خبرگزاری کار ایران

/ ورق‌هایی از کتاب حماسه‌حسینی /

جنایت ما بر حسین‌بن‌علی(ع)

جنایت ما بر حسین‌بن‌علی(ع)
کد خبر : ۲۲۰۰۵۴

باید اعتراف کنیم که یکی از جانی‌های بر حسین بن علی، ما هستیم که از این تاریخچه فقط یک صفحه اش را می‌خوانیم.

ایلنا: حادثه عاشورا و تاریخچه کربلا دو صفحه دارد: یک صفحه سفید و نورانی و یک صفحه تاریک، سیاه و ظلمانی که هر دو صفحه‌اش یا بی‌نظیر است و یا کم‌نظیر. اما صفحه سیاه و تاریکش از آن نظر سیاه و تاریک است که در آن فقط جنایت بی‌نظیر و یا کم‌نظیر می‌بینیم. یک وقت حساب کردم و ظاهرا در حدود بیست و یک نوع پستی و لئامت در این جنایت دیدم و خیال هم نمی‌کنم در دنیا چنین جنایتی پیدا بشود که تا این اندازه تنوع داشته باشد.

البته در تاریخچه جنگ‌های صلیبی، جنایت‌های اروپایی‌ها خیلی عجیب است و اینکه جرات نمی‌کنم که بگویم حادثه کربلا از نظر زیادی جنایت نظیر ندارد؛ چون توجه من یکی به جنگ‌‌های صلیبی و جنایت‌هایی است که مسیحی‌ها در آن مرتکب شدند و یکی هم به جنایت‌هایی است که همین اروپایی‌ها در اندلس اسلامی مرتکب شدند که آن هم عجیب است.

تاریخ اندلس مرحوم آیتی را که دانشگاه تهران چاپ کرده است بخوانید؛ کتابی است بسیار تحقیقی و آموزنده. در این کتاب نوشته است: اروپایی‌ها به صد هزار زن و مرد و بچه اجازه دادند که هر جا می‌خواهند بروند. بعد که اینها راه افتادند، پشیمان شدند و شاید هم از اول حقه زدند که اجازه حرکت دادند. به هر حال تمام این صد هزار نفر را کشتند و سر بریدند.

شرقی هرگز از نظر جنایت به غربی نمی‌رسد. شما اگر در تمام تاریخ مشرق زمین بگردید. دو جنایت را حتی در دستگاه اموی پیدا نمی‌کنید: یکی آتش زدن زنده زنده و دیگر قتل عام کردن زنان ولی در تاریخ مغرب زمین این دو جنایت فراوان دیده می‌شود. زن کشتن در تاریخ مغرب زمین یک امر شایعی است هنوز هم باور نکنید که اینها روح انسانی داشته باشند.

آنچه در ویتنام صورت می‌گیرد، ادامه روحیه جنگ‌های صلیبی و جنگ‌های آندلس آنهاست. این کار که چند صد هزار نفر را زنده زنده در کوره آتش بگذارند - ولو این افراد جانی هم باشند - کار مشرق زمینی نیست و از عهده مشرق زمینی چنین جنایتی برنمی‌آید. این کار فقط از عهده مغرب زمینی قرن بیستم برمی‌آید. این جنایت که در صحرای سینا ده ها هزار سرباز را آب و نان ندهند تا از گرسنگی بمیرند برای اینکه اگر اسیر بگیرند باید به آنها نان بدهند، فقط مال غربی است. شرقی این جور جنایت نمی‌کند. یهودی فلسطینی صد درجه شریف‌تر از یهودی غربی است. اگر مردم فلسطین یهودی‌های ملی اهل همان فلسطین بودند که این جنایت‌ها واقع نمی‌شد. این جنایت‌ها همه مال یهودی غربی است.

به هر حال من جرات نمی‌کنم بگویم جنایتی مثل جنایت کربلا در دنیا وجود نداشته است ولی می‌توانم بگویم در مشرق زمین وجود نداشته است.
از این نظر حادثه کربلا یک جنایت و یک تراژدی است، یک مصیبت است، یک رثا است. این صفحه را که نگاه می‌کنیم در آن کشتن بی‌گناه می‌بینیم، کشتن جوان می‌بینیم، کشتن شیرخوار می‌بینیم، اسب بر بدن مرده تاختن می‌بینیم، آب ندادن به انسان می‌بینیم، زن و بچه را شلاق زدن می‌بینیم، اسیر را بر شتر بی‌جهاز سوار کردن می‌بینیم، از این نظر قهرمان حادثه کیست؟ واضح است وقتی که حادثه را از جنبه جنایی نگاه ‌کنیم، آن که می‌خورد، قهرمان نیست. آن بیچاره مظلم است.

قهرمان حادثه در این نگاه یزید بن معاویه است، عبیدالله بن زیاد است، عمر سعد است، شمر بن ذی‌الجوشن است. خولی است و یک عده دیگر. لذا وقتی که صفحه سیاه این تاریخ را مطالعه می‌کنیم، فقط جنایت و رثا بشریت را می‌بینیم. پس اگر بخواهیم شعر بگوییم چه باید بگوییم؟ باید مرثیه بگوییم و غیر از مرثیه چیز دیگری نیست که بگوییم. باید بگوییم:

زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد / فریاد العطش ز بیابان کربلا

اما آیا تاریخچه عاشورا فقط همین یک صفحه است؟ آیا فقط رثا است؟ فقط مصیبت است وچیز دیگری نیست؟ اشتباه ما همین است این تاریخچه یک صفحه دیگر هم دارد که قهرمان آن صفحه دیگر پسر معاویه نیست، پسر زیاد نیست، پسر سعد نیست، شمر نیست. در آنجا قهرمان حسین است. در آن صفحه دیگر جنایت نیست، تراژدی نیست. بلکه حماسه است، افتخار و نورانیت است. تجلی حقیقت و انسانیت است. تجلی حق پرستی است.

