خبرگزاری کار ایران

مازندران شناسی؛

بابل را بشناسیم

بابل را بشناسیم
کد خبر : ۱۵۵۶۱۸

نخستین مورخانی که از مامطیر یاد کرده‌اند ابن رسته و ابن فقیه(۲۹۰ ه. ق) می‌باشند. همچنین نویسندگانی مثل اصطخری(۳۴۰ ه. ق) بصورت ممطیر و مامطیر ابن حوقل(۳۷۶ ه. ق) بصورت مامطیر از این شهر نام برده اند.

ایلنا: نخستین مورخانی که از مامطیر یاد کرده‌اند ابن رسته و ابن فقیه(۲۹۰ ه. ق) می‌باشند. همچنین نویسندگانی مثل اصطخری(۳۴۰ ه. ق) بصورت ممطیر و مامطیر ابن حوقل(۳۷۶ ه. ق) بصورت مامطیر از این شهر نام برده اند.

در کتاب حدود العالم(۳۷۲ ه. ق) نیز می‌آید: مامطیر شهرکیست با آبهای روان و از وی حصیری خیزد سطبر و سخت نیکو که به تابستان به کار دارند» و در سخن اندر رودها می‌خوانیم: «و دیگر رودیست کی رود باول خوانند، از کوه قارن برود و بر مامطیر بگذرد و اندر دریای خزران افتد. و مقدسی(۳۷۵ ه. ق) مامطیر را شهری از قصبه آمل می‌شمارد و مامطیر و ممطیر را دو شهر جداگانه می‌پندارند. از شواهد چنین برمی‌آید که از سده ۵ و ۶ ه. ق مامطیر رو به ترقی و توسعه نهاده، چنانکه در اوایل سده هفتم بقول یاقوت حموی از جاههای برجسته طبرستان به شمار می‌آمد.

وجه تسمیه مامطیر

ابن اسفندیار درباره بنای مامطیر و نام آن می‌آورد: چون امام حسن ابن علی(ع) در زمان خلافت عمر به مامطیر رسید و مالک اشتر نخعی و سپاه عرب با او بودند آن موضع که مامطیر است به چشم امام حسن ابن علی(ع) دلگشای و نزه آمد، آبگیرها و مرغان و شکوفه‌ها و ارتفاع بقعه و نزدیک به ساحل دریا دید گفت: بقعه طیبه ماء و طیر، از آن تاریخ مختصر عمارتی پدید آمد تا به عهد محمدابن خالد که والی ولایت بود، بازار فرو نهاد و بیشتر عمارت فرمود در سنه ستین و مایه مازیار بن قارن مسجد جامع بنیاد نهاد و شهر گردانید.

ولی اولیاءاله آملی می‌آورد: در عهد خلافت اصحاب از قبل خلفای راشدین، هیچ کس، تخصیص به تبرستان نیامد و آنچه در تاریخ تبرستان مسطور است که در ایام خلافت عمربن الخطاب امام ابومحمدالحسن علی(ع)، و عبداله ابن عمر، و مالک بن حارثالاشتر و قسیم بن العباس به تبرستان آمده‌اند به حقیقت اصلی ندارد. در این باره اختلاف نظر زیادی وجود دارد. از جمله آنکه عده‌ای فتح طبرستان را در زمان عثمان می‌دانند نه به عهد خلافت عمر؛ و عده‌ای از مورخین نیز حضور امام حسن را در فتح طبرستان صریحا نفی کرده‌اند و عده‌ای دیگر به حضور آن حضرت در فتح طبرستان اشاره‌ای نمی‌کنند. اما براساس مدارک به دست آمده نام مامطیر در یک واقعه تاریخی مربوط به سال(۲۵۰ ه. ق) هنگام قیام حسن بن زید علوی(داعی کبیر) ضد حکمران عرب طبرستان آمده است.

