه کرده بود. پاسخ او این بود: به شما ربطی ندارد! او در بارسلونا بود که برای نخستین بار کوکایین مصرف کرد. در مستند بلند دیهگو مارادونا، که آصف کاپادیا ساخته است، او چنین میگوید: «کمی کوکایین مصرف کردم و احساس سوپرمن بودن پیدا کردم». این بازیکن آرژانتینی عالی بود، ولی باید از تیم میرفت اما سوال این بود: چه تیمی او را میخرد؟
پاسخ ناپولی بود. در آن هنگام ناپولی از بزرگترین باشگاههای دنیا به شمار نمیرفت و حتی یک بار هم فاتح لیگ نشده بود. باشگاه در حالی وارد هر فصل میشد که میخواست از سقوط نجات پیدا کند تا اینکه قهرمانی به دست بیاورد. کاپادیا که دو فیلم قبلیاش، سنا و امی، سه بفتا و یک اسکار کسب کردهاند و صنعت مستندهای بلند را متحول کرده است، میگوید: «انگار لیونل مسی به ناتینگهام فارست برود اما ناتینگهام فارست هم قهرمانی دارد. مثلا فرض کنید پلیموث. این چیزی است که اگر بنویسید، کسی باورش نمیکند، چون چنین اتفاقی دیگر هرگز روی نخواهد داد.»
مارادونا گزینه دیگری نداشت. تنها ناپولی بود که حاضر بود قیمت او، که معادل 48. 10 میلیون دلار بود را بپردازد. او در آن هنگام گرانترین بازیکن دنیا شد. مارادونا در راه ایتالیا به خبرنگاران گفت که امیدوار است شروعی تازه در ناپولی داشته باشد: «من انتظار آرامش دارم، آرامشی که در بارسلونا نداشتم اما بالاتر از همه، احترام میخواهم.»
در قرنهای هفدهم و هجدهم، شهر ناپل بهعنوان جایی برای مطالعه اپرا شناخته میشد. ناپل مدتها به داشتن ماهرترین خیاطها مشهور بود. این شهر همچنین غذاهای فوقالعادهای هم داشت؛ شهری که پیتزا را اختراع نکرده بود اما آن را به کمال رسانده بود. ناپل از شهرهای شمالی ایتالیا فقیرتر و کثیفتر است اما در آن خبری از اتوکشیدهها هم نیست و همه چیز طبیعیتر است. لهجه شهر تئاتری است و سرشار از شور. بچهها در کوچههای تاریکش سوار بر اسکوتر هستند و افتخار میکنند که کلاه کاسکت بر سر نمیگذارند. مارادونا شاید نخستین فردی در تاریخ بود که در جستوجوی «آرامش» به ناپل میرود.
چهار سال پیش از حضور مارادونا، زلزله ایرپینیا 2500 نفر را در آن منطقه کشته و باعث بیخانمان شدن 250هزار نفر شده بود. مافیای کامورا در شهر قویتر از همیشه شده بود: آنها بودجهای که برای بازسازی منطقه کنار گذاشته شده بود را در اختیار گرفته بودند و بر صنعت ساختمان منطقه چنبره زده بودند. رقابتی سخت بین گروههای مافیایی در دهه 1980 جریان داشت. سیمونه دیمئو، خبرنگار و کارشناس حوزه کامورا، در حالی که در مرکز شهر ناپل بیچرین (ترکیب اسپرسو، شکلات و شیر) مینوشیم میگوید: «آن سالها، هر روز یک قتل اتفاق میافتاد. ببینید که شدت دعواها تا چه حد بوده است.» ناپل در آن زمانها شهری بود که همیشه منتظر یکشنبه فوتبالی بود. روز بازی. طرفداران رقیب کیسههای زباله را به ناپلیها نشان میدادند. تازه آنها باادبهایشان بودند. بقیه شعرهایی با این مضامین میخواندند: «وباییها! قربانیان زلزله! شما هرگز با صابون خود را نشستهاید. شما مایه ننگ کل ایتالیا هستید!»
