چهره های سال+ عکس

در سال 95 چه کسانی بشتر از بقیه توانستند خود را بعنوان چهره ورزشی سال معرفی کنند؟ به این سوال پاسخ می دهیم.
به گزارش ایلنا،چهره های زیادی در سال 95 توانستند نام خود را بر سر زبانها بیاندازند، اما آنان که بعنوان چهره های برترسال گذشته شناخته شدند چه کسانی هستند.
سعید آقایی////// این چهره ها را درگزارش ما خواهید شناخت:
محمدرضا پولادگر
آرام اما خشن. متین اما طغیانگر. صبور اما عصبی. پدرخوانده تکواندوی ایران. همو که قریب به دو دهه بر صندلی ریاست تکواندو تکیه زده و این رشته تحت مدیریت او به اوج قله افتخار رسیده اما مدالهای رنگارنگ و سکوهای افتخار از رییس فدراسیون تکواندو یک مدیر تمامیت خواه ساخت. مدیری که از سبد افتخارات برای دیگران سهمی قایل نبود و همین سرآغاز سقوط تکواندو شد. او که در یک تصمیم ساده لوحانه و پوچ رضا مهماندوست را کنار گذاشت و سرمایه تکواندو را دودستی تقدیم رقبا کرد تا با حسرت شاهد درخشش بیگانهها با کارگردانی یک ایرانی باشیم. سقوط هولناک تکواندو و موفقیت طعنه آمیز مهماندوست در المپیک ریو به اندازهای برای آقای رییس غیرقابل باور و غیرقابل تحمل بود تا عنان از کف داده و مربی موفق رانده شده را مزدور خطاب کند. مزدوری که خود پولادگر او را تقدیم رقبا کرد و حیرت انگیز اینکه هنوز هم او را قبول ندارد!
قاسم رضایی
کوه عضله. خونسرد و ساکت. کم حرف با زبانی چوبین. بازگشت بعد از 4 سال. 4 سال قبلتر از المپیک ریو و در همان روزهایی که در کنج خانه با ناامیدی در حال مرور نقشهای برای کوچ از ایران بود، ناگهان دست سرنوشت برای او بازی دیگری نوشت. با دوپینگ علی اکبری و خالی ماندن وزن 96 کیلو، بنا او را فرا خواند و در عرض یک سال از او ستارهای ساخت که یک سال بعدترش به طلای المپیک بوسه بزند. از فرش به عرش، از حضیض به اوج. بعد از چهار سال گوشهنشینی با بازگشت بنا به خانه کشتی آمده بود تا تاریخ را دوباره تکرار کند اما ریو قتلگاه آرزوها بود. شکست برابر لوگو کابررا از کوبا طلا را بر باد داد اما در نهایت با پیروزی پرزحمت مقابل استفان شوئن سوئدی مدال برنز را به سینه زد. مدالی که او را بدل به پرافتخارترین تاریخ ایران در المپیک کرد. برنز شیرین در عین تلخکامی.
سارا خادم الشریعه
برای جاودانگی در ورزش همیشه قهرمانی یا مدال کفایت نمیکند. گاهی میشود نبرد و موفقیتی کسب نکرد اما جاودانه شد. یک رقابت داغ در یک شب سرد در شهر خانتی مانسیک روسیه. رقابتهای شطرنج گرندپری قهرمانی جهان. دور هشتم. سارا آرام پشت میز نشسته و با همان چهره کودکانهاش روی خانههای سیاه و سفید زوم کرده اما آن سوی میز غوغایی بر پاست. ناتالیا ژوکووا از اوکراین بی تاب است. دوست فرانسوی دختر اوکراینی به واسطه حمله قلبی در بیمارستان بستری شده و ناتالیا آرام و قرار ندارد و با چشمانی بارانی پشت میز مینشیند. سارای ایران غم حریف را غم خود میداند، پس به تساوی خودخواسته رضایت میدهد تا رقیب اوکراینی بدون دغدغه به تیمار دوستش در بیمارستان برسد. یک حرکت جوانمردانه که دنیا را تکان داد به ویژه اینکه وقتی فروتنانه گفت: «کار فوقالعادهای نکردم، تنها خودم را جای حریفم گذاشتم.»