وجه تسمیه مامیترا

بعضی از متاخران از دو کلمه(ممطیر) و(مه میترا) چنین نتیجه گرفته‌اند که: شهر بابل امروزی شهری بود پاک و مقدس، در نزدیکیهای دریا و برای جای داشتن(میترای بزرگ) یا(آتشکده‌ی میتر)، بومیان آنرا(مه‌میترا) یا جایگاه میترای بزرگ می‌نامیدند. از سال(۲۵۰ ه. ق) به بعد نام مامطیر در اغلب حوادثطبرستان عنوان می‌شود که در قرن پنجم و ششم، مامطیر رو به وسعت و آبادانی می‌رود بطوریکه در اوایل قرن هفتم به روایت یاقوت حموی از نقاط معتبر طبرستان به شمار می‌آید.

بابل در دوران سید قوام‌الدین مرعشی

در سال(۷۵۰ ه. ق) کیاییان جلالی _ با قتل فخرالدوله حسن در ۷۵۰ ه. ق سلسله باوندیان سوم پایان یافت. کیافخرالدین در ساری حاکم شد و از این پس این دودمان با عنوان جلالیان بر مازندران مستولی شدند‌ مامطیر را نیز متصرف شدند و مدت ۱۳ سال(تا ۷۶۳ در آنجا حکومت کردند. در سال ۷۶۳ سادات مرعشی سرپرستی میربزرگ در آمل قیام کردند و آنجا را متصرف شده و خود را آماده حمله و تصرف مامطیر و ساری می‌نمودند، کیائیان جلالی بالاخره شکست خوردند و مامطیر را از دست دادند.
سید‌قوام‌الدین مرعشی پس از شکست دادن کیائیان جلالی با فرزندان خود در آنجا استقرار یافتند و چندی نگذشت که مامطیر به سبب رونق بازارهای هفته و موقعیت شهر در نیمه راه میان ساری و آمل و از سوی دیگر نزدیکی دریا به احتمال از قرن هشتم به «بارفروش‌ده» تغییر نام یافت. سیدقوام‌الدین مرعشی پس از استقرار در بارفروشده به ترویج امور دینی پرداخت و اهالی آن دیار نیز با او به بیعت نمودند. تا اینکه: در محرم سنه هفتصد و هشتاد و یک ‍(حضرت سیدهدایت قباب) را مرض طاری گشت. و روز به روز صورت تضاعف می‌پذیرفت. و سید را مقام و مسکن بارفروش‌ده بوده است چون وصیت تمام شد؛ دعوت حق را لبیک اجابت فرمود چون مطابق وصیت خواستند او را در حجره خودش دفن کنند(سیدرضی‌الدین) مانع گشت، از آنجا نقل کرده به آمل آوردند، و دفن کردند. بعد از فوت سیدقوام‌الدین مرعشی، سید غیاث‌الدین در بارفروش‌ده اقامت نمود. و در احوال وی می‌خوانیم: چون سیدغیاث‌الدین به بارفروشده درآمد و مدتی برآمد، با جد خود آنجه وظیفه خدمت داشته بود به تقدیم نمی‌رسانید، تا به حدی که درویشان جهت سید خواستند که زراعت برنج بکنند، راضی نشد. و تخم برنج که افشانده بودند خود رفت و ویران کرد.

بابل در زمان تیموریان

جوزفا باربارو درباره اوضاع مازندران و بارفروش‌ده در زمان تیموریان می‌آورد: مردم مازندران جنگجوترین مردم ایران بشمار می‌رفتند و تا مدتی نسبتا مدید در برابر نیروی تیمور پایداری کردند شهرهای عمده آن عبارتست از ساری مرکز مازندران، بارفروش بابل امروزی _ که بیش از یکصد هزار تن جمعیت دارد و بارفروشده به عنون یک مرکز تجاری در زمان حکومت شاه عباس اول صفوی که مادرش از مرعشیان تبرستان بود، توسعه یافت.

غلامحسین افضل الملک که در سال نهم جمادی الاخر هزار و سیصد و بیست و دو از بارفروش دیدن می‌کند، درباره ‌ی بنای این شهر می‌آورد: سابقا اینجا ده بوده و در جزء جمع دفتری(بارفروش‌ده) نام اینجا بوده است. در عهد خاقان مغفور فتحعلی شاه قاجار آنجا را بنای شهر گذاشته‌اند و معابر صحیحه در آن قرار داده‌اند. تقریبا نود سال است که اینجا را ساخته‌اند. آنچه از منابع متعدد برمی‌آید نام بارفروش‌ده تا اواخر دوران صفویه به این منطقه اطلاق می‌گشت.

