ملاقات با «امید» در کیش: ما هرگز تسلیم نمیشویم
تیم ملی فوتبال ایران برای شرکت در مسابقات دور مقدماتی جام جهانی قطر در کیش اردو برپا کرد و سپس راهی بحرین شد.
یکشنبه نهم خرداد - استادیوم المپیک - ساعت ۲۲: آخرین جلسه تمرینی تیم ملی در این استادیوم برگزار شد. تیم ملی به مدت پنج روز در کیش اقامت داشت و تمرینات تاکتیکی بازیکنان اسکوچیچ در این ورزشگاه برگزار میشد. اگرچه از گوشه و کنار گفته میشد که کادرفنی چندان از وضعیت چمن ورزشگاه رضایت ندارند اما «امید» میگفت که این چمن خیلی شبیه به استادیوم آزادی است.
از پسربچه ده دوازده سالهای که با لباس قهوهای رنگ بلوچی به تیر چراغ برق روبهروی میدان مقابل ورزشگاه المپیک تکیه داده بود سوالات کمی پرسیدم و پاسخهای جالبی گرفتم. امید پسر سوم خانواده زاهدانی بود که به گفته خودش به خاطر شغل پدرش به جزیره کیش آمده بودند و نزدیکی بازار عربها سکونت داشتند.
بعد از اینکه حضور ۱۵ دقیقهای خبرنگاران در تمرین تیم ملی با حضور وزیر ورزش و رئیس فدراسیون تمام شد، مقابل درب اصلی استادیوم ایستاده بودم و از جمعیت فاصله داشتم که میان استایلهای امروزی پسران و دختران جوان، حضور یک پسربچه با لباس بلوچی قهوهای رنگ و ماسک نخی تیم استقلال تهران با دمپایی آبی رنگ به چشمم خورد.
برای آغاز گفتگو با یک پسربچه هیچ ایدهای به نظرم نمیرسید اما ماسک استقلالی که روی صورت داشت بهانه خوبی شد تا با هم برای دقایقی همکلام شویم. پرسیدم: «طرفدار استقلالی؟» جواب داد: «بله، من و برادرهام استقلالی هستیم.» گفتم: «پس خوبه، اینجا هم یکی از بازیکنای استقلال داخل اردوی تیم ملیه.» گفت: «آره، خیلی خوبه. من عاشق مهدی قایدیام.»
پرسیدم: «طرفدار تیم ملی هستی؟» جواب داد: «آره، حتما. من تیم ملی خودمون رو دوست دارم ولی خیلی هم دوست دارم که امسال استقلال قهرمان بشه.»
آماده بودم تا سوال دیگرم را کامل کنم که از من درخواستی کرد: «شما که با این بازیکنا ارتباط داری، میتونی بهشون چیزی که من میگم رو بگین؟» سوالش طوری بود که نتوانستم شرایط پروتکلهای بهداشتی و عدم ارتباط بین بازیکنان و خبرنگاران را توضیح بدهم ولی پاسخی ندادم که ادامه حرفش را نگوید. همینطور که کنارش به جمعیت ایستاده مقابل محوطه ورزشگاه نگاهی انداختم، درخواست کردم که حرفش را بگوید. جمله امید این بود: «من از بازیکنای تیم ملی خیلیا رو میشناسم ولی میشه که به مهدی قایدی بگین از استقلال نره؟»
فکر میکردم درخواستش درباره تیم ملی باشد و چیزی را به من بسپارد که مثلا برای انگیزه دادن به کادرفنی و بازیکنان به آنها منتقل کنم ولی دنیای او به مهدی قایدی محدود میشد که برای تیمش بازیکن کلیدی است.
جواب دادم: «یعنی الان تیم ملی برات اهمیتی نداره و بیشتر دوست داری که فقط قایدی استقلالی بمونه؟» جواب امید به حرفهای من دلیلی شد تا این گفتگو را به در قالب گزارش تفسیر کنم. امید گفت: «درسته که این جزیره کوچیکه ولی کیش رو همه دنیا میشناسن. تیم ملی ما رو هم شاید خیلیا دست کم بگیرن ولی ما هیچوقت تسلیم نمیشیم. من قایدی رو گفتم ولی هیچوقت دوست ندارم تیم ملی ببازه. دوست دارم به این مسابقات(جام جهانی) صعود کنیم و همه مردم شاد باشن.»
صحبتهایم با امید تمام نشده بود و دنبال سوالات بعدی بودم که ناگهان از کمی آنطرفتر متوجه شدم پژمان جمشیدی برای تماشای تمرین تیم ملی به محل تمرین آمده است. بعد از دقایقی که جمشیدی در میان طرفداران تیم ملی وارد استادیوم شد به کنار تیرچراغ برق برگشتم ولی امید آنجا نبود.
-------------
ساعت از ۱۰ شب گذشته و به امید فکر میکردم که ذوق جالبی برای تیم ملی داشت. بعد از اینکه محوطه مقابل استادیوم خالی شد بیشتر به وضعیت تیم ملی فکر کردم. اینکه در بحرین چه پیش روی ماست و قرار است چه اتفاقاتی را تجربه کنیم؛ تلخ یا شیرین؟
امیدی که ناگهان غیب شد همانند سایر کودکان و نوجوانان و مردم ایران این روزها به تیم ملی چشم دوخته است. هواداران تیم ملی فوتبال ایران از زمان ورود تیم ملی به بحرین حالا به دنبال جدیدترین از وضعیت بازیکنان و تیم هستند. تیم ملی برای صعود به جام جهانی راه سختی را در پیش دارد و همین موجب شده تا بیشتر از هر زمان دیگری با هیجان در مورد تیم تحت هدایت دراگان اسکوچیچ رویاپردازی کنند.
تیم ملی در وضعیت فعلی بیش از هر زمان دیگری به حمایت همه جانبه نیاز دارد و در مقطع فعلی انتظار میرود تا پایان رقابتهای مقدماتی جام جهانی قطر این حمایت بی دریغ صورت بگیرد. اینکه تیم ملی مسافر قطر میشود یا خیر به تمامی نتایجی بستگی دارد که در زمین رقم میخورد و من هم مثل امید از امروز امیدوارم که به بهترین نتایج ممکن دست پیدا کنیم.
کیوان پورباقری