کیانوش رستمی
تک و تنها در کرمانشاه وزنه میزند. بدون مربی. تنهای تنهای تنها. جدا افتاده. سولوئیستی در میان آهن پاره ها. سرمربی تیم ملی وزنهبرداری را قبول ندارد پس تنهایی را به حضور در اردو ترجیح میدهد. انتقادها بالا گرفته. همه او را متهم به ورزشکارسالاری میکنند اما واکنش به همه این هجمهها تنها سکوت است.رقابتهای فجر کاپ تهران فرصت خوبیست که ضرب شستی به همه منتقدان بدهد. جایی که پیش چشمان تاماش آیان با خونسردی 220 کیلو را مثل پر کاه بالای سر میبرد و 2 کیلو رکورد جهان را میشکند تا تنهاییاش ادامه داشته باشد. چند ماه بعد در ریو. تک و تنها روی تخته میرود و این بار 217 کیلوگرم را در دوضرب بالای سر میبرد تا رکورد المپیک را بشکند و این بار از ته دل فریاد بکشد، فریادی برای پایان 9 ماه سکوت. او حالا بهترین وزنهبردار سال جهان است.
سهراب مرادی
روزهای سیاه بعد از لندن را هنوز فراموش نکرده. اول مصدومیت ناگهانی آرنج و دوم آزمایش مثبت دوپینگ. روزهای فترت و تنهایی. آرام آرام زیر برف فراموشی دفن میشود. آنقدر فراموش که حسین رضازاده رییس وقت فدراسیون تصمیم میگیرد با نامهای خودسرانه به فدراسیون جهانی او را بازنشسته اعلام کند. یک سال قبل از المپیک و بعد از پایان دوره محرومیتش پیله فراموشی و تنهایی را پاره کرده و دوباره به اردو بازمیگردد. با انگیزهای مضاعف برای جبران مافات اما نامه کذایی بازنشستگی سد بزرگی پیش روی اوست. در اوج آمادگی رقابتهای جهانی 2015 آمریکا را از دست میدهد. ابرهای ناامیدی زندگیاش را احاطه کرده اما با رایزنیهای فدراسیون، سرانجام مجوز حضور در المپیک را کسب میکند و در ریو بدون رقیب و کوچکترین تهدیدی در 94 کیلو مدال طلا را به سینه میزند. مدالی با 4 سال تاخیر. پایانی خوش برای 4 سال فراموشی، زجر و مرارت.
مجتبی عابدینی
چکاچک شمشیرها در آکادمی. در اوج بی اعتنایی اما او و مربیاش بی توجه به همه کم محلیها در سکوت فقط تمرین میکنند؛ تمرین و مبارزه. همه دنیا را زیر پا میگذارد تا سهمیه المپیک را بگیرد اما اینجا پایان کار او نیست. ماجرا تازه شروع شده. ماجرای یک ماجراجویی بزرگ. شمشیرش را برای موفقیت آخته کرده. آرام آرام جلو میآید. رقبا یکی پس از دیگری مقهور برق شمشمیر او میشوند تا نوبت به نبرد بزرگ نیمهنهایی میرسد؛ هامر آمریکایی. رقابت شانه به شانه. نفس به نفس. شمشیر علیه شمشیر. هامر حریف مجتبی نیست اما داوران نماینده قدرت اول المپیک را بیشتر از پدیده ایرانی دوست دارند تا مجتبی در عین شایستگی دستش از مدال المپیک کوتاه بماند. قصه اما هنوز تمام نشده. چند ماه بعد، او ناکامی ناعادلانه المپیک ریو را در جام جهانی سنگال جبران میکند، اولین مدال طلای تاریخ شمشیربازی. نوشتن تاریخ با انگشت شکسته.
