به بهانه روز خبرنگار؛
لطفا ما را نکشید

بیتدبیری و فراری بودن مسئولان از خبرنگاران داستانی تکراری در جای جای این خاک است که بارها و بارها خبرنگاران را با محدودیت مواجه کرده و آخرین بار جان دو نفر از آنها را گرفت، گاهی لازم است به جای شو آف و استفاده ابزاری از خبرنگاران صدای آنها شنیده شده تا صدایشان در آغوش خاک سرد خاموش نشود؛ البته که همیشه خبرنگارانی هستند که با جان دل رسالتشان را انجام میدهند هر چند بهای آن آزادی و یا جانشان باشد.
ایلنا؛ واژگونی اتوبوس حامل خبرنگاران در نقده با دو کشته و ۲۱ زخمی خبر تلخی بود که عصر دوم تیرماه ۱۴۰۰ موجی از اندوه را بین اصحاب رسانه ایجاد کرد؛ این آخرین سفر "ریحانه یاسینی" خبرنگار ایرنا و "مهشاد کریمی" خبرنگار ایسنا بود.
اما بدتر از خبر این مرگ دلخراش تقلیل دادنِ کشته شدن مهشاد کریمی و ریحانه یاسینی به یک حادثه جادهای از سوی مسئولان بود که در چنین رخدادهای ناگواری معمولا نوع نگاهشان تا نوک بینی است.
جدا از ماجرای اتوبوسهای فرسوده و جادههای نامناسبی که گریبان همه شهروندان را گرفته است؛ از لحاظ حرفهای میشود ابعاد بسیاری از این رخداد تلخ را نقد کرد؛ نقدی که البته نه روح را به کالبد مهشاد و ریحانه برمیگرداند و نه مرهمی میشود بر درد خانوادههایشان و نه جای خالی بهراد و علی را پر میکند اما می تواند آلام درد ما باشد و شاید از حوادث این گونه در آینده جلوگیری کند.
معمولا جمع کردن این تعداد خبرنگار برای افتتاح یک پروژه نیمهکاره اتفاق جدیدی نیست و در استان ما هم مسبوق به سابقه است، حکایت روابطعمومیها انگار در همه جای کشور یک داستان تکراری است؛ آنها میدانند که مدیران رسانه، خبرنگاران را به این سفرها خواهند فرستاد و اگر چیزی که آنها مینویسند باب میل مدیرکل نباشد با یک تلفن به مدیر رسانه خبر حذف یا قلم تعدیل میشود.
اتفاقی که به صورت سیستماتیک رخداده، این است که نهادها و سازمانهای دولتی، خبرنگاران را کارمندان روابط عمومی بیقرارداد و بیجیره مواجب خود میپندارند که در بهترین حالت باید خبر بنویس تحت فرمانشان باشند؛ پروژه آبرسانی به دریاچه ارومیه نه اولین پروژهای بود که برای شو آف خبرنگاران را به خط میکنند و نه آخرین خواهد بود، چون این وسط پای کاسبی روابطعمومیها و امتیازگیریهای مدیران رسانه در میان است.
در این بین هم هستند کسانی که میگویند خبرنگاران با پای خودشان رفتند و میتوانستند نروند.
بله! میتوانستند نروند؛ میتوانستند مانند خیلی از همکارانشان به جای بر دوش کشیدن پیکر بیجان شرافتِ قلم به استخدام روابطعمومیها در بیایند یا هرکدامشان سایتهای زیرمجموعه سازمانها را مدیریت کنند؛ ولی برای خبرنگاری که میتواند بدون تهدید از پروژههایی که از دید دیگران مخفی است دیدن کند و بدون توجه به تعریف و تمجید بانیان، اشکالات پروژه را ببیند تا اگر در رسانه خودش نشد، از طریق روزنامهها یا شبکههای اجتماعی آنرا به گوش مردم برساند، این فرصت، فرصت نابی است برای خبرنگارانی که دسترسی به مدیران میانی و رده بالا ندارند و جواب تلفن را نمیدهند؛ تنها راه گفتوگو میماند همین برنامههای سفارشی که در کنارش بتوانند چند خط از سئوالی را که مدتها دنبال جوابش بودند از مدیر مربوطه بپرسند.
در روزی که همکارانمان را با پرچم ایران به خانوادههایشان تحویل دادند، شاید تنها محیطبانان حاضر در فرودگاه و بهشت زهرا حالشان را میفهمیدند؛ چرا که آنها هم عاشق بودند؛ عاشق کاری که میکنند؛ عاشق حمایت از زمین، آنها هم شرافت را میفهمیدند. آنها هم در راه عشقشان جانشان را فدا کرده اند، آنها هم در میان رفقایشان کسانی را از دست دادند که از عاشقترینِ زندگان بودند.
ما روزنامهنگاران و عکاسان خبری مستقل و داغدار اعلام کنیم؛ همانطور که در تمامی روزها و شبهایی که صدای مردم بیگناهمان شدیم و روایتگر رنج آنان بودیم این بار با همراهی آنان در پی مقابله با آنچه که جان همهمان را به طور غیرطبیعی در جادهها تهدید میکند و توسط ناکارآمدان طبیعی جلوه داده میشود، میایستیم تا نگذاریم بار دیگر خاک، عزیزانمان را از هر قشری به آغوش بکشد.
سید مصطفی جعفری - خبرنگار