بابل درزمان زندیه

در زمان زندیه و هنگام نقل فعالیتهای آقا محمد حسن خان آغامحمدخان قاجار ذکر بارفروش بسیار به میان می‌آید و جالب توجه آنکه کلمه‌ی ده از آخر آن برداشته شده است. گ. ملگونف، سیاح معروف که در سالهای ۱۸۵۸ و ۱۸۶۰ میلادی از سواحل دریای خزر دیدن می‌کند می‌آورد: بابل پیش از انقلا ۱۹۱۷ م. روسیه، یکی از مراکز بازرگانی مهم شمال کشور و محل واردات امتعه‌ی خارجی و همچنین مرکز خرید محصولات طبیعی و مصنوعی قرای و قصبه‌های عمده‌ی مازندران محسوب می‌گردید و به همین لحاظ بارفروش نامیده شده بود. بعضی محققان را اعتقاد بر آنست که: از سده‌ی هشتم ه. ق یعنی از حکومت میرقوام‌الدین مرعشی، بارفروش دیه و از سده‌ی سیزدهم یعنی از زمان پادشاهی فتحعلی شاه قاجار بارفروش خوانده شده است.

حوادثسیاسی اواخر عهد زندیه نقطه عطفی در تاریخ بارفروش محسوب می‌شود. از سال ۱۱۶۵ ه. ق که محمدحسن‌خان شکست سختی به سپاه کریم‌خان زند وارد آورد آهنگ مازندران کرد، از آن سال سرتاسر مازندران تحت سیطره‌ی محمدحسن‌خان درآمد. محمدحسن‌خان تا سال ۱۱۷۲ ه. ق بر مازندران حکمرانی کرد. اما در پانزدهم جمادی‌الثانی ۱۱۷۲ ه. ق جنگی بین وی و شیخعلی خان زند درگرفت با حمله شیخعلی خان محمدحسن‌خان عقب‌نشینی را ترجیح داد و از راه شاه عباسی به سوی استرآباد فرار کرد اما سبزعلی کرد و محمدعلی آقا جاردولو یا به قولی رستم بیگ کرد مدانلو سر وی را بردیدند و برای کریم‌خان به تهران فرستادند. از آن زمان به بعد بارفروش مورد توجه زندیان قرار گرفت تا وقتی که زندیه آن ایالت را فتح و پایتخت را به بارفروش منتقل کردند. موقعی که در سال ۱۷۷۱ مسیحی سیاح معروف گملن از این حدود مازندران عبور می‌کرد ذکر می کند: پایتخت چنان که گفته شده به باروفروش انتقال یافته بود.

پس از بازگشت علی محمدخان زند در سال ۱۱۹۰ ه. ق به شیراز حسینقلی خان مجددا پرچم خودسری برافراشت و صبحگاهی بطور پنهانی با سرعت هرچه تمامتر خود را به بارفروش مقر مهدی‌خان دادو رساند. حمله غافلگیرانه حسینقلی‌خان به بارفروش، مقر حکومت مهدی‌خان دادو» و برچیدن بساط حکومت وی، عصبانیت کریم‌خان را سبب شد، پس زکی خان را در سال ۱۱۹۰ ه. ق روانه مازندران کرد.