کمیل قاسمی
خوش استیلترین و روی فرمترین سنگین وزن کشتی ایران. بدون چربیهای اضافه و شکم فربه. خوش تکنیک، باهوش و البته با یک چهره کودکانه. برنده نخستین مدال سنگین وزن تاریخ المپیک کشتی ایران در لندن.در آستانه ریو اما نیش و کنایهها تمامی ندارند. همه المپیک را حق رقیب موحناییاش میدانند اما آقارسول به او اعتقاد و اعتماد دارد. در ریو اما وقتش رسیده پاسخ همه هجمهها و اعتماد آقای سرمربی را بدهد. پیروزی کوبنده و بولت وار برابر دلاگنف آمریکایی سریعترین ضربه فنی تاریخ است؛ در 33 ثانیه، و در نهایت مدال سیمین دوست داشتنی المپیک. کاشتن طلا و درو کردن نقره. آنچه نام او را در ردیف یکی از پرافتخارترینهای المپیک قرار میدهد. چند ماه بعد در جام جهانی کرمانشاه، تاریخ را دوباره از نو مینویسد. با برد حریف آمریکایی در فینال تا جام را در خانه نگه دارد؛ موفقترین کشتیگیر سال.
درک بائرمن
عجیبترین مربی تاریخ تیم ملی بسکتبال. یک آلمانی نام آشنا با کارنامهای متوسط. مردی خشک و غیرقابل انعطاف با چهرهای سرد و بی روح. همو که آمده بود تا بسکتبال ایران را از نو بسازد اما هنوز دیوار رویاها چیده نشده بود که ناگهان همه چیز را رها کرد و رفت.بائرمن پس از پایان حکمرانی ویچها آمده بود تا یک هوای تازه در حوالی بسکتبال ایران جاری کند. آمده بود تا بسازد و نسل عوض کند و ستارههایی تازه برای بسکتبال ایران پرورش دهد اما در عمل هر آنچه ساخت، خشت بر آب بود.از ناکامی با تیم ملی گرفته تا اختلافات نهان و آشکار با ستارههای قدیمی نظیر صمد نیکخواه بهرامی و در نهایت فرار شبانه از ایران به مقصد نیمکت ورزبرگ آلمان. اتفاقی که از بی تدبیری فدراسیون بسکتبال در تنظیم قرارداد با یک مربی خارجی پرده برداشت تا ثابت شود مدیریت تارعنکبوت گرفته بسکتبال تا کجا ناتوان است.
تیم ملی کاراته
جشن در سرزمین موتزارت. صید طلا پای کوه آلپ. تیم بی هیاهو، بی ادعا و بی سر و سامان از تشکیلاتی بی ثبات که محله برو بیا و رکورددار تغییرات بوده؛ 8 رییس در 11 سال اما بی اعتنا به این همه حاشیه، در روی تاتامی میدرخشد. تیم ملی کاراته به تعبیری موفقترین تیم سال بود.تیمی که در آخرین لحظات توانست مجوز حضور در رقابتهای جهانی کاراته را بگیرد اما در وین شاهکار کرد با شهرام هروی مربی جوانی که به جای حرف زدن، عمل کرد تا ستارههایش کنار رود دانوب طلا صید کنند.قهرمانی تیم کومیته در مصافی نفسگیر با ژاپن که خاستگاه اصلی این رشته است اوج شاهکار کاراته کاها در رقابتهای جهانی بود.طلایی که با مدالهای زرین امیر مهدیزاده و سجاد گنجزاده، برنز علی اصغر آسیابری و ذبیحا... پورشیب و حمیده عباسعلی در بخش بانوان در کومیته انفرادی، بهترین نتیجه تاریخ کاراته را ثبت کرد.
پیمان فخری
بی ادعا و موفق. فخر شمشیربازی. مردی که از کاه، کوه ساخت. رنسانس شمشیربازی در روزگار بعد از انقلاب با او رقم خورده.چه آن روز که در دوران فترت و فراموشی شمشیربازی با مدال برنز آسیا، نخستین مدال این رشته را بعد از انقلاب به سینه زد و چه حالا که در کسوت سرمربی تیم ملی ستارههای درخشانی چون مجتبی عابدینی و علی پاکدامن را ساخته و پرداخته کرده که شمشیرهایشان برق طلا دارد.مربی اولین ها. از اولین مدال بعد از انقلاب تا مربی تیم فاتح اولین مدال بازیهای آسیایی و اولین رتبه چهارم المپیک و البته اولین مدال طلای جهان. مردی که تاریخ شمشیربازی را از نو روایت کرده.مربی موفقی که نامش جلوتر از ستارههای تیمش میایستد و در قابها مینشیند. چه آن زمان که در ریو برای ناکامی ناعادلانه شاگرد خلفش اشک ریخت و چه آن زمان که در سنگال برای قهرمانی تیمش فریاد شادی سر داد.
