حق کمی شادمانی
ایلنا - نمیدانم اگر از مردم دنیا بپرسند «درباره ایالت کاتالونیا(Catalunya) چه میدانید؟» چند درصد از آنها حرفی برای گفتن خواهند داشت؛ سهم قابل توجه این ایالت در تولید ثروت برای اسپانیا، موقعیت جغرافیایی، جذب توریست و یا حتی تنشهای جداییطلبانه سیاسی، آیا جایی در اذهان مردمان دارد یا خیر؟
به گزارش ایلنا، حسام ایپکچی؛ کارشناس ارشد حقوق بینالملل در یادداشتی که پس از پایان بازیهای تیم ملی فوتبال کشورمان در جامجهانی در اختیار ایلنا قرارد داده آورده است: اگر روزی عبارتی تحت عنوان «سرانه توجه» پدید آید و بخواهیم میزان توجه مردمان به نام و موقعیت شخصیتهای جهان را ارزیابی کنیم، چه میزانی از آن به «خوان میرو»(Joan Miró) به عنوان نقاش برجسته سورئال و بر هم زننده هنر بورژوا و از همین دست آنتونی گائودی(Antoni Gaudí i Cornet) معمار برجسته یا سالوادور دالی(Salvador Dalí) نقاش و عکاس تعلق خواهد گرفت؟
حالا اگر تمام این نامها را در یک کفه ترازو بگذارید و نام هم ایالتی دیگری از زادگان کاتالونیا، یعنی جوزپ گواردیولا(Josep Guardiola) را در سوی دیگر، فکر میکنید کدام کفه سنگینتر خواهد بود؟ اگر کمی تردید دارید که کفه به سوی گواردیولا سنگینتر است، میتوانید این نام را بردارید و به جای آن باشگاه بارسلونا را بگذارید؛ آنگاه در انتخاب پاسخ تردیدی باقی نمیماند.
میشود با تئوری آشنای «همه چیز توطئه است»، این را نیز از مکاریهای رسانهای جهان دانست و رشته را هم داد دست صهیونیستها و گفت کار، کار صهیونیزم است، اما زاویه دیگری نیز برای نگریستن وجود دارد. آنکه باور کنیم توجه جهانی به موضوع فوتبال معلول رسانه نیست، بلکه توجه رسانهها به فوتبال، معلول خاستگاه اجتماعی این ورزش است.
شاید تصور این موضوع برای ما – به عنوان جوانان امروز ایرانزمین – که پیرامونمان آنچه هست اغلب نماد حاکمیت است، کمی عجیب باشد. ما دو باشگاه پرسپولیس و استقلال را داریم که جز رنگ پیراهن تفاوت بنیادینی با هم ندارند. مدیران دولتی، بودجه دولتی و پایگاه اجتماعی سنتی بدون هیچ کارکرد پیشرو و تاثیرگذار در وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی هوادارانشان. استقلالی یا پرسپولیسیبودن نماد هیچ هویت مستقلی نیست و به همین سبب شاید نتوانیم بپذیریم که تیم فوتبال بارسلونا بهانه اتحاد جداییطلبان کاتالونیا است و در مقابل آن اسپانیول نماد طرفداران حکومت مرکزی اسپانیا و رئالمادرید تیم سلطنتی همانکشور. و نظیر این اتفاق را در بسیاری از تیمهای فوتبال سابقهدار میتوان یافت.
به گواهی تاریخ؛ همواره فوتبال بهانه دلنشینی بوده برای فرونشاندن میل به پیروزی و التیام سرکوبها و فروماندگیهای سیاسی و اجتماعی. مجالی برای فریاد بر آوردن در اجتماعی که حتی جوازی برای نجوا کردن وجود نداشت. جدایی طلببودن جرم است، اما نام بارسا را میتوان در یک اجتماع چند هزار نفری فریاد زد. شاید نمیتوان از سلطنت پادشاه تمرد کرد، اما میتوان به تیم رئال که در نام و نماد وفادار به سلطان(Royal) مانده، گل زد و آن را شکست داد و در شادمانی این پیروزی جشن گرفت.
باید شعار کهنه باشگاه بارسلونا که سالهاست در استادیوم اختصاصیشان بر جایگاه تماشاچیها نقش بسته را به تمام فوتبال تعمیم داد و آن عبارت این است که Més que un club یعنی «بیش از یک باشگاه» و فوتبال چیزی بیش از یک بازی است؛ و حتی پا را از این نیز فراتر نهاد و گفت ورزشهای قهرمانی، چیزی بیش از یک ورزشاند!