بابل در زمان قاجاریه

مرگ کریمخان زند در سال ۱۱۹۳ ه. ق فرصتی پیش آورد تا آقامحمدخان پسر بزرگ محمدحسن خان که شانزده سال به عنوان گروگان نزد وی به سر می‌برد بتواند فرار کند آقا محمدخان در ۲۸ ذیقعده ۱۲۹۴ در بارفروش به انتظام امور پرداخت. اما رضاقلیخان قاجار به همدستی لاریجانیها در ذیحجه ۱۱۹۵ ه. ق به بارفروش آمده و مقر آغامحمدخان قاجار را محاصره کردند. و آغامحمدخان را به اسارت درآوردند. ولی دوستداران آغامحمدخان در بندپی به بهانه مراقبت سخت‌تر از او، وی را به بندپی بردند. از سویی مرتضی قلیخان و مهدیقلیخان قاجار و مصطفی‌قلیخان قاجار پس از شنیدن خبر محاصره‌ی برادر بزرگ خود را به بارفروش رساندند و رضاقلیخان را برآن داشتند که خان ابدال خان را به جنگ ایشان بفرستد، اما شکست خورده و اسیر شد. دوستان آقا محمدخان پس از این ماجرا وی را با دویست تفنگچی به بارفروش بردند. آقامحمدخان تا صفر سال ۱۱۹۷ از دست برادران که علیه او دست به آشوب زده بودند آسوده شد و به استرآباد و پس از مدتی توقف در آنجا در ۲۳ ربیع‌الاول ۱۱۹۷ ه. ق به ساری بازگشت. همین که آغا محمدخان قاجار اساس حکومتش را در مازندران استحکام بخشید باز مرکز را بساری انتقال داد. گرچه تا اواخر دوره‌ی قاجاریه ساری حاکم نشین مازندران بود اما به سبب وجود ادارات مالیه، اوقاف، تطمیه، کارگزاری، فواعِد عامه و دربارفروش، این شهر اهمیت بسزایی در امور مازندران داشت.

در سال ۱۲۱۴ ه. ق فتحعلی شاه بعد از کشمکش با مدعیان قدرت، پسر یازده ساله خود محمدقلی میرزا را به حکومت مازندران منصوب کرد. در این زمان سپاهیان مازندرانی که به پیشنهاد قائم مقام جانباز خواندند در جنگ اول ایران و روس که در ۱۲۱۸ ه. ق / ۱۸۱۲ م درگرفت شرکت داشتند.
پادشاهی محمدشاه، ‌فظعلی‌خان قراباغی ۱۲۵۱-۱۲۵۲ ه. ق به حکومت مازندران گمارده شد. از کتیبه‌ای در مسجد جامع بارفروش دانسته می‌شود که فظعلی خان به دستور محمدشاه، در سال ۱۲۵۱ ه. ق مالیات نانواها را ملغی کرده بود.

بابل و فرقه بابیه

از وقایع مهم بارفروش در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه(۱۲۶۴-۱۳۱۳) واقعه قلعه‌ی شیخ طبرسی و فتنه بابی‌ها می‌باشد. پیروان سیدباب در هر ولایتی بنیاد ظهور و خروج نهادند و قصور خلافت و بروج نیابت خود را بزور بر کیوان عروج دادند. از شاهرود روی ببارفروش نهادند در آن زمان مازندران حاکم نداشت و تنها شهر مازندران که وابستگی قومی و طایفه‌ای در آن دیده نمی‌شد بارفروش بود و ملامحمدعلی قدوس خود اهل بارفروش بوده است و در خارج شهر و حوالی بحر ارم که معروف است بسبزمیدان رحل اقامت فروگرفتند.

سخنان آنطایفه را بجناب سعیدالعما بردند و بدیشان پاسخهای سخت آوردند و این طایفه به طریقه ارباب خروج با اسلحه در شهر و بازار آمد و شد گرفتند جناب سعید العلما و علمای مازندران اجتماع این طایفه غریبه را در آنولایت صلاح ندانستند و برخروج امر کردند. نقار و غبار در میانه پدید آمد سخنان نرم بدرشت کشید و ضرب زبان بزخم مشت انجامید عباسقلی‌خان سرتیپ لاریجانی بنامه سعیدالعما از این کارآگاه گشته تا ایشانرا از بارفروش بار بر خر نهاده دجال‌وار روانه دیار بوار نماید کار بنزاع و دفاع انجامید دوازده کس از بابیه مقتول شدند و چند تن از اینان زخمدار گشتند ملاحسین بشرویه‌ای و حاجی محمد علی مازندرانی که روسای آن گروه بودند مستدعی شدند که بجانب عراق روند سردار لاریجانی مضایقتی نکرد و برایشان سخت نگرفت از علی‌آباد قائمشهر کنونی بگذرانیده بعراق روانه سازد و ایشان کوچ دادند و روی براه نهادند چون بعلی‌آباد رسیدند خسرونامی قادی کلائی از قوای علی‌آباد بطمع اموال ایشان افتاده با جمعیتی دنبال آن کاروان گرفت و به اسم همراهی و محافظت رشوتی خواست آنان نیز مضایقه نکردند ولی طمع خسروگدا. طبع از کرم و درم آنان افزوده بود. ایشانرا از گذشتن منع کرد و بدان اموال امر نمود و دو تن از همراهان ملاحسین کشته شدند و قریب به غروب بمقبره‌ی شیخ طبرسی رسیدند متحیر ماندند از خسرو بیک و همراهان او نیز سخت خایف و مضطر شدند و خسرو اسب سواری ملاحسین را گرفتن خواست و در شمشیر او نیز طمع کرد ملاحسین بشرویه بشرویه‌ای تیغی بر خسرو راند که بخون غلطید و جمعی از موافقانش را نیز بکشت و معدودی فرار کردند.