فیامتا لویینو، مترجم و مسوول آرشیو فیلم کاپادیا میگوید: «در ناپل، همه بر این باور بودند که یک ناجی از بیرون شهر میآید و افرادی که در آنجا زندگی میکنند را نجات میدهد. این باور از جایی شکل گرفت که به باور مردم، سنجنارو، قدیس شهر، ناپل را از آتشفشان وزوویوس نجات داد و جهت باد را عوض کرد.»
کاپادیا هم موافق است: «دیهگو و ناپل برای هم زوجی عالی بودند. انگار که او اهل ناپل باشد و خانهاش را پیدا کرده باشد. او دورانی افتضاح را در بارسلونا گذراند و آنجا را ترک کرد. او به بدترین شرایط خود رسیده بود و راهی ناپل شد. ناگهان او با عشقی فراوان از سوی مردم روبهرو شد اما مساله این بود که نمیشد شور و شوق مردم را خاموش کرد. آنها کاملا شیفته فوتبال بودند.»
یک مرد گرفتار و کاریزماتیک به شهری گرفتار و کاریزماتیک رفته بود. مارادونا هفت سال را در ناپل گذراند، یعنی بیش از حضورش در هر تیم دیگری. او دو بار فاتح لیگ شد، چندین جام کسب کرد، با آرژانتین قهرمان جام جهانی 1986 شد و بیتردید ثابت کرد که بهترین بازیکن دوران خودش است اما اوضاع برای او از نظر شخصی فاجعهبار پیش رفت. او درگیر کامورا شد، روابط شخصی پرآشوبی داشت، بارها خیانت کرد و کاملا معتاد به کوکایین شد.
کاپادیا میگوید: «او از این نظر مسیر اشتباهی را رفت. دیهگو هر کاری را به شکلی افراطی انجام میداد. اگر به میهمانی میرفت، این کارش افراطی بود. اگر او یک کار را انجام میداد، بسیار به آن کار ادامه میداد. او تا ته مسیر میرفت.»
در سال 2012 از کاپادیا خواسته شده بود که یک مستند درباره مارادونا بسازد. پل مارتین، تهیهکننده سینما توانسته بود صدها ساعت نوار کاست ویدئویی را از سالهای 1981 تا 1987 پیدا کند. خورخه سیترسپیلر، ایجنت مارادونا هم به این نتیجه رسید که میتوان از آنها فیلم ساخت اما پیش از آنکه پروژه به نتیجه برسد اخراج شد. کاپادیا دوست داشت کاری که سیترسپیلر آغاز کرده بود را به پایان برساند اما او بهتازگی فیلم سنا را از زندگی آیرتون سنا، راننده برزیلی فرمول یک ساخته بود و حس میکرد که زود است دوباره یک مستند ورزشی تراژدی - قهرمانی از یک ورزشکار اهل آمریکای جنوبی بسازد. او در عوض به سراغ ساختن فیلم «امی» رفت.
سنا و امی پرفروشترین مستندهای تاریخ انگلیس شدند و کاپادیا بعدتر به مستند مارادونا برگشت. در این هنگام، سبک کاری او کاملا جا افتاده بود (و بسیاری هم از آن تقلید میکردند). او فیلمهایی میساخت که پژوهشهای گسترده و عمیقی دربارهشان انجام داده بود و در آنها، به جای آنکه افراد مقابل دوربین بنشینند و صحبت کنند، از فیلمهای آرشیوی و ویدئوهای خانگی که پیشتر دیده نشده بودند استفاده میشد. ضرباهنگ فیلمها پایین بود و جلوههای صوتی در آنها به کار میرفتند.
کاپادیا 47 سال دارد و اهل شمال لندن است. او فیلم دیهگو مارادونا را سومین قسمت از سهگانه خود میداند. این سختترین فیلم این سهگانه هم بوده است، هم از نظر عملی و هم از لحاظ احساسی. او میگوید: «او را بسیار سخت میشد به تصویر کشید. انگار بخواهید ژله را به دیوار میخکوب کنید. در همان لحظه که فکر میکنید چیزی را از او به دست آوردهاید، او کار دیگری انجام میدهد. پروژه به تصویر کشیدن جوهره این مرد کار بسیار پرچالشی بود. سنا همواره کاریزماتیک و فوقالعاده بود. او فردی خوشصحبت و جذاب بود اما دیهگو هر جایی میرود، دردسر درست میکند. اگر دردسری وجود نداشته باشد، او آن را میسازد یا اینکه به دنبالش میگردد اما او را دوست دارم. نمیدانم که عاشقش میشوم یا نه، چون دوست داشتن این فرد کار آسانی نیست.»
