راز اسنپ و آدمها
آدمهایی که باید نماینده مجلس شوند
قصهشان از لیلی شروع شد. در تماس تلفنی مسافر با یکی از دوستانش راننده متوجه ناخوشاحوالی لیلی میشود و میانههای مسیر و در حالی که مسافر همچنان مشغول صحبت با دوستش بوده، گوشهای میایستد. مسافر بُراق میشود که هنوز به مقصد نرسیدیم و راننده در جواب میگوید: «آنطرف خیابان عطاری است.
ایلنا؛ برو برای سرماخوردگی بچهات چارگُل یا چارگیاه بگیر.» مسافر به عطاری میرود و فروشنده با پرسش درباره سن لیلی توصیه میکند که داروهای گیاهی برای لیلی پنج ماه و نیمه مناسب نیست و به کودکان زیر یک سال معمولا داروی گیاهی نمیدهند. مسافر با دستخالی به اسنپش برمیگردد و راننده تاکید میکند که منظورش این بوده که مادرِ لیلی داروی گیاهی را بخورد. مسافر دوباره به عطاری میرود، گیاه پیشنهادی راننده اسنپ را میخرد و به ماشین برمیگردد.
دوست مسافر همچنان پشت خط است و با بازگشت مسافر مکالمهشان تا رسیدن به مقصد ادامه پیدا میکند. به پایان که میرسند، مسافر از ماشین پیاده میشود و با گفتن یکی دو جمله آخر، با دوستش خداحافظی و در نهایت تلفن را قطع میکند. راننده همچنان ایستاده و چشم از مسافرش برنمیدارد که مسافر میگوید پرداخت غیرنقدی کردهام! راننده با سر تایید میکند که میداند و میگوید: «منتظر شدم تلفنت تمام شود تا بگویم چطور باید دارو را دم و استفاده کنید.» قصهشان را مسافر در صفحه شخصی توییترش روایت میکند و در پایانش مینویسد: «به خدا نداریم همچین آدمهایی! چرا میرید اسنپ! نماینده مجلس بشید!» یک نفر هم در پایان روایت مسافر اضافه میکند که همین روایت قشنگ را یک نفر میتوانست با عنوان فضولی و استراق سمع راننده بنویسد! راست میگوید.
قضیه همیناندازه ساده است و دو بُعدی! یک بُعد که انسانیت را روایت میکند و از خوبی آدمی مینویسد که نسبت به بیماری لیلی بیتفاوت نیست و بُعد دیگر میتواند کاربری باشد که نیمه منفی لیوان برایش جذابتر است و فکر میکند در هر موردی باید مخرب باشد تا مشوق. واقعیت اما این است که همه ما آدمها، راننده باشیم یا مسافر، بخشی از زمان روزمان را با هم میگذرانیم؛ بخشی که از قضا به دلیل ماندن در ترافیکهای طولانی کلافهکنندهترین تکه روز ما آدمها را میسازد. گریزی هم نیست از این رفتوآمدهای شهری پُر تنش. شاید بهترین راه همین باشد که به جای اینکه شمشیرمان را از رو ببندیم و با همه بنای جنگ برداریم، زمان با هم بودنمان در ترافیکهای شهری را لذتبخش کنیم. بعد از تمام این سالها باید فهمیده باشیم که این خود ما مردمیم که در نهایت برای هم میمانیم.