ملاحسین که دید کار به اینجا کشیده شد از رفتن به عراق پشیمان شد و در محوطه مقبره مرقد شیخ طبرسی متحسن شد. بشروئی وقتی بآنجا آمد؛ وضعیت آن محل را چنین مناسب دید که آنجا را مرکز جنگ هولناک خود قرار دهد. پس شروع بساختن پناهگاه و کمینگاهها و بلند ساختن برج‌ها و دیوارها کرد چون از ساختن قلعه و استحکامات فارغ شد شروع به جمع آوری اسلحه کردند، تکمیل مهمات، تمرین بابیان به طرز استعمال اسلحه‌ی آتشی و شمشیر زدن و تهیه مهمات و ذخایر جنگی کرد پس پیروانش را به چند دسته تقسیم نمود و آنها را به دهات و شهرهای اطراف فرستاد تا بقدر کفایت یکماه یا زیادتر گوسفند و خواربار و علوفه حیوانات خریداری نمایند وگرنه با غارت و چپاول تهیه سازند. آنها این عملیات را در زمان کمی انجام دادند. آنگاه نواب و دعات خویش را باطراف فرستاد تا مردم را بسوی باب دعوت کنند.

چون خبر جماعت بابیه در شیخ طبرسی و دراز دستی ایشان در نهب و غارت اطراف مازندران گوشزد شاهنشان ایران ناصرالدین شاه گشت، فرمان داد که بزرگان مازندران لشکر آماده کرده بر ایشان بتازند و جهان را از وجود آن جماعت بپردازند اول آقا عبدالله برادر حاجی مصطفی‌خان هزار جریبی دویست نفر از مردم هزار جریب را منتخب ساخته با تفنگچی سورتی به ساری آمد و در آن جا میرزا آقا نیز از افاغنه‌ی ساکن ساری و سوادکوه و ترک جمعیتی فراهم کرده به اتفاق تا علی‌آباد رفتند و از مردم علی‌آباد جماعتی نیز امداد ایشان کردند. جماعت بابیه بر آقاعبدالله بتاختند و مبارزتی سخت دست داده در آن نزاع سی نفر از تفنگچیان آقا عبدالله مقتول گشتند و باقی منهزم شدند ملاحسین بی‌ترس و بیم خود را به آقا عبدالله رسانیده و او را با تیغ دو نیمه کرد اول بار تفنگچیان را طعمه‌ی شمشیر ساختند. پس به کار اهل قریه پرداختند و اناثأ و ذکورأ و صغارأ و کبارأ تمامی را با شمشیر و خنجر پاره پاره کردند. پس از آن آتش بدان قریه زدند و اموال و اثقال ایشان را غارت کردند چون خبر قتل آقا عبدالله و غارت افرا معرض شاهنشاه افتاد، شاهزاده مهدیقلی‌میرزا را به قلع آنها مامور ساخت ملاحسین و حاجی محمدعلی از حالت آن لشگر آگهی یافتند بابیه‌ی از جان گذشته به عزم شبیخون طریق واسکس پیش گرفتند آتش در آن سرای انداخته تمامت آن عمارت با بهاربندی که یک طرف آن بود و عمارت حسینیه که در جنب آن بوده با جماعتی که در آن جاها مسکن داشتند، یکسره بسوختند و بعضی را هم کشتند و جسد ایشان را در آتش افکندند و جماعتی از تفنگچیان اشرف، در کنار لشگرگاه سنگری ساخته بودند گلوله بر سینه‌ی ملاحسین آمده پس جسد او را در زیر دیوار مرقد شیخ طبرسی، با جامه و شمشیر به خاک سپردند چون مدت محاصره‌ی قلعه شیخ طبرسی وجلادت جماعت بابیه به چهار ماه کشید، شاهنشاه به اهل مازندران خشم فرموده، سلیمان خان افشار را فرمان داد تا با لشکر ی خونخوار به جانب مازندران روان شود پس از این واقعه، دیگر در قلعه‌ی شیخ طبرسی برگ درخت و علف زمین و استخوان و چرم تمام شد و راه فرار مسدود گشت، ناچار جماعت بابیه زنهار طلبیدند سعیدالعلما و دیگر اهالی بر قتل حاجی محمدعلی و بزرگان بابیه فتوی دادند و گفتند بازگشت ایشان در شریعت مقبول نباشد و تمام را در سبزه میدان بارفروش مقتول ساختند. در این فتنه از جماعت بابیه هزار و پانصد نفر به معرض تلف درآدمدند.