کاپادیا تصور میکرد که به اندازه کافی مواد لازم برای ساخت یک فیلم بلند تلویزیونی دارد. او میخواست ماجرای مارادونا از به دنیا آمدن در یکی از فقیرترین و بینواترین حومههای بوئنوس آیرس را به تصویر بکشد و بگوید که چطور بازیکنی که هیچ برتری فیزیکی نداشت توانست بهترین بازیکن دنیا شود، هرچند که جنجالهای بسیاری هم ایجاد میکند اما او در نهایت به این نتیجه رسید که دیهگو مارادونا را به صورت مستندی دو ساعت و 10 دقیقهای بسازد و در سینماها اکران کند.
کاپادیا متوجه یک الگو در رفتار مارادونا هم شد: «مرگ و احیا». این اصطلاحی است که دانیل آرکوچی، زندگینامهنویس آرژانتینی به کار میبرد. او در هر باشگاهی که بازی کرده و هر شغلی که داشته این موضوع را تکرار کرده است. کاپادیا میگوید: «زندگی او مجموعهای از چرخهها است. او یک جا میرود. قهرمان بزرگ آنجا میشود. کاری درخشان انجام میدهد. آنها عاشقش میشوند! اما بعد اوضاع کمی خراب میشود.
یک نفر تلاش میکند کنترلش کند. او میگوید به من نگو چه کار کنم اما کار به فاجعه میکشد. او میرود. دورانش تمام میشود اما او به جای دیگری میرود و از نو شروع میکند. او قهرمانی بزرگ است... دوران او در ناپل هم درخشانترین چرخه زندگی دیهگو مارادونا بود.»
28 سال پس از ترک ناپل، همچنان نام مارادونا در این شهر میدرخشد. تصویر او در دیوار دو ساختمان غولپیکر رسم شده است: یکی در دهه 1980 که مرتبا مرمت میشود و دیگری در سال 2017 و به دست جوریت آگوچ، هنرمند خیابانی. چهره مارادونا همهجا روی شالها و پوسترها دیده میشود. حتی تارهای موی او را هم پشت شیشه گذاشتهاند. مالک این تارهای مو میگوید که به میلان سفر کرد تا بازی ناپولی را تماشا کند و در پرواز برگشت، با تیم در یک هواپیما حضور داشت. هنگامی که از کنار صندلی مارادونا رد میشد، موهای او را برید و در یک پاکت سیگار ریخت.
مالک این موها از ماجرای «دست خدا» میگوید: یکچهارم نهایی جام جهانی 1986، جایی که آرژانتین 2 بر یک انگلیس را برد. مارادونا هر دو گل را زد؛ زیرکانهترین گلهای تاریخ را. برای مارادونا، گل زدن با مشت کار خاصی نبود و او از کودکی این کار را کرده بود اما در جام جهانی 1986، لحظه خاصی برای او رقم خورد. این فرصت او بود تا ثابت کند بهترین بازیکن دنیا است. برخی حس میکردند که او در حالی روانه مکزیک شد که زیر سایه میشل پلاتینی و زیکو بود اما او پس از آن که تیم متوسط آرژانتین را قهرمان کرد، دیگر بحث چندانی درباره اینکه چه کسی بهترین است شکل نگرفت.
آرکوچی که از دهه 1980 با مارادونا مصاحبه میکند، میگوید: «ما تصور میکنیم که او همیشه بهترین بازیکن دنیا بوده است اما اینطور نیست. او در مکزیک بهترین بازیکن دنیا شد. اگر شما میخواهید کل ماجرای مارادونا را به تصویر بکشید، بهترین کار دیدن بازی او مقابل انگلیس است. او در آن هنگام گفت که این یک بازی فوتبال ساده بوده است اما این دروغ است. ده سال بعد از آن، او گفت که این انتقام بوده است. او انتقام سربازانی را گرفت که در جنگ فالکلند جان باخته بودند.»