آن صفحه را که نگاه کنیم، می‌گوییم بشریت حق دارد به خودش ببالد اما وقتی صفحه سیاهش را مطالعه می‌کنی می‌بینیم که بشریت سرافکنده است و خودش را مصداق آن آیه می‌بینید که می‌فرماید: «قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدما و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک». مسلما جبرئیل امین در مقابل اعلام خدا که فرمود: «انی جاعل فی‌الارض خلیفه» سوالی نمی‌کند. بلکه آن دسته از فرشتگان که فقط صفحه سیاه بشریت را می‌دیدند و صفحه دیگر آن را نمی‌دیدند از خدا این سوال را کردند که آیا می‌خواهی کسانی را در زمین قرار دهی که فساد کنند و خون‌ها بریزند؟ و خدا در جواب آنها فرمودند: «انی اعلم ما لاتعلمون» من چیزی را می‌دانم که شما نمی‌دانید.

آن صفحه صفحه ای است که ملک اعتراض می‌کند بشر سرافکنده است و این صفحه، صفحه ای است که بشریت به آن افتخار می‌کند. چرا باید حادثه کربلا را همیشه از نظر صفحه سیاهش مطالعه کنیم و چرا باید همیشه جنایت‌های کربلا گفته شود؟ چرا همیشه باید حسین بن علی از آن جنبه‌ای که مورد جنایت جانیان است مورد مطالعه ما قرار بگیرد؟ چرا شعارهایی که به نام حسین بن علی می‌دهیم و می‌نویسیم از صفحه تاریک عاشورا گرفته می‌شود؟ چرا ما صفحه نورانی این داستان را کمتر مطالعه می‌کنیم در حالی که جنبه حماسی این داستان صد برابر بر جنبه جنایی آن می‌چربد و نورانیت این حادثه بر تاریکی آن خیلی می‌چربد. پس باید اعتراف کنیم که یکی از جانی‌های بر حسین بن علی ما هستیم که از این تاریخچه فقط یک صفحه اش را می‌خوانیم و صفحه دیگرش را نمی‌خوانیم جانی‌های بر امام حسین آنهایی هستند که این تاریخچه را از نظر هدف منحرف کرده و می‌کنند.

حسین را یک روز کشتند و سر او را از بدن جدا کردند اما حسین که فقط یک تن نیست حسین که مثل من و شما نیست، حسین یک مکتب است و بعد از مرگش زنده‌تر می‌شود. دستگاه بنی ‌امیه خیال کرد که حسین را کشت و تمام شد ولی بعد فهمید که مرده حسین از زنده حسین مزاحم‌تر است؛ تربت حسین کعبه صاحبدلان است. زینب هم به یزید همین را گفت، گفت: اشتباه کردی، «کد کیدک و اسع سعیک، ناصب جهدک، فو الله لاتمحو ذکرنا و لاتمیت و حینا» هر نقشه‌ای که داری به کار ببر ولی مطمئن باش تو نمی‌توانی برادر مرا بکشی و بمیرانی؛ برادر من زندگی‌اش طور دیگر است او نمرد، بلکه زنده‌تر شد.

در آن وقت مرثیه‌گوها مثل مرثیه‌گوهای حالا نبودند. کمیت مرثیه‌گو بود، دعبل خزاعی مرثیه‌گو بود همان دعبل خزاعی که گفت: پنجاه سال است که من دار خودم را به دوش کشیده‌ام. او طوری مرثیه می‌گفت که تخت خلفای اموی و عباسی را متزلزل می‌کرد. او که محتشم نبود. شعرای ما چرخ و فلک را مسئول شهادت حسین دانسته‌اند. کمیت که این جور نبوده؛ یک قصیده که می‌گفت، دنیا را متزلزل می‌کرد ولی با تاریخچه حسین با نام حسین با مرثیه حسین.

دیدند عجب! قبر حسین هم مصیبتی برای ما شده است. تصمیم گرفتند که قبرش را از بین ببرند. قبرش را خراب کردند، تمام آثار آن را محو کردند، پستی و بلندی های زمین را یکسان کردند، به محل قبر آب انداختند؛ به طوری که احدی در آن سرزمین نفهمد که قبر حسین در کدام نطقه بوده است، اما مگر شد؟ حتی روی آوردن مردم به آن بیشستر هم شد. خود متوکل یک سر مغنیه دارد. یک وقتی با او کار داشت و سراغ او را گرفت. گفتند نیست. گفت کجاست؟ گفتند به مسافرت رفته است. بعد از مدتی که آمد، متوکل از او سوال کرد: کجا رفته بودی؟ جواب داد: برای زیارت به مکه رفته بودم. متوکل گفت: الان که وقتی زیارت مکه نیست، نه ماه ذی‌الحجه است که وقت حج باشد و نه ماه رجب است که وقت عمره باشد و اصرار کرد که باید بگویی کجا رفته بودی. بالاخره معلوم شد این زن به زیارت حسین به علی رفته بود که متوکل آتش گرفت؛ فهمید نام حسین را نمی‌شود، فراموشاند.

حماسه حسینی، جلد اول – مرتضی مطهری / صفحات ۱۸ - ۲۱

ارسال نظر