بین سالهای(۱۲۶۷-۱۲۷۱ ه. ق) دو کارخانه شکر و قند در شهرهای ساری و بارفروش به سعی مصطفی‌قلی‌میرزا حاکم مازندران و ابتکارات صدراعظم معروف آن دوره میرزاتقی‌خان امیرکبیر بنا شد و به اهمیت تجاری و بازرگانی شهرهای ساری و بارفروش افروده شد و بر اثر تجارت و بازرگانی فوق‌العاده بارفروش دولت روسیه بر اثر نفوذی که پس از عهدنامه ترکمانچای در ایران به دست آورده بود. یک نفر نماینده تجاری به نام آگنط آگنت در بارفروش داشت.

در بیستم ربیع الاول ۱۲۷۳ هجری قمری میرزا اسداله وزیر برای سرکشی کارخانه شکرریزی دولتی به بارفروش آمد و در آنجا خبر فتح هرات توسط سپاهیان ایرانی به او رسید به همین مناسبت به دستور او و به اهتمام حاکم بارفروش میرزا شفیع شهر را چراغانی کردند و خود وی در مسجد جامع بارفروش حاضر شده و مژده این پیروزی را به مردم داد. میرزا شفیع به پاس کوششهایی که در این باره انجام داد از طرف حاکم مازندران به یک «طاقه شال ترمه» مفتخر گردید.

مسعود میرزا ظل‌السلطان، که روزگاری والی مازندران بود در سال ۱۲۷۸ ه. ق درباره‌ی بارفروش می‌آورد: شهر دوم مازندران بارفروش است. این اسمی است با مسمی در اینجا رد و بدل و خرید و فروش می‌شود. در این شهر، از داغستانی و لزجی و اهل آذربایجان و عراقی و ارمنی و ترکمان و غیره و غیره، همه گروهی هستند، یک کمپانی روس هم هست برای ترویج تجارت و تربیت مردم تازه.
در سال ۱۲۹۲ ه. ق به دستور ناصرالدین شاه را ه مستحکم بارفروش و ساری و راه کالسکه رو با پلهای مستحکم بین آمل و بارفروش ساخته شد. و علیرضاخان عضدالملک در مدت حکمرانی خود در زمان غلامعلی‌خان نظام السلطان نوری ۱۳۲۶ ه. ق حاکم مازندران، برای تشکیل انجمن ولایتی، از مجلس شورای ملی که به وی تلگراف شد.