مستند دیهگو مارادونا در جشنواره کن امسال به نمایش درآمد. لحظهای که گل دوم او به انگلیس، که با دریبلهای متعدد به ثمر رسید، به تصویر کشیده شد، همه به شدت تشویقش کردند. کاپادیا میگوید: «همه شروع به دست زدن کردند اما نمیدانم در اکران انگلیس این اتفاق بیفتد یا نه. باید دید!»
زمانی که مارادونا در سال 1991 ناپولی را ترک کرد، و پس از آن هم آزمایش اعتیادش مثبت شد، نه مارادونا و نه باشگاه ناپولی به اوج برنگشتند. دیمئو میگوید: «باید در خاطر داشته باشید که ناپل شهری است که قهرمانانش را میبلعد!» پس از رفتن مارادونا، ناپولی سقوط کرد و اعلام ورشکستگی کرد. مارادونا هم پس از بازنشستگی وارد عرصه مربیگری شد و نتایج پرافتوخیزی گرفت. او در حال حاضر مربی یک تیم دسته دومی در مکزیک به نام دورادوس ده سینالوا است، و با این تیم در آستانه صعود به لیگ برتر قرار داشت اما در وقت اضافه پلیآف شکست خورد.
مارادونا حتی حالا هم تیتر یک رسانهها میشود. چند هفته پیش او را در فرودگاه بوئنوس آیرس بازداشت کردند، چرا که نامزد سابقش، روسیو اولیوا ادعا کرده که مارادونا به او 5 میلیون پوند بدهکار است. کاپادیا میگوید: «اگر بدانید که او از کجا آمده، نگاه متفاوتی به او خواهید داشت. حتی اگر سرسختترین طرفدار انگلیس باشید که در جام جهانی 1986 در ورزشگاه حضور داشت. شما به او نگاه میکنید و میپرسید: او واقعا چطور از این ماجراها نجات یافته است؟ او یک مبارز خیابانی است. تعداد دفعاتی که او ناکاوت شده، تعداد دفعاتی که واقعا جانش را از دست داده، فوقالعاده است... ولی با این حال، او بازمیگردد. او هر چند سال میمیرد و زنده میشود!»
منبع: گاردین/ ترجمه: حمیدرضا کشاورز
شاهــزاده ناپــل
مردم ناپل و مارادونا هر دو پرآشوب هستند اما هر دو دوستداشتنی هم هستند ممکن بود انتقال مارادونا به ناپولی انجام نشود. ضربالاجل تیمها برای خرید بازیکن، جمعه 29 ژوئن بود و انتقالات جدید باید در دفتر سازمان لیگ در میلان ثبت میشد. رییس باشگاه یک کارمند را فرستاد که نامهای را به دفتر مرکزی ببرد که در آن نام سه بازیکن جدید تیم نوشته شده بود اما نام مارادونا در این نامه نبود. با این حال، در روز دوشنبه که نامه باز شد، تنها یک نام در آن حضور داشت: دیهگو مارادونا. یک نفر جای نامهها را عوض کرده بود. چه کسی قدرت چنین کاری را داشت؟ کامورا، مافیای ناپل. شایعات میگویند که کامورا حتی ممکن است بخشی از مبلغ انتقال مارادونا را هم تامین کرده باشد.
گری ایونز
ساعت پنج صبح است. دیهگو مارادونا و اطرافیانش از رستوران بیرون میآیند. مارادونا جشن گرفته است. او اخیرا کمک کرده که ناپولی به فینال جام یوفا 1989 برسد. مارادونا در خیابان میرقصد و آواز میخواند. پیرزنی که در نزدیکی زندگی میکند پنجرهاش را باز میکند و به او میگوید ساکت شود: «فکر کردی کی هستی؟ مالک ناپل؟»
مارادونا به پیرزن نگاه میکند، لبخند میزند و به شیوهای که طرفداران فوتبال سالها نامش را صدا میزدند، میگوید: «منم، مارا-دووووووونا». پیرزن حالا او را به جا میآورد و برایش دست میزند.