حسن یزدانی
آماده و خروشان. با سینهای ستبر و سری نترس. مثل یک پلنگ میخروشد و حریفان را تار و مار میکند. یک سال قبلترش در رقابتهای جهانی لاس وگاس همه چشمها را خیره کرده. در نخستین تجربه جهانی مدال نقره را به سینه میزند تا طلا را به سال بعد و المپیک حواله دهد. جایی که مشتی مدعی درجه یک در بیشه 74 کیلو برای طلا کمین کرده اند؛ از جردن باروفس نابغه سیاهپوست آمریکایی تا انور گدویف کوه عضله روس. حسن تا فینال میتازد؛ مثل برق و باد. توفانی از گرد راه رسیده که تومار حریفان را در هم میپیچد اما در فینال سد گدویف باصلابتتر از بقیه رقباست. عقب میافتد، میجنگد و سرانجام در ثانیههای پایانی مقاومت حریف را میشکند. بردی از دل اشک و عرق و خون. بوسه به پرچم ایران. بوسه به مدال طلا. طلای المپیک بعد از 16 سال. خوشا به حال مادرت، دلاور من.
حمید سوریان
پرافتخارترین کشتیگیر تاریخ ایران. با دستانی لبالب از طلا. 7 مدال طلای جهان و المپیک. ستارهای که آغازگر قصه شیرین و زرفام المپیک لندن بود. چهار سال بعد و آوردگاه ریو اما حکایتی متفاوت داشت. بازگشت محمد بنا و فوران انگیزه برای کسب طلای دوم المپیک اما دست سرنوشت مثل همه اسطورهها، پایان بندی قصه حمید را با تلخی نبشته بود؛ به تلخی قهوههای ریو. اسطورهای که روی تشک هر چه داشت رو کرد تا شاید این قصه را جور دیگری به پایان ببرد اما بدن لاکردار دیگر نایی نداشت تا بتواند به جنگ سرنوشت برود. شینوبو اوتا کشتیگیر زیرک ژاپنی و تکرار کابوس سابق. پرتاب حمید به بیرون تشک و برخورد با اسکوربورد. یک کنایه تلخ از پرتاب آرزوها. شکست و پریدن طلا. ضربه فنی مقابل آلمات کبیسبایف قزاق در عین برتری 7-صفر. حذف از المپیک. درازکش وسط تشک. خیره به سقف. از نفس افتاده. یک پایان بندی زهرماری.
زهرا نعمتی
پرچمدار. نماد ایستادگی، صبر و استقامت. بانوی اولین ها. چهره سال تیر و کمان. بانویی که تعریف تازهای از اراده را روایت کرد و دنیا به احترامش کلاه از سر برداشت. وقتی به عنوان نخستین ورزشکار معلول تاریخ ایران سهمیه المپیک را گرفت تا در یک تصمیم فوقالعاده بهترین پرچمدار تاریخ ورزش ایران در المپیک لقب بگیرد و با همان لبخند آشنایش پیشاپیش کاروان المپیک در ریو با پرچمی در دست وارد ورزشگاه شد تا تمام حاضرین به احترام او برخیزند. تیرهای او در ریو هم به سیبل طلا نشست، درست مثل لندن تا طلایه دار ورزش ایران در تاریخ پارالمپیک شود. بانویی که حالا آوازهاش مرزها درنوردیده و جهانی شده. ستارهای که در انتخاب بهترین کماندار سال در جایگاه نخست نشست و حالا سفیر ایران در اجلاس کنوانسیون حقوق افراد معلول در سازمان ملل متحد شده تا این بار آوازهاش از دنیای ورزش به دنیای سیاست تعمیم پیدا کند.
