سوگنامهای برای پایان روحانی؛ خداحافظی با مرد تنها
وزنهبردار طلایی ایران چشم از جهان فرو بست و درگذشت.
به گزارش ایلنا، رفتن او ساکت و سرد بود؛ مثل همه روزهایی که تنها و خموش با بیماریاش جنگید و عادت کرده بود که خم به ابرو نیاورد. جنگید و سکوت کرد. جنگید و کسی سراغی از او نگرفت. مثل روزهای قهرمانی که در اوج اقتدار میجنگید و البته از هیاهو بیزار بود، با سر و صدا میانهای نداشت و سکوت کسب و کار او بود.
سالها پولاد سرد جنگید و نباخت. او عادت نداشت بازنده باشد. به همین خاطر وقتی فهمید به بیماری پارکینسون مبتلا شده، باز هم خود را برای یک مبارزه سخت دیگر آماده کرد. 17 سال جنگیدن با یک بیماری مغزی و عصبی مهلک آسان نبود اما سیدتقی روحانی از سال 79 این مبارزه را آغاز کرد و تا آنجا که امکان داشت، روی پای خودش ایستاد.
تنها چیزی که کمرش را خم کرد، نامرادیهای روزگار بود. در این سالها وزنهبرداران زیادی را تربیت کرده بود. برای خیلیها استاد بود و دوست نداشت در قامت یک استاد دستش را جلوی دیگران دراز کند. به همین خاطر خانهاش را فروخت تا خرج بیماریاش کند. خرج خودش و دخترش نیلوفر که او هم از یک بیماری نادر ژنتیکی رنج میبرد. برای یک قهرمان آسیا سخت است این بیتوجهیها. با این حال تقی روحانی سالهای زیادی در سکوت و بدون گلایه مسافرکشی کرد تا شاید با شنیدن درددل مسافران مشکلات خودش را فراموش کند.
آن روزها که جوانتر بود، یک ایران او را با عنوان نخستین وزنهبردار 200 کیلو آسیا میشناختند. سال 59 و در نخستین قهرمانی تیم ملی وزنهبرداری در آسیا در سالهای بعد از انقلاب، یکی از چهار مرد طلایی ایران بود. در آن مسابقات که در سئول کره جنوبی برگزار شد، تقی روحانی، علی پاکیزه جم، رمضانعلی تیموری و علی وادی روی سکوی قهرمانی ایستادند و نخستین کسانی بودند که پرچم ایران را بعد از سالهای آتش و خون، در میادین بینالمللی به اهتزاز درآوردند. آنها نخستین طلاییهای وزنهبرداری ایران در سالهای بعد از انقلاب بودند، با این حال وقتی روحانی تنها شد، کسی آن روزها را یادش نبود.
در روزهای بیکسی و فراموشی همچون جزیرهای جدا افتاده از ورزش روزگار را پشت فرمان ماشین سپری میکرد تا از پس کلاج و دنده لقمه نانی حلال استخراج کند و جلوی کسی دست و سر خم نکند. مدتی با ون مسافر جابهجا میکرد و بعد هم روی پیکان دنده صد من یک غاز عوض میکرد. آنقدر کار کرد تا پزشکان او را از رانندگی منع کردند. چارهای هم نبود. در برههای هر چه درمیآورد، خرج ماشین لاکردار میکرد، چون از تصادف گریزی نبود چون پارکینسون داشت، چون اعضای بدن از مغز دستور نمیگرفتند و دیگر از کار افتاده شده بود.
برای مردی که روزگاری کنار تخته با فریادهایش وزنهبرداران را کوچ میکرد، گلایه و نک و ناله اما معنایی نداشت. او عادت به ایستادن و مبارزه کردن داشت؛ از روی تخته گرفته تا کنار تخته. قبل از آنکه آن روزهای تلخ را تجربه کند، سالها مربی تیم ملی بود؛ از بازیهای آسیایی 1986 سئول تا مسابقات قهرمانی آسیای 1995 که فردین فتاحی برای ما طلا گرفت.
در کنار آن، سالهای زیادی در سالن کبکانیان تهران مربیگری کرد. با این حال وقتی خانهنشین شد، چشم امیدش به حقوق ناچیزی بود که از صندوق حمایت از قهرمانان برایش واریز میشد، حقوقی کمتر از 150 هزار تومان در ماه. رقمی که کفاف هزینههای یک روز زندگیاش را هم نمیداد و بیشتر یک توهین بزرگ برای مردی بود که در سالهای شلوغ بعد از انقلاب وزنهبرداری با او حیاتش را از سر گرفت. 5 برابر این پول هزینه درمانش در ماه بود و این منهای هزینههای کمرشکنی بود که برای دختر بیمارش میکرد.
سیدتقی روحانی در چنین شرایطی از بین ما رفت؛ در اوج سکوت، بی اعتنایی و دورافتادگی. مردی که سرانجام تسلیم یک نبرد بیرحمانه و نابرابر با یک بیماری سخت شد اما تا آخرین نفس از پا نیفتاد، جنگید و البته از جفای روزگار هرگز حرفی نزد.