مارادونا آن سال تیمش را به قهرمانی جام یوفا میرساند و سال بعد برای دومین بار آنها را قهرمان لیگ میکند. این یعنی موفقترین دوره در تاریخ باشگاه ناپولی که با دوگانه داخلی لیگ و جام حذفی در سال 1987 شروع شد.
زمانی که او ناپل را ترک کرد، اوضاع برایش شرمآور بود. او در تمرینات غیبت میکرد و دیدارها را از دست میداد. او با بازیکنان، مربی و رییس باشگاه درگیر شد. چاق شده بود و روابط شخصیاش علنی شده بود. او از چشم مافیا هم افتاده بود. در جریان یک بازی بزرگ بود که درخواست داد تعویض شود و مردم ناپل هم سرانجام حوصلهشان از دست او سر رفت. در سال 1991، او به دلیل آزمایش مواد مخدر 15 ماه از فوتبال محروم شد. کار مارادونا تمام شده بود.
اما حالا همه آن ماجراها فراموش شده است. در خیابانهای ناپل که راه بروید، تصویر مارادونا را همه جا میبینید. مغازهها انواع کالاهای با عکس مارادونا را میفروشند. تصاویر بزرگ او بر روی ساختمانهای بسیاری نقش بسته است. مارادونا مالک ناپل نیست. او ربالنوع ناپل است اما چطور این اتفاق افتاد؟
جیمی برنز، نویسنده مشهور میگوید: «مارادونا یکتنه کاری را انجام داد که مردم ناپل در طول عمرشان دعا میکردند که انجام شود. او کسی بود که باعث شد ناپل انتقامش را از شمال بگیرد.» برنز زمان زیادی را در ناپل گذراند و کتاب «مارادونا: دست خدا» را نوشت. او بود که ماجرای رقصیدن مارادونا در خیابان را تعریف کرد.
کورادو فرلاینو، رییس ناپولی تلاش کرده بود پیشنهادی بالاتر از یوونتوس برای خرید مارادونا بدهد تا او را به ناپولی ببرد. 30 سال پس از نخستین قهرمانی ناپولی و در حالی که خود مارادونا در شهر به سر میبرد تا تابعیت افتخاری ناپل را به او بدهند، از شهر بازدید کردم تا ببینم مارادونا چطور وجهه خودش را بازسازی کرده است.
من یک آپارتمان در منطقه چنترو استوریکو گرفتم. مالکش که زن بود، علاقه خاصی به فوتبال نداشت اما به من گفت جایی هست که میتوانم در آنجا، جنبه «ماوراءالطبیعه» ناپل را درک کنم؛ گورستان فونتانله، یک محل عمیق باستانی در «ماتردی هیل» که در طول صدها سال، محل دفن افرادی بوده که به دلیل فقر، برایشان تشییع جنازه برگزار نشده است.
در هنگام ورود به این منطقه، هوای خنک از در ورودی آن میوزید، انگار که یخچال را در یک روز گرم باز کرده باشید. داخلش تاریک بود. نورهای نارنجی که در کف زمین قرار گرفته بود سایههایی ترسناک را روی دیوار میساخت. استخوانهای زیادی روی زمین جمع شده بود. هزاران جمجمه ترسناک و غبارگرفته به من نگاه میکردند. مجسمهها و آروارههایشان انگار داشتند پوزخند میزدند. در یک اتاق، نور خورشید به شکلی اریب از یک پنجره بدون شیشه به داخل میتابید؛ دانههای غبار در این نور در حرکت بودند و میدرخشیدند. تا همین اواخر، افرادی از این جمجمهها بازدید میکردند، آنها را تمیز میکردند و برایشان دعا میخواندند.
آنها برای جمجمهها نام هم گذاشته بودند و آنها را در جعبههایی چوبی قرار میدادند و ماجراهایی برای زندگیهای آنها میساختند؛ آنها میگفتند این ماجراها را خواب دیدهاند. افراد مالک این جمجمهها میشدند. آنجا یک فرهنگ عجیب شکل گرفته بود؛ فرهنگ مردگان. این کار تا سال 1969 انجام میشد، تا اینکه یک اسقف اعلام کرد که این کار بیش از حد نامتعارف است و گورستان را بست. گفته میشود که برخی از ناپلیهای قدیمی همچنان به این کار مشغولند. فرهنگ دیگری که در ناپل رواج دارد، فرهنگ مارادونا است.