محمد بنا
بازگشت عجیب و غریب در فاصله 9 ماه مانده به المپیک. با پهن شدن فرش قرمز از سوی مخالف بزرگ و رییس قبیله کشتی. مردی که امتیاز گرفت و آمد. با اختیارات نامحدود. با این تئوری که من به کسی پاسخ نمیدهم چون از همه بهترم. آمد تا دوباره از نو بسازد غافل از اینکه بعد از 4 سال همه چیز تغییر کرده. دعوت از همان سرداران قدیمی. همان تاریخ سازان لندن. یک قمار بزرگ. بنا آمد اما سرنوشت از همان روز نخست مشخص بود، یک ناکامی قابل پیش بینی. سردارانی که یکی بعد از دیگری در ریو به خاک افتادند تا همه خاطرات شیرین لندن بدل به یک کابوس پریشان شود. ضجههای یک قهرمان پشت میلههای بی هویت سالن کشتی ریو. یک تراژدی محض. یک شکست تمام عیار. بازگشت با سری افکنده و خداحافظی قابل پیش بینی از کشتی. برای همیشه. ریو قتلگاه آقای خاص بود. سرت را بالا بگیر مرد.
کیمیا علیزاده
بلند بالا و پرانرژی. دخترکی با دنیای دخترانه. شاد و سرخوش. با عروسکهای رنگی. 2 سال قبل از المپیک وقتی در بازیهای آسیایی به بهانه سن کم از حضور او روی شیاپچانگ اینچئون جلوگیری کردند تا مدال طلا را مفت و مسلم از دست بدهد، آنقدر اشک ریخت که اشک همه را درآورد. اشکهایی آمیخته به شوری حسرت. شاید همان روز با خود قرار گذاشت تا این رفتار ناجوانمردانه را 2 سال بعد تلافی کند. در ریو، در کارزار المپیک. آنجا که دست هیچ بانویی به مدال نرسیده بود. تنها بانوی تکواندو ایران در المپیک آنقدر جوان و کم تجربه بود که کسی روی او حسابی باز نمیکرد اما در خزان تلخ تکواندو در ریو او بود که در عین ناباوری درخشید و تاریخ ساز شد. دخترکی که با پاهای بلندش به برنز المپیک ضربه زد تا دوباره اشکهایش سرازیر شوند. اشکهایی که این بار طعم غرور و افتخار داشت. کیمیاگری به سبک کیمیای تکواندو.
رضا مهماندوست
رانده شده. قهرمان عاصی. ستارهای روی نیمکت. بدون ادا و اطوار. همو که چهار سال پیش در بحبوحه المپیک به بهانه زیاده خواهی او را نامهربانانه از تیم ملی کنار گذاشتند تا تیم ملی تکواندو در لندن تنها به یک نقره دلخوش کند. مهماندوست بعد از جفای لندن، جلای وطن کرد و تصمیم گرفت آرزوهایش را در سرزمین دیگری دنبال کند. ابتدا در تایپه و پس از آن در آذربایجان. سرزمین رانده شده ها. همسایه شمالی که با مهماندوست قله موفقیت را فتح کرد. در المپیک، آوردگاهی که تکواندوی آذربایجان تا قبل از ریو در حسرت مدال بود. حسرتی که مهاندوست با یک طلا و یک برنز به آن پایان داد. یک موفقیت رشک برانگیز که الهام علیاف رییس جمهور آذربایجان را وادار کرد مدال لیاقت را به سینه او سنجاق کند. موفقیت در رقابتهای تکواندوی قهرمانی اروپا و کسب عنوان بهترین سرمربی تکواندو سال 2016، سال درخشان مهاندوست را کامل کرد.