پیروزی، به مثابه حق شهروندی
حضور چند ۱۰ هزار نفری در یک استادیوم و تماشاچیهای میلیونی و چه بسا میلیاردی، تنها به شوق تماشای یک بازی برای بازی و یک جنب و جوش چند نفری به دنبال توپگرد نیست. اساساً پدیدهای که میتواند میلیاردها نفر انسان را به خود خیره کند و سببی باشد برای گریستن، خندیدن، شادمانی و غم؛ قطعاً تمام علومی که منشاء اجتماعی دارند را نیز متاثر خواهد کرد و این قاعده بر سایر ورزشهای قهرمانی نیز کم و بیش حاکم است.
ما از سربلندی «تیم ملی» به عنوان نماد یک ملت، احساس افتخار میکنیم، نه تنها برای یک جام و چند مدال و جابجایی چند پلهای در رنکینگ فدراسیون جهانی و یا جایزه نقدی. اینها چیزی نیست که «ملت» خود را در آن سهیم بداند. آنچه مردمان یک کشور را از افتخار آفرینی «نماد» خود سربلند میکند، همذات پنداری در قهرمانی است. رسیدن به این عبارت عمیق که «ما بردیم».
مصداق بارزی از احساس عزتنفس و رضایتمندی ملی را میتوان در آنچه پس از بازی تیمهای ملی ایران و آرژانتین شاهد بودیم یافت. این احساس بیبدیل که ما میتوانیم در برابر پرآوازهترین نامها، نامی باشیم و قهرمانها را به چالش افکنیم و خودی نشان دهیم، شاید در کمتر آوردگاهی به اندازه یک میدان ورزشی تجلی داشته باشد.
از منظر «حقوق» و در گستره «حقوق ورزش» و «حقوق شهروندی» میتوان اینگونه نگریست که پیروزی در میادن ورزشی بینالمللی، مجالی است برای تحقق «حق شادمانی»(The Right to Happiness) یک ملت. حقی که استیفاء آن مستلزم توجه حاکمیتها به ورزش قهرمانی، صرف بودجه و طرح مطالبات و نظارت سیاسی بر آن است.
شاید این روزها و بعد از بازی ایران در برابر آرژانتین در ۳۱ خردادماه ۱۳۹۳، بیش از هر زمان دیگری میتوان به تماشا نشست که «حق موفقیت»، «حق شادابی» و «حق سربلندی در عرصه فراملی» برای مردمان سرزمین ما، به حد نان شب واجب است.
احساس آنکه میتوان در برابر تمام نامهای بلند، با همتی بلند ایستاد. حتی میتوان گل خورد، اما نباخت. میتوان امتیازی را به بازی داد، اما امتیازی را از تاریخ گرفت. میتوان هوادارانی را حتی به رغم عدم تصاحب امتیاز بازی، به خیابان کشاند و شادمانی را در چهرهشان تماشا کرد. کسب رضایتاجتماعی و خشنودیملی، والاترین امتیازی است که میتوان در عرصه میادین ورزشهای قهرمانی به آن رسید و چه بسا این کم هزینهترین شیوه برای خوشحالکردن یک ملت است.
حق کمی شادمانی
کافی است هم کنون که تکلیف بازیهای جامجهانی برای ما مشخص شده؛ و ورزشکاران ایرانی به عنوان تیم آخر گروه خود، به سرزمینشان باز خواهند گشت؛ کمی در این مهم درنگ کنیم که صعود از گروه میتوانست چه تاثیری در شادمانی مردم داشته باشد؟
اگر «حق شادمانی» یک آرمان باشد؛ میتوان لااقل با قابل تحققدانستن «حق کمی شادمانی» به این پرسش رسید که متولی احقاق این «حق» برای ملت، کدام نهاد و شخص است؟ و در مقابل ناظر بر انجام وظایف این نهاد کدام است؟ قوای سهگانه در برابر این «حق» چه تقسیم وظایفی دارند؟ آیا همه به وظایف خود عمل کرده اند؟ و پاسخ تمام این سوالات را معطوف به آینده کرد؛ که: از این پس چه باید کرد؟