برنز میگوید: «از مارادونا چهرهای مقدس ساختهاند. او را تکریم میکنند. این چیزی است که در کشورهای لاتین مشاهده میکنید، بهویژه کشورهای کاتولیک. افراد قهرمانهای خود را به درجات بالای معنوی میرسانند.» برنز میگوید که مارادونا به دلیل اینکه در منطقهای فقیر بزرگ شده بود، بهآسانی توانست در ناپل جا بیفتد. او همچنین با مافیای مشهور کامورا که در آن زمان قدرت بالایی داشت، بهخوبی کنار آمد.
مارادونا در «ویا فیوریتا»، در حومه بوئنوسآیرس بزرگ شده بود. او در کتاب زندگینامهاش مینویسد: «پدر و مادرم کارگران فروتنی بودند». خانواده 10 نفره او در سه اتاق زندگی میکردند و دستشویی و آب نداشتند، مگر زمانی که باران میبارید و سقف چکه میکرد. مارادونا در دوران خردسالی یک بار در تاریکی گم شد و در چاه مستراح افتاد. عمویش او را نجات داد و بر سرش فریاد زد: «دیهگیتو، سرت را بالای این فضولات نگه دار!»
نخستین خاطرات زندگی او از فوتبال است. او در حالی میخوابید که یک توپ فوتبال را در آغوش داشت. او در کودکی، با پای برهنه، با توپ روپایی میزد. اگر او توپ نداشت، با پرتقال یا هر چیز کروی دیگری بازی میکرد. او در نخستین آزمایش فوتبالیاش 9 سال داشت و آنقدر خوب بود که مربیاش فکر کرد او بزرگسال است و تنها قامتی کوتاه دارد.
مارادونا نخستین بازی رسمیاش را برای آرخنتینوس جونیورز در 15سالگی انجام داد. او پنج سال را در این تیم بوئنوس آیرسی گذراند و بیش از 100 گل زد تا اینکه به تیم دیگر شهر، بوکا جونیورز رفت. در سال 1982 بود که مارادونا با قیمت 6/7 میلیون دلار به بارسلونا منتقل شد و گرانترین بازیکن تاریخ تا آن هنگام شد. دوران حضور او در کاتالونیا همهاش بد نبود اما بد شروع شد و فاجعهبار تمام شد.
مارادونا نخستین بازیکن تاریخ بارسلونا بود که طرفداران رئال مادرید، در هنگام تعویض تشویقش میکنند اما فینال جام حذفی 1984، جایی که بارسلونا مقابل اتلتیک بیلبائو شکست خورد، یکی از بزرگترین و دیوانهوارترین دعواهای تاریخ تورنمنتهای بزرگ را به خود دید. مارادونا در میانه دعوا بود. او با زانو به یک بازیکن بیلبائو ضربه زد و او را به زمین انداخت. کار مارادونا در اسپانیا تمام شده بود.
یوونتوس دیهگو را دوست داشت اما کورادو فرلاینو، رییس ناپولی علاقهمند بود که پیشنهادی بالاتر ارائه دهد و او را جذب کند. این کار به معنای استقلال اقتصادی از حاکمان ایتالیا بود.
ایتالیا دو اقتصاد دارد. شمال همیشه با فاصله زیادی اقتصاد بهتری نسبت به جنوب داشته است. تلاشهای زیادی برای حمایت اقتصادی از جنوب انجام شده اما به دلیل فساد، هدر دادن پول، و سوء مدیریت بینتیجه مانده است. بیکاری در جنوب بیشتر از شمال است و مافیا در آنجا قدرت بیشتری دارد. شمالیها جنوب را بهعنوان بخشی برای فرار پولها میبینند و از جنوب متنفرند؛ تا حدی که در دوران حضور مارادونا در ایتالیا، چندین حزب سیاسی تلاش کردند شمال ایتالیا کشوری مستقل شود.