بارفروش به عنوان مرکز مازندران

در سفرنامه تحف بخارا در این باره آمده: حکومت به اهالی ساری و بارفروش حکم مجلس شورا را ابلاغ نمود. اهالی ساری به واسطه‌ی نفاق و بی‌اطلاعی خود غفلت کردند، والی اهالی بارفروش، چون نسبت به اهالی ساری اندک جهان دیده تر و باهوش‌ و صاحب ثروت و عده‌ی ‌نفوسشان هم زیاد بود، فورأ انجمن نظارت تشکیل داده، به تصویب حکومت، شش وکیل جهت انجمن ولایتی و دو مبعوث، جهت پارلمان طهران انتخاب کرده، وکلای طهران را روانه نمودند. انجمن ولایتی ایشان هم مفتوح شد. اهالی ساری بعد از شنیدن این خبر هشیار شده، ‌مدعی شدند که مرکز حکومت نشین ساری است، سایر شهرهای مازندران باید تابع ساری باشند. بارفروش ابدأ حق وکیل فرستادن به طهران را ندارد، با وکیل خود را به ساری فرستاده، در بارفروش انجمن بلدی بگشایند. انجمن ولایتی در ساری که مرکز است باید منعقد باشد. بعد از قیل و قال کشال، اهالی ساری هم در منزل شیخ علی اکبرنام، یکی از ملای پیش نماز، به معیت شیخ غلامعلی پیش نماز انجمنی تشکیل داده، ‌بدون تعیین نظار و وکلای سته‌ی ‌ولایتی، دو نفر مبعوثبه اکثریت آرا انتخاب کرده، به طهران روانه نمودند. ولی وکیلهای ساری را در پالمان قبول نکرده وکلای بارفروش، پذیرفته شدند و تیلگرافی هم از مجلس شورای ملی به نظام السلطان، حکومت حاکم مازندران، رسید که انجمن ولایتی به واسطه‌ی اهمیت داشتنش باید در بارفروش منعقد بوده، انجمن ساری بلدی باشد. بارفروش هم اگرچه انجمن رسمی داشتند، ولی ترتیب درستی نداشته، تمام اختیارات در دست علامه ملامحمد جان علامه نام ملای پیش نمازی بود.

بابل در زمان مشروطیت

مخبر انجمن آقا حسن بادکوبه‌ای بود که یادداشت‌های مهم روز را برای روزنامه «حبل‌المتین» می‌فرستاد. اعضای انجمن به دستور تلگرافی مجلس شورای ملی، آقایان مفتخرالممالک شهریارپوری و حاج ابراهیم ماهوت فروش را به سمت نمایندگی انتخاب و به تهران فرستادند. مخالفان برای کشتن علامه و معین التجار پافشاری می‌کردند. و آنان هم مجبور شدند خود را مخفی کنند. حسین لطیفی، ‌حاجی کسروی و شعبان کوچک سرایی و چند نفر دیگر مامور قتل علامه بودند. منزل علامه در محله آستانه در کوچه بن‌بستی بود، چند نفر هم مسلح، حفاظت از آنرا به عهده داشتند. در یکی از شبها آنها حمله کردند، نگهبانان منزل متواری و ترورسیتها از پشت بام وارد خانه می‌شوند. در خانه بین محافظین جان علامه و تروریستها تیراندازی می‌شود، همسر مرحوم علامه از این موقعیت استفاده و نردبانی آماده می‌کند که علامه از گذرگاه ویژه‌ای به خانه یکی از همسایگان برود، همینکه علامه به آخرین پله نردبان می‌رسد، ‌پایه نردبان می‌لغزد و علامه به زمین می‌افتد و دچار شکستگی فک و سر و بالاخره خونریزی مغزی می‌شود و به فاصله یکی دو روز بعد در می‌گذرد. در تشیع جنازه‌اش جز چند نفر از مشروطة خواهان کسی شرکت نمی‌کند.