سیامند رحمان
تپل دوست داشتنی. هرکول نشسته. ایستاده بر روی قله. مردی که آهن پارهها به او تعظیم میکنند. همزاد نشسته حسین رضازاده اما ساده تر، بی ریاتر و دوست داشتنی تر.هر کجا که میرود، دست خالی باز نمیگردد. از تورنمنتی به مسابقات دیگر. از پارالمپیکی به پارالمپیک دیگر. سیامند رحمان متخصص آب کردن طلاست. مردی که انگار زاده شده تا طلا درو کند و معلولیت و محدودیت هم جلودار او نیست. ستاره دست نیافتنی که رکوردها در برابر او احساس حقارت میکنند. در پارالمپیک ریو قطعیترین مدال طلا متعلق به او بود.سیامند رحمان به اندازهای با رقبا فاصله داشت که اگر با یک دست هم وزنه میزد، باز هم طلا میگرفت اما او در ریو یک غافلگیری تازه کرد تا همه را هیجان زده کند؛ سه بار رکورد دنیا و پارالمپیک را شکست تا از این منظر دست نیافتنی شود. ابتدا 270، بعد 300، سپس 305 و دست آخر 310.
بهداد سلیمی
مراسم گردن زنی در ریو. قهرمان بی مدال. نمایش اشک و آه. بهداد سلیمی 6 ماه آزگار با پایی که وبال گردن بود، با پولاد سرد جنگید تا بلکه در فستیوال پنج حلقهای به مدال زرین چنگ بزند غافل از اینکه یک جلاد کوتاه قامت در کمین نشسته؛ تاماش آیان. آنچه در المپیک ریو رخ داد یک جنایت تمام عیار بود که عدالت را پای مصلحت ذبح کرد.بعد از قدرتنمایی سلیمی در حرکت یکضرب با 216 کیلو، بهداد در حرکت دوضرب پشت وزنه 245 ایستاد و آن را دو بار بالای سر برد و هر بار از درد زانو چهرهاش در هم پیچید اما دل سنگ جلاد نرم نشد.آنجا که با یک اشاره سه چراغ سفید را گرفت و سه چراغ قرمز به بهداد داد تا لاشا تالاخادزه گرجی در غیاب بهداد، فارغ البال طلا و رکوردهای دنیا را به یغما ببرد و ما ماندیم و غارت بی رحمانهای که به آرزوهایمان زد.
رائول لوزانو
مرد صورت سنگی. خشک و بی عاطفه. با قامتی کوتاه اما با دیوار افتخارات بلند. از جایی میآمد که پیش از این ولاسکو آمده بود؛ با همان مشخصات و همان مولفههای آشنا. پناه بردن به همان فرمول امتحان پس داده سابق برای رستگاری. بعد از روزهای فترت و ناکامی با کواچ جوان، فدراسیون والیبال برای رسیدن به المپیک و قله موفقیت، دست به دامن یک مربی شهیر و کارنامه دار شد.رائول لوزانو با سر و صدای فراوان و البته امیدهای دور و دراز به ایران آمد اما 6 ماه بعد بی سر و صدا و ناامید چمدانش را بست و رفت. مردی که در ماموریت اولیهاش یعنی صعود به المپیک موفق بود اما از تیمی که همه ابرقدرتهای والیبال را با ولاسکو زمینگیر کرده بود، در المپیک انتظار بیشتری از دو برد نه چندان مهم برابر مصر و کوبا میرفت. آنچه سبب شد عمر حضور لوزانو روی نیمکت ایران به یک سال هم نرسد.
سعید معروف
معروفیت از دست رفته، محبوبیت بر باد رفته و آرامش دریغ شده. ستارهای که مسیر بالا به پایین را با سرعت خیره کنندهای پیمود. او در سال 95 انواع و اقسام سقوطها را تجربه کرد.از جدایی از باشگاه زنیت کازان روسیه گرفته و بازگشت به لیگ ایران تا حاشیههای کبود در تیم ملی و لیگ برتر والیبال. کاپیتانی که درباره رفتارهای منفی او در اردوی تیم ملی شایعات تکان دهندهای به گوش میرسد و عصیانگریها و یاغیگریهای عجیبش در لیگ والیبال ثابت کرد که این شایعات پربیراه هم نیست.همو که در لیگ از فحاشی و یقه گیری با رفقا و رقبا گرفته تا مربی و حتی داور کم نگذاشت تا ثابت شود پشت آن چهره آرام و متین، یک یاغی تمام عیار قرار دارد.معروف حالا از قله پایین افتاده، ستارهای که بازگشتش به جایگاه سابق غیرممکن به نظر میرسد.