این ماجرا به فوتبال هم کشیده شده است. سه تیم، همه از شمال، حاکم فوتبال ایتالیا هستند: یوونتوس، اینتر و میلان. هیچ تیمی از جنوب ایتالیا تا قبل از حضور مارادونا نتوانسته بود فاتح لیگ شود اما دیهگو آرماندو مارادونا آمد و اوضاع را تغییر داد.
اما این انتقال ممکن بود انجام نشود. ضربالاجل تیمها برای خرید بازیکن، جمعه 29 ژوئن بود و انتقالات جدید باید در دفتر سازمان لیگ در میلان ثبت میشد. فرلاینو یک کارمند را فرستاد نامهای را به دفتر مرکزی ببرد که در آن نام سه بازیکن جدید تیم نوشته شده بود اما نام مارادونا در این نامه نبود. با این حال، در روز دوشنبه که نامه باز شد، تنها یک نام در آن حضور داشت: دیهگو مارادونا. یک نفر جای نامهها را عوض کرده بود. چه کسی قدرت چنین کاری را داشت؟ کامورا، مافیای ناپل. شایعات میگویند کامورا حتی ممکن است بخشی از مبلغ انتقال مارادونا را هم تامین کرده باشد.
اما در نهایت انتقال انجام شد. مارادونا با قیمت 48/10 میلیون دلار خریداری شد. او با بالگرد به ورزشگاه سانپائولو در ناپل رفت و در میانه زمین فرود آمد تا رونمایی باشکوهش انجام شود. 75هزار طرفدار به ورزشگاه آمده بودند و آتشبازی هم برقرار بود. عکاسان فراوانی دور مارادونا را گرفته بودند و به همین دلیل، بسیاری از تماشاگران نتوانستند او را ببینند.
آنها خواستار آن شدند که مراسم تکرار شود. او به زمین برگشت اما این بار از تونل. یک روزنامه نوشت: «شهر ما شهردار، خانه، مدرسه، اتوبوس، شغل و بهداشت را کم دارد اما هیچکدام مهم نیست چون مارادونا را داریم.» ناجی آنها رسیده بود.
Hamid Ebrahami, [13.06.19 16:26]
مارادونا به همتیمیهایش قول داد که آنها در عرض چند سال لیگ را فتح خواهند کرد. ناپولی در فصل اول حضور مارادونا هشتم شد و فصل بعد سوم اما بازیکنان جدید و مربی جدید توانستند دستاوردی را به همراه بیاورند که مارادونا همیشه میخواست: اینکه تیم حول محور مارادونا شکل بگیرد. او سپس به جام جهانی رفت.
زندگی شخصی مارادونا در دوران جام جهانی 1986 اوضاع اسفباری داشت. خبرهای روابط او در ایتالیا تیتر یک رسانهها شده بود و همین باعث شده بود ناپلیهای خانوادهدوست در دوست داشتن او تردید داشته باشند. برخی میگفتند دست او با مافیا در یک کاسه است. او خورخه سیسترسپیلر، ایجنت و دوست قدیمیاش را هم برکنار کرد. وزن او بالا و پایین میرفت و در زمینه مواد مخدر دچار مشکل شده بود اما او در جام جهانی از روز اول تا روز آخر ستاره مسابقات بود. پنج گل زد و پنج گل هم ساخت و در اوج قدرت به ناپل برگشت.
توپ انگار به پای چپ او چسبیده بود. او قامتی کوتاه داشت و مرکز ثقل پاییناش باعث شده بود در سرعتهای بالا، مهارنشدنی باشد. از زوایای غیرممکن گل میزد. چیزهایی را میدید که دیگران نمیتوانستند ببینند. همه چیز را پیش از آنکه اتفاق بیفتد میدید. او باعث میشد اتفاقات مهم شکل بگیرند.
مستقیما از روی نقطه کرنر گل میزد. میتوانست روی یک ضربه ایستگاهی، توپ را به شکلی وحشیانه به گوشه بالای دروازه بفرستد. مارادونا در اوج میتوانست همه چیز را تغییر دهد.