بعد از این که کار مشروطه خواهان در تهران تا حدودی ضعیف شد و شاه بر ملت غلبه نمود، ‌از مازندران به کلی اسم مشروطه برداشته شد. و در بارفروش هم «ملامحمدجان علامه» و معین التجار مشروطه‌خواه به سال ۱۲۸۸ ش / ۱۳۳۰ ه. ق با توطئه مستبدین محلی به اسامی حاجی کسروی و حسین لطیفی و علیقلی گومیج و حسین نامی کشته شدند. در همین سال «خبر رسید که چند نفر از مجاهدین قفقازی به ریاست «پانوف» پانف نام بلغاری، از دریا با کشتی بخاری به بندر مشهدسر بابلسر امروزی سربرآمده، ‌گمروک خانه و تیلگرافخانه را ضبط کرده، در گمروک خانه هرچه نقده بود گرفته، از طرف خودشان در گمروک آدم گذاشته‌ی ‌بارفروش می‌آیند. پسر اسماعیل خان سوادگوهر با چند سوار جلوتر رفته در بارفروش در کاروان سرایی منزل داشت. مجاهدین رفته خواستند او را بکشند، ممکن نشده، آنها خبر شده، سر دروازه‌ی کاروان سرا را سنگر کرده دعوا و تیراندازی کردند. بعد از صرف تیر و تفنگ زیاد، پانوف زخمی شده برگشته به منزل شاه‌زاده اعظام السلطنه و بعد با کمک مشروطه خواهان محلی به بندر گز روانه شدند، ورود آزادی خواهان به سرکردگی پانف از بندرگز به گرگان مورد استقبال مردم به رهبری شیخ محمدحسین روحانی مشروطه‌خواه قرار گرفت. در همان سال مردم بارفروش علیه یهودیان این شهر شوریدند و چهارده تن از یهودیان را کشتند.

وجه تسمیه بابل

بارفروش همواره بعنوان یکی از شهرهای مهم، صحنه‌ی زد و خوردهای سیاسی و تاریخی بوده است.
در سال ۱۹۰۴ اعلامیه‌ای خطاب به نمایندگان خارجی در روز اول آذر سال ۱۳۱۰ هجری شمسی نام بارفروش همراه با احداثساختمانهای جدید دولتی از قبیل اداره پست(۱۳۱۵)، در کنار سبز میدان و ساختمان شهرداری(۱۳۱۴) به شهر بابل تغییر نام یافت. نام بابل از نام رودخانه(باوُل) گرفته شد، که در ضلع غربی شهر جریان دارد.

بابل در زمان اشغال ایران توسط متفقین

در شهریور ۱۳۲۰ - قوای شوروی و انگلستان و بدنبال آن ارتش امریکا از شمال و جنوب وارد ایران شد. در نتیجه دستگاه پادشاهی رضاخان فرو ریخت. مازندران مانند سایر استانهای شمالی ایران به وسیله قوای شوروی اشغال شد شهر بابل که مرکز اداری و قضایی مازندران غربی بود بتصرف سربازان روسی در آمد، ‌ قصر شاه، باغ وزیر جنگ، یا باغ شاهنشاهی از سه راه فرهنگ تا چهار راه فرهنگ و از سبزه میدان تا اول مخابرات و خیابان مدرس فعلی باغهای داداشپوری و اسدالله خانی و سایر ساختمانهای مهم شهر و اطراف آن بوسیله قوای شوروی اشغال و پایگاه نظامی شد. در آنزمان قویترین سازمان سیاسی ایران، حزب توده بود که این حزب در پیروی سیاست شوروی تلاش میکرد و شهرستان بابل از مراکز مهم حزب توده بوده است که وضعیت و سیاست فعال و تشکیلات وسیع و جا افتاده‌ای را در برداشت و مبارزه علیه حزب مزبور در شهر بابل و دهستانهای کوهستانی اطراف آن بویژه در دامنه‌ی کوههای بندپی وضع تدافعی بخود گرفته بود. در هشتم شهریور ۱۳۲۴ مصادف با بیست و یکم ماه رمضان وقایع زد و خورد حزب توده با جمعیتهای مخالف در شهر بابل که در پناه سربازان روسی انجام شده و عده‌ای از محترمین و مجاهدین بابل بازداشت شدند. ولی بتدریج ملی شدن نفت در سراسر ایران در سرلوحه کارهای سیاسی کشور قرار گرفت. در ۲۸ تیرماه ۱۳۲۹ لایحه قرار داد الحاقی نفت گس - گلشاییان از سوی دولت ساعد به مجلس داده شد در استانهای کشور از جمله در مازندران و شهرهای آن بویژه در شهر بابل روحانیونی به جمعیت ایرانی هواداران صلح پیوستند و اعلامیه‌ها و بیانیه‌هایی را امضا و منتشر کردند.

ارسال نظر
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان
      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
      پیشنهاد امروز