سایمن کریچلی نویسنده میگوید: «فوتبال جریان خود را دارد. زمانی که یک بازی را تماشا میکنید، درگیر این جریان میشوید. این جریان آرامشبخش است. فوتبال راهی است که افراد طبقه کارگر، بهویژه مردان، لذت بصری زیباییشناسانه داشته باشند. مساله تنها پیروزی نیست. مساله این است که حرکت و جایگیری این بازیکنان را ببینید و لذت ببرید.»
مارادونا بیتردید میتوانست چنین حرکاتی را در زمین داشته باشد اما همین هم نمیتواند توضیح دهد که چرا مردم ناپل پس از این همه سال هنوز او را دوست دارند، آن هم پس از ناکامیهایش. چرا ناپلیهایی که سالها پس از رفتن مارادونا به دنیا آمدهاند عاشقش هستند؟
کریچلی میگوید: «انگار فوتبال همیشه در گذشته بهتر بوده است. مساله فوتبال این است که به شما حسی نوستالژیک درباره گذشته میدهد، که اصلا بد نیست. این مایه آرامش شماست.»
یوونتوس فصل 87-1986 را بهعنوان مدافع عنوان قهرمانی آغاز کرد. میشل پلاتینی تیم تورینی را در دهه 1980 به قهرمانیهای بسیاری رسانده بود. در آن هنگام این بازیکن فرانسوی سه بار پیاپی فاتح توپ طلا شد. نام او را «له روا»، یعنی پادشاه گذاشته بودند. پلاتینی در انتهای فصل بازنشسته میشد اما یک ربالنوع او را از روی تخت پادشاهی کنار میزد.
در هفته هشتم بود که ناپولی با مارادونا با یوونتوس پلاتینی بازی کرد. هر دو تیم تا آن هنگام شکست نخورده بودند و هر دو هم از رقابتهای اروپایی حذف شده بودند. یوونتوس یک بر صفر پیش افتاد اما مارادونا همه چیز را برگرداند. ناپولی سه بر یک پیروز شد و به صدر جدول رسید. ناپلیها شروع کرده بودند به باور کردن تیمشان. آنها در نهایت با سه امتیاز اختلاف فاتح لیگ شدند و جام حذفی را هم به دست آوردند.
یک شب در ناپل، در یک رستوران داشتم پیتزا میخوردم و با یک مرد ناپلی حرف میزدم که یک پیرزن در آن سوی میز شروع به فریاد زدن کرد. انگار میگوید: «فکر کردی کی هستی، مالک ناپل؟»
اما مرد حرفهایش را برایم ترجمه کرد. او داشت با لهجه تئاتری ناپلی میپرسید که آیا شهر را دوست داشتهام یا نه. من بهترین لبخندی که میتوانستم را زدم. او سرش را پیش از آن که من حتی جوابش را بدهم تکان داد و گفت: «ناپل زیبا. ناپل زیبا.»
مانند بسیاری از جاهای فقیر، مردم ناپل تمام تلاش خود را میکنند تا بهشان خوش بگذرد. آنها فوقالعاده مهربان هستند. مردم ناپل و مارادونا هر دو پرآشوب هستند اما هر دو دوستداشتنی هم هستند. آنها در کنار هم فوقالعاده بودند.
مارادونا به ناپل بازگشت و شهروند افتخاری این شهر شد. آن هم در 30امین سالگرد روزی که تساوی خانگی با فیورنتینا باعث شد ناپولی نخستین قهرمانی تاریخش را به دست بیاورد.
یعنی نخستین قهرمانی تاریخ جنوب را. جایی که شهر با رنگ آبی آسمانی منفجر شد. میهمانیهای بسیاری در شهر برگزار شد. پس از بازی از مارادونا سوال شد که ناپولی برای او چه معنایی دارد و او گفت: «اینجا خانه من است. اینجا خانه من است.»
ناپلیها به شیوه خاص خودشان تشییع جنازهای برای تیمهای دیگر لیگ برگزار کردند. آنها تابوتهایی به رنگ یوونتوس، اینتر و میلان آوردند و در شهر چرخاندند. یک کشیش هم همراهشان بود و سپس تابوتها به آتش کشیده شد. از مرگ آنها بود که فرهنگ مارادونا زاده شد.
منبع: openskiesmagazine